کورش در میان جوانان. اتحاد آسیا علیه سیاکزار. رفتن به کمک مادىها
- 2,225 بازدید
- 25 اکتبر 2011
- کورش بزرگ
فصل پنجم کورش در میان جوانان. اتحاد آسیا علیه سیاکزار. رفتن به کمک مادىها
چون کورش به ایران مراجعت نمود به قولى باز یک سال در زمره اطفال باقى ماند. در آغاز امر، رفقا و همسالهایش به طعنه به او مىگفتند که به علت طول اقامت در ماد، به اخلاق ملایم و زندگانى سست آنان خو گرفته است. ولى چون دیدند با همان اشتهاى آنان مىخورد و مىآشامد و در ضیافتها قانع است و بهجاى اینکه چیزى طلب کند حتى از حصه خویش کمتر برمىدارد؛ و بالاخره چون دیدند در همه سجایاى اخلاقى و تمرینهاى بدنى گوى سبقت از دیگران مىرباید، جملگى فرمانش را گردن نهادند و او را برتر و بالاتر از خود دانستند…
پس از طى دوران طفولیت وارد جرگه نوجوانان، شد. در این دوره نیز تفوق و مزیتش بر جمله همنشینانش مسلم شد. زیرا چه در تمرینات بدنى و چه در صبر و حوصله در انجام دادن تکالیف و بالاخره در نگهداشتن حرمت بزرگان و اطاعت از امر زبردستان خود از همه پیش و سرمشق اقران خود گردیده بود.
تا اینکه پس از مدت زمانى آستیاژ در ماد بدرود حیات گفت و پسرش سیاکزار، دایى کورش، زمام حکومت آن سرزمین به دست گرفت. در این اوان پادشاه آشورىها پس از اینکه جمله قبایل سوریه را، که بسیار متعدد و مقتدر بودند، مطیع خویش ساخت، شاه اعراب و هیرکانى را منقاد خود نموده، به سرزمین باکتریان دستاندازى نمود و آن حوالى را نیز مسخر کرد و رفتهرفته درصدد برآمد که مادىها را نیز منکوب کند تا ارباب مطلق و بلامعارض آن سرزمینها گردد. بدینمنظور رسولانى نزد ملل و اقوامى که طوق بندگىاش را گردن نهاده بودند فرستاد؛ از جمله به دربار کرزوس پادشاه لیدى، پادشاه کاپادوس، اقوام فیریژى، کارى، پافلاگونى، هندى و سیلیسى، و از پارسىها و مادىها بدگویى کرد و چنین فهماند که این دو قوم قوى و مقتدر به وسیله عقد ازدواج با یکدیگر متحد شدهاند و چنانچه زودتر دست اتحاد به یکدیگر ندهند و آنها را ضعیف و زبون نکنند ممکن است در سایه قدرت روزافزون و اتحادشان، جمله ملل همسایه را یکى بعد از دیگرى مغلوب و منکوب سازند. اقوام مختلف نیز برخى اغوا شدند و در حلقه اتحاد او درآمدند و بعضى دیگر به سبب تحف و هدایاى بىشمارى که او برایشان فرستاده بود وعده موافق دادند.
