میراث پیرمرد برای پسرانش | میراث بی ارزشی که سبب پولدار شدن بچه هاش شد!

میراث پیرمرد برای پسرانش: در زمان قدیم، پدرى بود که پس از مرگش، نردبانی، طبلى و گربه‌اى براى سه پسرش به ارث گذاشت. نردبان را، پسر بزرگش برداشت؛ طبل را، پسر وسطى و گربه را هم، پسر کوچکش. روزی، پسر بزرگش نردبان را به کنار دیوار خانهٔ ثروتمندى گذاشت، چهار پله که از نردبان بالا رفت، شنید که مرد ثروتمند به زنش مى‌گوید: ‘اگر معامله‌ٔ من امروز سر گرفت، یک نفر را مى‌فرستم کیسهٔ پول را به او بده، تا براى من بیاورد’.

میراث پیرمرد برای پسرانش

بعد مرد ثروتمند از خانه بیرون رفت. پسر بزرگ از پله‌هاى نردبان پائین پرید و نردبانش را به خانه برد و به خانه ثروتمند برگشت و در زد. زن مرد ثروتمند پرسید:

– کى هستی؟

او جواب داد:

– آقا من را فرستاده براى آن کیسهٔ امانتی.

زن، کیسهٔ پول را تحویلش داد. او به خانه برگشت و با همین پول صاحب زندگى شد. برادر وسطى که دید برادر بزرگش، از تصدق سر نردبان ثروتى پیدا کرده، او هم پیش خودش گفت: ‘حتماً این طبل بابا هم، حکمتى دارد!’ او هم طبل را برداشت و به راه افتاد. شب به رباط خرابه‌اى رسید.

در حال خواب بود که چند گرگ وارد رباط خرابه شدند. از ترس گرگ‌ها تا رفت خودش را جمع و جور کند؛ پایش به طبل خورد و صدا کرد. گرگ‌ها از صداى طبل، ترسیدند و رمیدند و به در رباط خوردند و در بسته شد. برادر وسطى متوجه شد که گرگ‌ها از صداى طبل ترسیده‌اند، طبل را برداشت و بنا کرد به طبل‌زدن، گرگ‌ها، وحشى‌تر شدند و خودشان را به در و دیوار خرابه زدند. در همین حال، بازرگانى با کالاهایش به رباط خرابه رسید سر و صدائى از داخل رباط شنید. تا در رباط را، باز کرد، گرگ‌ها بیرون ریختند و فرار کردند. برادر وسطى در برابرش، بازرگانى را دید، گریبانش را گرفت و گفت:

– چرا در رباط را باز کردى تا گرگ‌ها فرار کنند، این گرگ‌ها را، شاه به من داده بود که به آنها رقص یاد بدهم، حالا من چکار کنم؟

بعد گفت:

– یا باید تاوان گرگ‌ها را، به من بدهی! یا اینکه پیش شاه، از تو شکایت مى‌کنم.

بازرگان بیچاره ترسید و گفت:

– تاوان گرگ‌ها، هر چقدر شود، مى‌پردازم! شکایتم را پیش شاه نبر.

دو کیسهٔ پول از او گرفت و گریبانش را رها کرد. پسر وسطى هم اینطورى پولدار و صاحب خانه و زندگانى شد. پسر کوچکی، وقتى وضع دو برادرش را دید که با نردبان و طبل پول درآورده‌اند؛ او هم گربه‌اش را برداشت و از آبادى خارج شد، به سرزمینى رسید که هر چند قدم به چند قدم، افرادى چوب به‌دست ایستاده بودند، از آنها پرسید:

– چرا چند قدم به چند قدم، چوب به‌دست ایستاده‌اید؟

جواب دادند:

– در این مُلک موش زیاد است و از دست آنها آسایشى نداریم، مواظبیم تا پیدایشان شد، سر و کله‌شان را با همین چماق‌ها بکوبیم!

به آنها گفت:

– بروید خانه‌هایتان! کار موش‌ها را به من واگذارید! من مى‌دانم و موش‌ها.

آدم‌هاى چوب به‌دست به خانه‌هایشان رفتند. موش‌ها از سوراخ‌هایشان بیرون آمدند. او فوراً گربهٔ گرسنه‌اش را از زیر لباده‌اش، بیرون آورد و به میان موش‌ها انداخت. گربه به جان موش‌ها افتاد. چندتائى را خورد، تعدادى را خفه کرد، عده زیادى را به چنگال کشید و بقیهٔ موش‌ها هم فرار کردند. روز بعد، خبر به شاه رسید. شاه او را به حضور طلبید و گربه‌اش را به دو کیسهٔ زر خرید. او هم کیسه‌هاى زر را برداشت و به آبادى برگشت. برادر کوچکی، از این راه پولدار گردید و صاحب خانه و زندگى شد.

به این صورت هر کدام از سه برادر با نردبان، طبل و گربه ثروتمند شدند و به‌خوبى و خوشى زندگى کردند.

– میراث براى سه پسر

– افسانه‌هاى دیار همیشه بهار ـ ص ۱۵۴

– گردآورنده: سید حسین میرکاظمی- انتشارات سروش، چاپ اول ۱۳۷۴

– به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ایران ـ جلد چهاردهم، على اشرف درویشان ـ رضا خندان (مهابادی)، نشر کتاب و فرهنگ. چاپ اول ۱۳۸۲

میراث پیرمرد برای پسرانش

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.



دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

http://www.vatanfa.com/?s=میراث-پیرمرد-برای-پسرانش-|-میراث-بی-ارزشی-که-سبب-پولدار-شدن-بچه-هاش-شد!