دوران کودکى کورش‏

فصل سوم دوران کودکى کورش‏

کورش لااقل تا سن دوازده سالگى به این روش تعلیم و تربیت یافت و به نحو محسوسى در بین اقران خود ممتاز و برگزیده شد زیرا آنچه مى‏بایستى فراگیرد، به سهولت و سرعت فراگرفت.

علاوه‏براین، در انواع تمرین‏ها بى‏نهایت چست و چالاک و صاحب شهامتى کم‏نظیر بود. در این اوان، آستیاژ رسولانى فرستاد تا دختر و طفلش را به حضورش برند، چه شنیده بود که نوه‏اش طفلى به غایت زیبا و نیک‏سرشت است. پس ماندان با طفل خود کوروش به حضور پدر رسید.

کورش به اقتضاى فطرت نیکش، شاه ماد را مانند کسى که مدت‏ها با او خو گرفته و بار آمده و محبت‏ها از او دیده باشد در آغوش کشید و بوسید و چون او را بنابر رسم مادى‏ها، با موهاى عاریه و چشمانى رنگ کرده و صورتى بزک کرده و غرق در جواهر دید، خیره‏خیره به او نگریست و بانگ برآورد:…

«مادر، پدربزرگ من چه‏قدر زیبا است!» در واقع مادى‏ها عادت داشتند که لباس ارغوانى بپوشند، رداى بلندى بر تن بپوشند و گردن‏بندهاى متعدد بر گردن و دست‏بندهاى مزین به‏دست بیاویزند. در صورتى که پارسى‏ها، حتى امروز، هنگامى که در خارج از کشور خویش نباشند، داراى جامه‏هایى به غایت ساده هستند و در رسوم و آداب صحبت خیلى ساده و عارى از این قبیل تجملات‏اند. مادرش سؤال کرد پدرش زیباتر است یا پدربزرگش؟ کورش جواب داد: «مادر، پدرم بین پارسى‏ها از همه زیباتر است، اما از بین اهالى ماد که در بین راه و در خانه دیده‏ام پدربزرگم آراسته‏تر و قشنگ‏تر است.» آستیاژ طفل را در آغوش گرفت و لباس فاخرى بر تنش کرد و با انواع دست‏بندها و گردن‏بندها آرایشش داد. چون با اسب به محلى عزیمت مى‏کرد او را بر روى اسب دیگرى با لجام طلا بمانند مرکب خود مى‏برد و به‏ تفرج مى‏پرداخت. کورش مانند اطفال که از لباس‏هاى فاخر و رنگین مسرور و شاد مى‏شوند، تجملات خویش را دوست مى‏داشت و مخصوصا به اسب‏سوارى عشق مفرط و بى‏پایانى ابراز مى‏داشت؛ به‏خصوص که در سرزمین پارس، به علت کوهستانى بودن منطقه، سوارى و تاخت و تاز با اسبان امرى نادر بود.

روزى آستیاژ به اتفاق دخترش و کورش مشغول صرف غذا بودند و چون مى‏خواست کورش از خوردن غذاهاى رنگین و مطبوع محظوظ شود و کم‏تر به یاد مملکت خویش باشد و اظهار ملال نکند، دستور داد طعام‏ها و کباب‏هاى متنوع با اقسام چاشنى‏هاى لذیذ فراهم کردند.

گویند کورش چون سفره رنگین را دید گفت: «پدربزرگ، اگر مجبور باشى از همه این طعام‏ها بخورى چه‏قدر غذا خوردنت مشکل مى‏شود؟» آستیاژ جواب داد: «مگر این غذاها لذیذتر از آنچه در پارس فراهم مى‏نمایند نیست؟» کورش در جوابش گفت: «نه، پدربزرگ، در خانه ما با غذاهاى ساده‏تر سد جوع مى‏کنند؛ و خیلى سهل‏تر و ساده‏تر و زودتر از شما موفق به سیر کردن خود مى‏شوند.» پدربزرگ گفت: «عیب ندارد، از این طعام‏ها بچش، مى‏بینى چه‏قدر لذیذ و مطبوع است.» کورش جواب داد: «من مى‏بینم خودت چندان التفاتى به آنها ندارى و با اشتها نمى‏خورى.» آستیاژ گفت: «دلیل تو، اى پسر من، بر این مدعا چیست؟» طفل جواب داد: «زیرا مى‏بینم که چون به نان دست مى‏زنى، دستت را پاک نمى‏کنى، اما چون دستت به طعامى آلوده مى‏شود آن را زود پاک مى‏کنى.» پس آستیاژ قطعه بزرگى از گوشت نزد کورش گذاشت تا آن را بخورد. کورش پرسید: «آیا اجازه هست با این گوشت آنچه دلم مى‏خواهد بکنم؟» آستیاژ گفت:

مختارى. آن‏گاه کورش گوشت را به‏دست گرفت و بین ملازمان درگاه که مشغول خدمت بودند تقسیم کرد. قطعه‏اى را به یکى داد و گفت: «این از آن تو که مرا سوارى آموختى.» قطعه‏اى را به دیگرى در ازاى نیزه‏اى که به او داده بود داد و گفت: «عجالتا چیزى جز این در پاداش تو ندارم.» قطعه‏اى را به دیگرى بخشید در ازاى آن که پدربزرگ را به اخلاص و صمیمیت خدمت مى‏کند.