سیاکزار، پسر آستیاژ، از شنیدن این اخبار توطئهآمیز و تشکیل اتحادیههاى ضد خود به هوش آمد و درصدد برآمد کار خود را چاره کند. پس رسولانى به دربار ایران و کمبوجیه، شوهرخواهر خود و شاه پارسیان، گسیل داشت. همچنین مأمورى نزد کورش فرستاد و تمنا کرد که در صورت امکان در رأس سپاهى از ایرانیان به ماد بیاید. زیرا در این هنگام کورش دوران دهساله بلوغ را به انتها رسانده و در زمره مردان کامل درآمده بود. کورش دعوتش را اجابت کرد و پیرمردان قوم پس از مشاوره رایش را پسندیده او را به سمت فرمانده سپاهیان اعزامى به ماد برگزیدند، و به او اجازه دادند که دویست سرکرده انتخاب کند و هریک را چهار تن براى همراهى خود برگزینند که جمعا هزار نفر مىشدند. هریک از این هزار نفر مجاز شدند که از بین پارسىها ده پیاده «۱» و ده فلاخنانداز «۲» و ده تیرانداز «۳» برگزینند. بدینقرار، علاوهبر هزار تن سرکرده، ده هزار پیاده و ده هزار فلاخنانداز و ده هزار تیرانداز جمعآورى شد. این بود سپاهى که در تحت فرماندهى کورش قرار دادند. کورش به محض اینکه به این سمت انتخاب شد از درگاه خدایان استغاثهها نمود، تفأل کرد، و پس از اخذ جواب مساعد و نیکو دویست نفر انتخاب کرد که آنان نیز هریک چهار نفر را برگزیدند. پس جمله را در محلى گردآورد به ایشان چنین گفت: «دوستان من، من شما را به کمک خود برگزیدم، نه به این منظور که مورد آزمایشتان قرار دهم بلکه بدین سبب انتخاب کردم که دیدهام با پشتکار قابل تحسینى از ایام طفولیت پیوسته طالب به دست آوردن آن مزایا و صفاتى بودهاید که همه مردم آنها را پسندیده و نیک و زیبا مىدانند، و همیشه آنچه را که نکوهیده و ناپسند است به دور افکندهاید. و اما اکنون براى شما مىگویم که آنچه مرا بر آن داشت که فرماندهى را بپذیرم و شما را در این محل گرد آوردم چیست؛ من همیشه بر این عقیده بودهام و هستم که نیاکان ما در هیچ امرى از ما عقب نبودهاند، چه پیوسته درصدد پیروى از کسانى بودند که ما آنها را سرمشق تقوا و فضیلت و نیکى مىدانیم. اما یکچیز هنوز بر من پوشیده و پنهان مانده است و آن این است که رفتار آنان چه تأثیر نیکویى در مردم بخشیده است.
اما به این امر معتقدم که باید مردان نیک بیش از کسانى که باطنى شریر و پست دارند، از خیر عامه منتفع شوند. پس کسانى که در حال حاضر خود را از بسیارى از اسباب راحتى و تنعم محروم مىسازند بدانند که بدیننیت خود را محروم نمىکنند که دایما از هر خوشى و برکت برکنار و تهىدست خواهند ماند؛ بلکه به عکس، این اشخاص که تن به محرومیتها مىدهند براى آن است که مىدانند در آینده به سبب همین فداکارىها و اعتدالها از لذتها و پاداشهاى بسیار بزرگى برخوردار خواهند شد. کسانى که مىخواهند در هنر سخنورى ماهر باشند، وقت خود را بیهوده به پرحرفى دایم در میان مردم صرف نمىکنند، بلکه امید دارند که به کمک هنر بلاغت و فصاحت خویش مردم را به اعمال نیک و بزرگ و رفتار پسندیده ترغیب نمایند. به همین قرار، کسانى که همّ خود را وقف تمرینهاى نظامى مىکنند نه بدینمنظور است که عمر خود را در میدان جنگ سپرى کنند، بلکه بدیننیت است که در امور رزمى صاحب کفایت شوند، کارهاى بزرگ و خطیر انجام دهند نام نیک و بزرگ از خود باقى گذاشته مایه سرافرازى خود و وسیله کسب افتخار و عزت براى کشور خویش باشند.
