دوران کودکى کورش
- 2,222 بازدید
- 25 اکتبر 2011
- کورش بزرگ
فصل سوم دوران کودکى کورش
کورش لااقل تا سن دوازده سالگى به این روش تعلیم و تربیت یافت و به نحو محسوسى در بین اقران خود ممتاز و برگزیده شد زیرا آنچه مىبایستى فراگیرد، به سهولت و سرعت فراگرفت.
علاوهبراین، در انواع تمرینها بىنهایت چست و چالاک و صاحب شهامتى کمنظیر بود. در این اوان، آستیاژ رسولانى فرستاد تا دختر و طفلش را به حضورش برند، چه شنیده بود که نوهاش طفلى به غایت زیبا و نیکسرشت است. پس ماندان با طفل خود کوروش به حضور پدر رسید.
کورش به اقتضاى فطرت نیکش، شاه ماد را مانند کسى که مدتها با او خو گرفته و بار آمده و محبتها از او دیده باشد در آغوش کشید و بوسید و چون او را بنابر رسم مادىها، با موهاى عاریه و چشمانى رنگ کرده و صورتى بزک کرده و غرق در جواهر دید، خیرهخیره به او نگریست و بانگ برآورد:…
«مادر، پدربزرگ من چهقدر زیبا است!» در واقع مادىها عادت داشتند که لباس ارغوانى بپوشند، رداى بلندى بر تن بپوشند و گردنبندهاى متعدد بر گردن و دستبندهاى مزین بهدست بیاویزند. در صورتى که پارسىها، حتى امروز، هنگامى که در خارج از کشور خویش نباشند، داراى جامههایى به غایت ساده هستند و در رسوم و آداب صحبت خیلى ساده و عارى از این قبیل تجملاتاند. مادرش سؤال کرد پدرش زیباتر است یا پدربزرگش؟ کورش جواب داد: «مادر، پدرم بین پارسىها از همه زیباتر است، اما از بین اهالى ماد که در بین راه و در خانه دیدهام پدربزرگم آراستهتر و قشنگتر است.» آستیاژ طفل را در آغوش گرفت و لباس فاخرى بر تنش کرد و با انواع دستبندها و گردنبندها آرایشش داد. چون با اسب به محلى عزیمت مىکرد او را بر روى اسب دیگرى با لجام طلا بمانند مرکب خود مىبرد و به تفرج مىپرداخت. کورش مانند اطفال که از لباسهاى فاخر و رنگین مسرور و شاد مىشوند، تجملات خویش را دوست مىداشت و مخصوصا به اسبسوارى عشق مفرط و بىپایانى ابراز مىداشت؛ بهخصوص که در سرزمین پارس، به علت کوهستانى بودن منطقه، سوارى و تاخت و تاز با اسبان امرى نادر بود.
روزى آستیاژ به اتفاق دخترش و کورش مشغول صرف غذا بودند و چون مىخواست کورش از خوردن غذاهاى رنگین و مطبوع محظوظ شود و کمتر به یاد مملکت خویش باشد و اظهار ملال نکند، دستور داد طعامها و کبابهاى متنوع با اقسام چاشنىهاى لذیذ فراهم کردند.
گویند کورش چون سفره رنگین را دید گفت: «پدربزرگ، اگر مجبور باشى از همه این طعامها بخورى چهقدر غذا خوردنت مشکل مىشود؟» آستیاژ جواب داد: «مگر این غذاها لذیذتر از آنچه در پارس فراهم مىنمایند نیست؟» کورش در جوابش گفت: «نه، پدربزرگ، در خانه ما با غذاهاى سادهتر سد جوع مىکنند؛ و خیلى سهلتر و سادهتر و زودتر از شما موفق به سیر کردن خود مىشوند.» پدربزرگ گفت: «عیب ندارد، از این طعامها بچش، مىبینى چهقدر لذیذ و مطبوع است.» کورش جواب داد: «من مىبینم خودت چندان التفاتى به آنها ندارى و با اشتها نمىخورى.» آستیاژ گفت: «دلیل تو، اى پسر من، بر این مدعا چیست؟» طفل جواب داد: «زیرا مىبینم که چون به نان دست مىزنى، دستت را پاک نمىکنى، اما چون دستت به طعامى آلوده مىشود آن را زود پاک مىکنى.» پس آستیاژ قطعه بزرگى از گوشت نزد کورش گذاشت تا آن را بخورد. کورش پرسید: «آیا اجازه هست با این گوشت آنچه دلم مىخواهد بکنم؟» آستیاژ گفت:
مختارى. آنگاه کورش گوشت را بهدست گرفت و بین ملازمان درگاه که مشغول خدمت بودند تقسیم کرد. قطعهاى را به یکى داد و گفت: «این از آن تو که مرا سوارى آموختى.» قطعهاى را به دیگرى در ازاى نیزهاى که به او داده بود داد و گفت: «عجالتا چیزى جز این در پاداش تو ندارم.» قطعهاى را به دیگرى بخشید در ازاى آن که پدربزرگ را به اخلاص و صمیمیت خدمت مىکند.
