is_tag

داستان بازرگانی که همسرش را نزد قاضی امانت گذاشت+بخش پایانی

قاضی و همسر زیبای بازرگان: سلطان محمود که اسم و رسم بازرگان را شنیده بود و مى‌دانست که دروغ نمى‌گوید دستور داد بلافاصله قاضى را حاضر کردند. وقتى جریان را از او سؤال کرد، قاضى عرض کرد…..

شاید بپسندید: حکایت قاضی و همسر زیبای بازرگان: داستان بازرگانی که همسرش را نزد قاضی امانت گذاشت+بخش اول

داستان کهن قاضی و همسر زیبای بازرگان

سلطان محمود که اسم و رسم بازرگان را شنیده بود و مى‌دانست که دروغ نمى‌گوید دستور داد بلافاصله قاضى را حاضر کردند. وقتى جریان را از او سؤال کرد، قاضى عرض کرد: ‘قربانت گردم درست است که این مرد هنگام عزیمت به هندوستان همسرش را به خانهٔ من آورد و به دست من سپرد لکن آن زن سه ماه قبل بدون خبر و خداحافظى از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت و من هم هر جا جستجو کردم او را نیافتم.’

تاجر عرض کرد: ‘اى سلطان عادل، من مطمئنم که همسر من هرگز چنین کارى نمى‌کند و من حرف‌هاى قاضى را باور ندارم.’

سلطان از قاضى پرسید: ‘آیا بر صحت ادعاء خودت شاهد و دلیلى هم داری؟’

قاضى جواب داد: ‘چند تن از همسایگان گفته‌هاى مرا تصدیق کرده و شهادت مى‌دهند.’ سپس نام چند تن از مردمان شرور را که از قاضى براى شهادت دروغ رشوه گرفته بودند، بر زبان آورد و روى کاغذ اسامى آنها را نوشت و به دست سلطان محمود داد.

به موجب دستور سلطان شهود را حاضر ساختند و آنها نیز سخنان قاضى را تصدیق نمودند.

سلطان که چنین دید خطاب به مرد بازرگان گفت: ‘ملاحظه کردى که شهود ادعاء قاضى را تصدیق کردند. بنابراین شکایت تو بى‌مورد مى‌باشد.

تاجر، با غم و اندوه فراوان و ناراحتى زیاد از حضور سلطان بیرون رفت.

اما سلطان محمود چنین عادت داشت که بعضى شب‌ها با لباس مبدل در شهر گردش مى‌کرد و از نزدیک با مردم عادى تماس مى‌گرفت و به درد و دلشان مى‌رسید.

از قضا همان شب به‌طور ناشناس بیرون رفت و گذارش به مکانى افتاد که جمعى از اطفال مشغول بازى معروف (شاه وزیر بازی) بودند.

یکى از اطفال که روى چهارپایه بلندى نشسته بود خود را سلطان مى‌پنداشت و به دیگران گفت: ‘شما همگى تحت فرمان من هستید و باید دستورات مرا اجرا کنید.’

طفل دیگر گفت: ‘هرگاه رأى تو هم مانند رأى سلطان محمود دور از عدالت باشد، به زودى معزول خواهى شد.’

پسرى که روى چهارپایه نشسته بود پرسید: ‘مگر سلطان محمود چه عملى دور از عدالت انجام داده است؟’

قاضی و همسر زیبای بازرگان

آن پسر گفت: ‘امروز بازرگانى از قاضى شهر به سلطان شکایت کرد که زنش را به قاضى سپرده و به سفر دور و درازى رفته و اکنون که از سفر برگشته و زن خود را خواسته ببرد، قاضى از سپردن زن به شوهرش خوددارى نموده و شاهد و دلیل آورده که زن بازرگان از خانهٔ بازرگان بى‌‌خبر رفته است. غافل از این که قاضى به ظاهر متدین، آن شهود را به زور رشوه حاضر کرده تا شهادت دروغ بدهند.’

سلطان محمود به شنیدن این سخنان تکانى خورد و آهى کشید و از آنجا دور شد و یک‌سر به قصر بازگشت.