بالاخره قطعه‏اى را به چهارمى تفویض کرد به خاطر آن‏که مادرش را خوب خدمت مى‏کند؛ و به همین قرار تمام سهم خوراکى خود را بین ملازمان تقسیم کرد.

شاه که این بدید بانگ برآورد: «پس به آب‏دار من که مورد توجه و اعتماد من است چرا سهمى ندادى؟» این آب‏دار مردى بلندبالا و خوش‏هیکل و از محارم شاه بود و کسانى را که اذن حضور مى‏خواستند، رخصت مى‏داد که شرف‏یاب شوند و یا اگر ورودشان را صلاح نمى‏دانست از بارگاه مى‏راند. کورش، که حیرت‏زده شده بود، مانند کودکى که از هیچ‏چیز نمى‏ترسد رو به پدربزرگ خویش نموده گفت: «پدربزرگ، چرا خاطر او این‏قدر عزیز است؟» شاه مسخره‏کنان گفت: «مگر نمى‏بینى با چه تردستى جام‏ها را از شراب گوارا پر مى‏کند؟» در واقع ساقى پادشاه با سرانگشت جام را از مى ناب پر مى‏کرد و با تردستى و مهارت به‏طورى نزد شاه عرضه مى‏داشت که به راحتى آن را مى‏توانست به‏دست بگیرد و بنوشد. کورش جواب داد: «پس اجازه بده ساکاس‏ «۱» جام را به من واگذارد تا خدمتش را انجام دهم.» آن‏گاه کورش جام را به‏دست خویش گرفت و آن را به همان قرار که ساقى رفتار مى‏کرد و دیده بود خوب بشست، سپس همان قیافه را به خود گرفت و جام را از شراب پر کرد و با ادب و احترام بسیار به‏دست پدربزرگ خوش تسلیم کرد و آستیاژ و مادرش به قهقهه خندیدند و مسرور شدند. کورش نیز خندید و خود را به دامان پدربزرگ خویش انداخت و رویش را بوسید و گفت: «اى ساقى، کار تو تمام است، من جاى تو را خواهم گرفت و از تو بهتر ساقى‏گرى مى‏کنم و خود نیز شراب نمى‏نوشم.» در واقع رسم بود که ساقیان شاه جرعه‏اى از جام برمى‏گرفتند و در کف دست چپ خود مى‏ریختند و مى‏نوشیدند تا اگر احیانا در آن زهرى باشد خود مسموم شوند و جان پادشاه به سلامت بماند. این بود که آستیاژ مذمت‏کنان رو به کورش کرد و گفت: «بسیار خوب، اگر تو به این خوبى ساقى مرا تقلید مى‏کنى پس چرا قبلا از جام من ننوشیدى؟» طفل جواب داد: «براى این‏که مى‏ترسیدم در آن زهر ریخته باشند، یعنى روزى که به مناسبت عید تولدت درباریان را به ضیافت دعوت کرده بودى، خوب به خاطرم هست که ساقى‏ات در جام شراب زهر ریخته بود.» آستیاژ گفت: «چگونه به این امر پى بردى؟» کورش پاسخ داد: «زیرا دیدم جسم و جانتان هردو از اختیارتان خارج شده بود و کارى مى‏کردید که اگر از ما کودکان سر مى‏زد، ما را ملامت مى‏کردید، همه با هم نعره مى‏کشیدید، هیچ‏یک نمى‏فهمیدید چه مى‏گویید و سخن دیگرى را درک نمى‏کردید. هرکس به صورت کریه آواز مى‏خواند و دیگران بدون این‏که بدانند چه مى‏خواند صوتش را تمجید مى‏کردند. هریک از حضار از زور بازوى خود داستان‏ها نقل مى‏کرد ولى چون مى‏خواست بایستد تا به آهنگ ساز برقصد، قادر نبود بر پاى خود قرار گیرد و نقش بر زمین مى‏شد. شما که پادشاه مملکتى هستید به‏کلى خود را فراموش مى‏کردید و دیگران که رعایاى شاه بودند هرچه بر زبانشان مى‏آمد مى‏گفتند و آن‏وقت بود که من درک کردم مساوات در گفتار کدام است. زیرا دقیقه‏اى آرام نمى‏گرفتید و پى‏درپى حرف مى‏زدید.» آستیاژ سؤال کرد: «مگر پدرت وقتى شراب مى‏نوشد سرمست نمى‏شود؟» طفل جواب داد: «نه، هیچ‏وقت.» شاه پرسید: «پس چه مى‏کند؟» کورش جواب داد: «تشنگى‏اش فروکش مى‏کند ولى حالش دگرگون نمى‏شود، علتش این است که او ساقى ندارد که برایش شراب در جام بریزد.» آن‏گاه مادرش رو به طفل نمود و گفت: «چرا این‏چنین به جنگ ساقى رفته‏اى؟» کورش جواب داد: «زیرا من از او بیزارم، چند دفعه که مى‏خواستم به دیدار پدربزرگم بروم مرا مانع شد. حال پدربزرگ، رخصت ده که سه روز این ساقى در اختیار من باشد.» آستیاژ گفت: «با او چه رفتارى خواهى کرد؟» طفل جواب داد: «در آستانه در مى‏ایستم و چون قصد کند که نزد شاه براى صرف طعام بیاید راه بر او مى‏بندم و مى‏گویم شاه با چند نفر خلوت کرده است؛ و چون خواست براى شام وارد اتاق شود، مى‏گویم، ایست، شاه در حمام است، و اگر تعجیل و اصرار کرد مى‏گویم غیرممکن است شاه با زنان خویش در حرم‏سراست. آن‏قدر مى‏کوشم تا غضبناک شود، حالش همان شود که من وقتى مى‏خواهم نزد شاه بروم به آن دچار مى‏شوم.» این بود نمونه‏اى از سرگرمى‏هایى که کورش در حین غذا خوردن براى شاه فراهم مى‏ساخت. در تمام روز اگر مى‏فهمید که پدربزرگ یا دایى‏اش احتیاج به چیزى دارند، مشکل بود کسى بدو پیش‏دستى کند زیرا کاملا مراقب بود که خود بدان‏ها خدمت کند.