بالاخره قطعهاى را به چهارمى تفویض کرد به خاطر آنکه مادرش را خوب خدمت مىکند؛ و به همین قرار تمام سهم خوراکى خود را بین ملازمان تقسیم کرد.
شاه که این بدید بانگ برآورد: «پس به آبدار من که مورد توجه و اعتماد من است چرا سهمى ندادى؟» این آبدار مردى بلندبالا و خوشهیکل و از محارم شاه بود و کسانى را که اذن حضور مىخواستند، رخصت مىداد که شرفیاب شوند و یا اگر ورودشان را صلاح نمىدانست از بارگاه مىراند. کورش، که حیرتزده شده بود، مانند کودکى که از هیچچیز نمىترسد رو به پدربزرگ خویش نموده گفت: «پدربزرگ، چرا خاطر او اینقدر عزیز است؟» شاه مسخرهکنان گفت: «مگر نمىبینى با چه تردستى جامها را از شراب گوارا پر مىکند؟» در واقع ساقى پادشاه با سرانگشت جام را از مى ناب پر مىکرد و با تردستى و مهارت بهطورى نزد شاه عرضه مىداشت که به راحتى آن را مىتوانست بهدست بگیرد و بنوشد. کورش جواب داد: «پس اجازه بده ساکاس «۱» جام را به من واگذارد تا خدمتش را انجام دهم.» آنگاه کورش جام را بهدست خویش گرفت و آن را به همان قرار که ساقى رفتار مىکرد و دیده بود خوب بشست، سپس همان قیافه را به خود گرفت و جام را از شراب پر کرد و با ادب و احترام بسیار بهدست پدربزرگ خوش تسلیم کرد و آستیاژ و مادرش به قهقهه خندیدند و مسرور شدند. کورش نیز خندید و خود را به دامان پدربزرگ خویش انداخت و رویش را بوسید و گفت: «اى ساقى، کار تو تمام است، من جاى تو را خواهم گرفت و از تو بهتر ساقىگرى مىکنم و خود نیز شراب نمىنوشم.» در واقع رسم بود که ساقیان شاه جرعهاى از جام برمىگرفتند و در کف دست چپ خود مىریختند و مىنوشیدند تا اگر احیانا در آن زهرى باشد خود مسموم شوند و جان پادشاه به سلامت بماند. این بود که آستیاژ مذمتکنان رو به کورش کرد و گفت: «بسیار خوب، اگر تو به این خوبى ساقى مرا تقلید مىکنى پس چرا قبلا از جام من ننوشیدى؟» طفل جواب داد: «براى اینکه مىترسیدم در آن زهر ریخته باشند، یعنى روزى که به مناسبت عید تولدت درباریان را به ضیافت دعوت کرده بودى، خوب به خاطرم هست که ساقىات در جام شراب زهر ریخته بود.» آستیاژ گفت: «چگونه به این امر پى بردى؟» کورش پاسخ داد: «زیرا دیدم جسم و جانتان هردو از اختیارتان خارج شده بود و کارى مىکردید که اگر از ما کودکان سر مىزد، ما را ملامت مىکردید، همه با هم نعره مىکشیدید، هیچیک نمىفهمیدید چه مىگویید و سخن دیگرى را درک نمىکردید. هرکس به صورت کریه آواز مىخواند و دیگران بدون اینکه بدانند چه مىخواند صوتش را تمجید مىکردند. هریک از حضار از زور بازوى خود داستانها نقل مىکرد ولى چون مىخواست بایستد تا به آهنگ ساز برقصد، قادر نبود بر پاى خود قرار گیرد و نقش بر زمین مىشد. شما که پادشاه مملکتى هستید بهکلى خود را فراموش