بنابراین چنانچه کسانى، پس از صرف کار بسیار، به سبب پیرى، نتوانند از بهره عمل خویش برخوردار شوند، به آن زارعى مىمانند که درصدد است زارع خوبى باشد و زمین را خوب کشت و زرع نماید و درخت بکارد ولى در فصل برداشت بهجاى اینکه آنها را جمعآورى کند در دل خاک بگذارد. یا به آن پهلوانى شبیه هستند که به سبب تمرینهاى متعدد قادر به تحصیل پیروزى شده است ولى درست در روز موعود تن به مبارزه ندهد و بىکار و مهمل بماند. پس اى سربازان، بر ماست که به چنین خطایى تن ندهیم. ما مىدانیم که از آغاز طفولیت براى انجام کارهاى خطیر و نیک تربیت شدهایم، از اینرو برماست که بر دشمن بتازیم. این دشمنان را من دیدهام و مىدانم که در جنگ و پیکار تازهکارند. زیرا من کسانى را که تیر در چله کمان مىگذارند یا در نیزهپرانى مهارت دارند یا اسبسوارى آموختهاند ولى چون پاى فداکارى و مقاومت در برابر خستگى پیش آید زبون و ناتوان مىشوند، جنگآور نمىخوانم. بدانید که دشمنان ما تاب تحمل خستگى ندارند چون بخواهند شبزندهدارى کنند، فرسوده و ناتوان مىشوند، چه همه تازهکارند و حتى اگر چنین رنجى را هم تحمل کنند نمىدانند چگونه با دوستان و متحدین خود رفتار کنند و چگونه از دشمنان خود بپرهیزند زیرا از این علم و معرفت که مهمتر از همهچیز است به هیچوجه بهرهاى ندارند. و حال آنکه شما از شب، همانگونه که دیگران از روز استفاده مىکنند، استفاده مىکنید. شما کار کردن را سرچشمه حیات و منبع خیر و نجات مىدانید؛ شما تن خود را به گرسنگى عادت دادهاید؛ شما آب را چندان با لذت مىنوشید که شیران مىنوشند. شما از بزرگترین فضیلتى که براى مردان جنگجو لازم است، برخوردارید.
این فضیلت همانا شوق رسیدن به افتخار و بزرگنامى است، هرکس افتخار و بزرگنامى را دوست دارد باید در کسب آن بکوشد و براى بهدست آوردن چنین منزلتى به ناراحتى و خستگى تن دردهد و از هیچ خطرى نهراسد. اگر حقیقت جز این است و آنچه در دل و باطن شما نهفته است جز این باشد من راه خطا پیمودهام و سخنانم سست و نارواست؛ و بدانید که چنانچه رفتار و کردارتان جز این باشد که شرح دادم مرا بدنام و بىاعتبار کردهاید. اما من اعتماد کامل دارم که به کمک تجربیاتى که اندوختهاید، به خاطر عشق و علاقهاى که به من دارید، با اطمینان و خاطرجمعى که جملگى به خوارى و زبونى دشمن داریم، چنین تصورى محال است و هیچگاه امید ما مبدل به یأس نخواهد شد. با اعتماد کامل پیش مىرانیم، زیرا قصد ما پاىمال کردن حق دیگران نیست، بلکه دستهاى ناپاک دشمنان است که به سوى ما دراز شده است. دوستان ما، ما را به کمک خویش فراخواندهاند. آیا در دنیا فضیلتى بالاتر از این سراغ دارید که حمله نارواى دشمن را درهم شکنیم، آیا چیزى زیباتر از کمک و یارى به دوستان وجود دارد؟
بدانید که بالاتر از همه اینها این است که کار خود را با کمک و هدایت خدایان آغاز کردهایم.
شما مىدانید که نه تنها در کارهاى خطیر، بلکه در امور کوچک و روزانهام پیوسته مشیت خدایان راهنماى من بوده است، پیوسته متوکل به خواست خدایان بودهام و هستم.
دیگر چه بگویم؟ بروید، یاران خود را برگزینید، خود را آماده سازید و عازم سرزمین ماد بشوید. من به سوى پدرم بازمىگردم و پس از اینکه از وضعیت دشمن به خوبى آگاه شدم و خود را خوب مهیاى نبرد کردم و به یارى حق از پیروزى خود اطمینان حاصل کردم به سوى شما خواهم آمد.»
نام کتاب: کوروشنامه
نویسنده: گز نفون / ترجمه: رضا مشایخى