بارى، بالاخره روزى فرارسید که ماندان مى‏بایستى نزد شوهرش مراجعت کند. آستیاژ از او خواست که بگذارد کورش نزد او بماند. دختر جواب داد که خیلى شایق است چنین خدمتى در حق پادشاه به‏جا آورد و مطبوع طبع او باشد ولى نمى‏تواند طفل را مجبور کند که بماند. لذا آستیاژ کورش را مخاطب ساخته گفت: «پسر من، اگر تو نزد من بمانى، دیگر ساکاس ممانعت نمى‏کند که به اتاق من بیایى و هروقت دلت خواست مى‏توانى وارد شوى، بلکه هرچه بیشتر به حضورم بیایى بیشتر خاطرم شاد و محظوظ مى‏شود. هم‏چنین تمام اسبان من در اختیار تو خواهد بود، هرکدام را خواستى سوار شو و چون خواستى به خانه‏ات بروى هریک را دوست داشتى با خود ببرد. در باب غذا، چون تو قانعى، آنچه مایل باشى همان را تهیه خواهند کرد.

بالاخره همه حیوانات که در باغ هستند در اختیار تو است؛ و باز اگر حیوانات دیگرى بخواهى برایت فراهم مى‏کنند تا آزادانه بر اسب خود سوار شوى و مثل آدم‏هاى بزرگ با تیروکمان یا نیزه به دنبالشان بتازى و آنها را شکار کنى. هم‏چنین دستور مى‏دهم که عده‏اى از اطفال هم سن و سال تو را جمع کنند تا با آنها بازى کنى. غیر از این‏ها هرچه دلت خواست به من بگو تا برایت فراهم سازم، زیرا هیچ‏چیز از تو مضایقه نخواهد شد.»