مىکردید و دیگران که رعایاى شاه بودند هرچه بر زبانشان مىآمد مىگفتند و آنوقت بود که من درک کردم مساوات در گفتار کدام است. زیرا دقیقهاى آرام نمىگرفتید و پىدرپى حرف مىزدید.» آستیاژ سؤال کرد: «مگر پدرت وقتى شراب مىنوشد سرمست نمىشود؟» طفل جواب داد: «نه، هیچوقت.» شاه پرسید: «پس چه مىکند؟» کورش جواب داد: «تشنگىاش فروکش مىکند ولى حالش دگرگون نمىشود، علتش این است که او ساقى ندارد که برایش شراب در جام بریزد.» آنگاه مادرش رو به طفل نمود و گفت: «چرا اینچنین به جنگ ساقى رفتهاى؟» کورش جواب داد: «زیرا من از او بیزارم، چند دفعه که مىخواستم به دیدار پدربزرگم بروم مرا مانع شد. حال پدربزرگ، رخصت ده که سه روز این ساقى در اختیار من باشد.» آستیاژ گفت: «با او چه رفتارى خواهى کرد؟» طفل جواب داد: «در آستانه در مىایستم و چون قصد کند که نزد شاه براى صرف طعام بیاید راه بر او مىبندم و مىگویم شاه با چند نفر خلوت کرده است؛ و چون خواست براى شام وارد اتاق شود، مىگویم، ایست، شاه در حمام است، و اگر تعجیل و اصرار کرد مىگویم غیرممکن است شاه با زنان خویش در حرمسراست. آنقدر مىکوشم تا غضبناک شود، حالش همان شود که من وقتى مىخواهم نزد شاه بروم به آن دچار مىشوم.» این بود نمونهاى از سرگرمىهایى که کورش در حین غذا خوردن براى شاه فراهم مىساخت. در تمام روز اگر مىفهمید که پدربزرگ یا دایىاش احتیاج به چیزى دارند، مشکل بود کسى بدو پیشدستى کند زیرا کاملا مراقب بود که خود بدانها خدمت کند.
بارى، بالاخره روزى فرارسید که ماندان مىبایستى نزد شوهرش مراجعت کند. آستیاژ از او خواست که بگذارد کورش نزد او بماند. دختر جواب داد که خیلى شایق است چنین خدمتى در حق پادشاه بهجا آورد و مطبوع طبع او باشد ولى نمىتواند طفل را مجبور کند که بماند. لذا آستیاژ کورش را مخاطب ساخته گفت: «پسر من، اگر تو نزد من بمانى، دیگر ساکاس ممانعت نمىکند که به اتاق من بیایى و هروقت دلت خواست مىتوانى وارد شوى، بلکه هرچه بیشتر به حضورم بیایى بیشتر خاطرم شاد و محظوظ مىشود. همچنین تمام اسبان من در اختیار تو خواهد بود، هرکدام را خواستى سوار شو و چون خواستى به خانهات بروى هریک را دوست داشتى با خود ببرد. در باب غذا، چون تو قانعى، آنچه مایل باشى همان را تهیه خواهند کرد.
بالاخره همه حیوانات که در باغ هستند در اختیار تو است؛ و باز اگر حیوانات دیگرى بخواهى برایت فراهم مىکنند تا آزادانه بر اسب خود سوار شوى و مثل آدمهاى بزرگ با تیروکمان یا نیزه به دنبالشان بتازى و آنها را شکار کنى. همچنین دستور مىدهم که عدهاى از اطفال هم سن و سال تو را جمع کنند تا با آنها بازى کنى. غیر از اینها هرچه دلت خواست به من بگو تا برایت فراهم سازم، زیرا هیچچیز از تو مضایقه نخواهد شد.»