چون سخن آستیاژ به اتمام رسید، ماندان از کورش پرسید آیا مایل است نزد پدربزرگ خویش بماند یا با او حرکت کند. کورش بدون تردید و تأنى جواب داد که خواهد ماند. مادرش سؤال کرد: «به چه علتى ماندن را بر رفتن ترجیح مى‏دهد؟» کورش گفت: «علتش این است که در خانه خود من از عموم همسالانم در تیراندازى و نیزه‏پرانى ماهرترم، اما در اینجا مى‏بینم که در اسب‏سوارى به پاى همسالانم نمى‏رسم و این کار، مادر، بسیار بر من گران مى‏آید. اگر مرا اجازه دهى در اینجا بمانم و در سوارى ماهر شوم، وقتى به پارس مراجعت کردم، گمان مى‏کنم در همه مسابقه‏ها از دیگران پیش باشم و چون به اینجا مراجعت کنم چون از تمام سواران برتر خواهم‏ شد پدربزرگم را خدمت خواهم کرد.» مادرش سؤال کرد: «چون معلمین تو در آنجا هستند، درس عدالت را چگونه فراخواهى گرفت؟» کورش جواب داد: «مادر، من از عدالت به خوبى آگاهم.» مادرش گفت: چه‏طور؟ کورش جواب داد: «زیرا معلمم چون دید در اجراى عدالت مهارت دارم قضاوت کار دیگران را به من واگذار مى‏کرد، حتى روزى که خوب از عهده قضاوت برنیامدم تنبیهم کرد. شرح واقعه بدین‏قرار بود: طفل بزرگى بود که لباس کوتاهى بر تن داشت و چون طفل کوچکى را دید که رداى فراخى بر تن داشت، آن را از تنش خارج کرد و لباس خود را بر تن او پوشاند. معلمم مرا مأمور کرد عمل این طفل را قضاوت کنم، من هم فتوا دادم که بهتر است هر کدام لباسى را که به فراخور اندامشان باشد بر تن داشته باشد. معلمم برآشفت و مرا تنبیه کرد و گفت: این قضاوت در موردى صحیح است که تناسب لباس با اندام پوشنده آن مطرح باشد. اما چون بایستى حکم کنى که از آن دو نفر کدام یک استحقاق تملک لباس را دارند؛ آن‏که به زور از دیگرى گرفته یا آن‏که آن را خریده و بر تن داشته است، حکمت خطاست. زیرا عدالت آن است که به مقتضاى قانون و حق باشد و هرچه از راه حق منحرف شود ستم و بى‏عدالتى است. و قاضى عادل آن است که فتوایش به اعتبار قانون و مطابق حق باشد. از آن تاریخ، مادر، من به مفهوم عدالت پى بردم و اگر نقصانى در این باب باشد پدربزرگم مرا یارى خواهد کرد.» مادرش گفت: «بلى، اما آنچه در نظر پدربزرگت عین عدالت است معلوم نیست در نظر پارسى‏ها عدالت باشد. او ارباب مطلق مادى‏ها است و حال آن‏که در نزد پارسى‏ها مساوات در برابر قانون را عدالت مى‏نامند. رفتار پدرت سرمشقى است از این عدالت. آن‏چه را مملکت خواهان است همان مى‏کند و هرچه نهى شده است از آن احتراز مى‏جوید. او در کارها از قانون پیروى مى‏کند نه از هواى نفسانى. اگر مى‏خواهى که در مراجعت به مملکت خود در زیر ضربه‏هاى تازیانه هلاک نشوى، از پدربزرگت ستم‏پیشگى نیاموز و بپرهیز از آن‏که براى خود بیش از دیگران سهمى قابل شوى.» کورش جواب داد: «مادر، مگر نمى‏بینى چگونه پدرت به دیگران تعلیم مى‏دهد که باید به کم بسازند و در پى سهم بیشترى نروند. مگر نمى‏بینى که مادى‏ها را عادت داده است که به اندک چیزى قناعت نمایند؟ خاطرت جمع باشد، پدرت نه تنها به من، بلکه به هیچ‏کس اجازه نخواهد داد که بیشتر از آنچه لازم است سهمى بخواهند.»

کورش دوستى مادى‏ها را به خود جلب کرد. علایم علاقه و محبتى که به آستیاژ داشت. خصایل و سادگى کورش. در شکارگاه‏ها. شکار بزرگى که آستیاژ ترتیب داد. جنگ بین آسورى‏ها و مادى‏ها. اولین سفر جنگى کورش.

پیروزى مادى‏ها. کورش از طرف پدرش کمبوجیه فراخوانده شد.

جوان‏مردى کورش نسبت به همراهانش.

______________________________
(۱).Sacas ، ممکن است ساکاس نام شغل باشد، هم‏ریشه با ساقى.

نام کتاب: کوروش‏نامه‏

نویسنده: گز نفون / ترجمه: رضا مشایخى‏

فصل اول بى‏ثباتى حکومت‏ها و مشکلات حکومت بر مردم‏

فصل دوم تولد کورش، خصوصیات جسمانى و خصایل معنوى‏اش، تربیت کورش و آداب ایرانى‏اش‏

فصل سوم دوران کودکى کورش‏

فصل چهارم جنگ آسورى‏ها و مادى‏ها. اولین سفر جنگى کورش‏

فصل پنجم بازگشت کورش به نزد کمبوجیه و گفت‏وگوى آنها

فصل ششم کورش در میان جوانان. اتحاد آسیا علیه سیاکزار. رفتن به کمک مادى‏ها

http://www.vatanfa.com/?s=دوران-کودکى-کورش‏