چون سخن آستیاژ به اتمام رسید، ماندان از کورش پرسید آیا مایل است نزد پدربزرگ خویش بماند یا با او حرکت کند. کورش بدون تردید و تأنى جواب داد که خواهد ماند. مادرش سؤال کرد: «به چه علتى ماندن را بر رفتن ترجیح مىدهد؟» کورش گفت: «علتش این است که در خانه خود من از عموم همسالانم در تیراندازى و نیزهپرانى ماهرترم، اما در اینجا مىبینم که در اسبسوارى به پاى همسالانم نمىرسم و این کار، مادر، بسیار بر من گران مىآید. اگر مرا اجازه دهى در اینجا بمانم و در سوارى ماهر شوم، وقتى به پارس مراجعت کردم، گمان مىکنم در همه مسابقهها از دیگران پیش باشم و چون به اینجا مراجعت کنم چون از تمام سواران برتر خواهم شد پدربزرگم را خدمت خواهم کرد.» مادرش سؤال کرد: «چون معلمین تو در آنجا هستند، درس عدالت را چگونه فراخواهى گرفت؟» کورش جواب داد: «مادر، من از عدالت به خوبى آگاهم.» مادرش گفت: چهطور؟ کورش جواب داد: «زیرا معلمم چون دید در اجراى عدالت مهارت دارم قضاوت کار دیگران را به من واگذار مىکرد، حتى روزى که خوب از عهده قضاوت برنیامدم تنبیهم کرد. شرح واقعه بدینقرار بود: طفل بزرگى بود که لباس کوتاهى بر تن داشت و چون طفل کوچکى را دید که رداى فراخى بر تن داشت، آن را از تنش خارج کرد و لباس خود را بر تن او پوشاند. معلمم مرا مأمور کرد عمل این طفل را قضاوت کنم، من هم فتوا دادم که بهتر است هر کدام لباسى را که به فراخور اندامشان باشد بر تن داشته باشد. معلمم برآشفت و مرا تنبیه کرد و گفت: این قضاوت در موردى صحیح است که تناسب لباس با اندام پوشنده آن مطرح باشد. اما چون بایستى حکم کنى که از آن دو نفر کدام یک استحقاق تملک لباس را دارند؛ آنکه به زور از دیگرى گرفته یا آنکه آن را خریده و بر تن داشته است، حکمت خطاست. زیرا عدالت آن است که به مقتضاى قانون و حق باشد و هرچه از راه حق منحرف شود ستم و بىعدالتى است. و قاضى عادل آن است که فتوایش به اعتبار قانون و مطابق حق باشد. از آن تاریخ، مادر، من به مفهوم عدالت پى بردم و اگر نقصانى در این باب باشد پدربزرگم مرا یارى خواهد کرد.» مادرش گفت: «بلى، اما آنچه در نظر پدربزرگت عین عدالت است معلوم نیست در نظر پارسىها عدالت باشد. او ارباب مطلق مادىها است و حال آنکه در نزد پارسىها مساوات در برابر قانون را عدالت مىنامند. رفتار پدرت سرمشقى است از این عدالت. آنچه را مملکت خواهان است همان مىکند و هرچه نهى شده است از آن احتراز مىجوید. او در کارها از قانون پیروى مىکند نه از هواى نفسانى. اگر مىخواهى که در مراجعت به مملکت خود در زیر ضربههاى تازیانه هلاک نشوى، از پدربزرگت ستمپیشگى نیاموز و بپرهیز از آنکه براى خود بیش از دیگران سهمى قابل شوى.» کورش جواب داد: «مادر، مگر نمىبینى چگونه پدرت به دیگران تعلیم مىدهد که باید به کم بسازند و در پى سهم بیشترى نروند. مگر نمىبینى که مادىها را عادت داده است که به اندک چیزى قناعت نمایند؟ خاطرت جمع باشد، پدرت نه تنها به من، بلکه به هیچکس اجازه نخواهد داد که بیشتر از آنچه لازم است سهمى بخواهند.»
کورش دوستى مادىها را به خود جلب کرد. علایم علاقه و محبتى که به آستیاژ داشت. خصایل و سادگى کورش. در شکارگاهها. شکار بزرگى که آستیاژ ترتیب داد. جنگ بین آسورىها و مادىها. اولین سفر جنگى کورش.
پیروزى مادىها. کورش از طرف پدرش کمبوجیه فراخوانده شد.
جوانمردى کورش نسبت به همراهانش.
______________________________
(۱).Sacas ، ممکن است ساکاس نام شغل باشد، همریشه با ساقى.
نام کتاب: کوروشنامه
نویسنده: گز نفون / ترجمه: رضا مشایخى