صبح روز بعد یکى از مستخدمین محرم خود را به دنبال پسر بچه دیشبى که رأى سلطان را دور از عدالت دانسته بود فرستاد.

وقتى که طفل را به سوى قصر سلطان مى‌بردند سخت پریشان حال بود و علت احضار خود را نمى‌دانست اما وقتى به حضور سلطان رسید و لطف و مهربانى او را دید دلش آرام گرفت. سلطان با نرمى و لحن پدرانه گفت: ‘امروز تو باید در کنار من ایستاده و وظیفهٔ مشاور را انجام دهى و در مورد شکایاتى که مى‌شود اظهار نظر نمائی.’ سپس سلطان محمود یکى از محارم خود را به دنبال بازرگان فرستاد. و هنگامى که بازرگان حاضر شد، سلطان فرمود: ‘بهتر است شکایت خود را مطرح کنی.’ بعد از آنکه بازرگان بیانات خود را تکرار کرد، شهود حاضر شدند و قاضى هم در کنار تالار ایستاده به سخنان آنها گوش مى‌داد.

ناگهان پسر بچه گفت: ‘آه جناب قاضی، چرا دور ایستاده‌ای؟ بهتر است نزدیک‌تر تشریف بیاورید و کنار شهود قرار گیرید، چون این جریان بیشتر مربوط به خودتان است.’

قاضى ناگزیر پیش‌تر رفت و نزدیک شهود نشست. پسرک یکى از شهود را مخاطب قرار داد و گفت: ‘به من بگو ببینم آن زنى را که دیدى چه علائم مشخصه‌اى داشت؟’

شاهد متحیر و سرگردان ماند و پس از لحظه‌اى گفت: ‘او روى پیشانى خال درشتى داشت و یکى از دندان‌هایش نیز افتاده بود. قدى بلند و هیکلى باریک داشت.’

آن پسر پرسید: ‘آن زن چه وقت روز از منزل قاضى بیرون آمد؟’

شاهد جواب داد: ‘صبح زود.’

پسر گفت: ‘بسیار خوب تو برو کنار بایست.’ آنگاه شاهد دوم را پیش خواند و چون علائم زن را پرسید چنین گفت: ‘او زنى کوتاه قد و کمى چاق، با گونه‌هاى سرخ بود و خالى کنج لبش داشت و هنگام عصر از منزل قاضى خارج شد.’

پسرک آن شاهد را نیز کنار زد و سومین نفر را طلبید و آن شاهد گفت: ‘او زنى بود به کوتاه و نه بلند نه زیاد چاق و نه زیاد لاغر، رنگش زرد و گونه‌هایش فرورفته بود چشمانى به رنگ آبى داشت.’

سلطان محمود در تمام مدت بازپرسى پسرک، فقط گوش مى‌داد و چیزى نمى‌گفت.

ناگهان پسرک فریاد کشید و گفت: ‘اى بدبخت‌هاى از خدا بى‌خبر، چه چیزى شما را برآن داشت که شهادت دروغ بدهید؟ من از سلطان استدعا دارم دستور فرمائید وسایل شکنجه را آماده کنند تا حقیقت آشکار گردد.’

به محض آنکه کلمهٔ شکنجه از دهان آن طفل بیرون آمد، شهود اظهار داشتند که رشوه‌هاى قاضى آنها را وادار به دروغ گفتن کرده بود و تمام آنچه را که گفته‌اند ابداً حقیقت ندارد.

پسرک رو به قاضى به ظاهر مقدس و متدین کرد و پرسید اکنون نوبت جنابعالى است برخیزید و به سئوالات من جواب دهید.

قاضى که به شدت منقلب شده و مى‌لرزید بلند شد. پسرک پرسید: ‘آیا سخنان شهود را شنیدید؟ حال مى‌توانید از خود دفاع کنید.’

قاضى گفت: ‘حقیقت همان است که اول گفتم.’ پسرک فریاد زد: ‘زود وسایل شکنجه را بیاورید، زیرا این مرد نمى‌خواهد از غرور و تکبرى که دارد حقیقت را با میل خود ابراز دارد!’

وقتى وسایل شکنجه را وارد تالار کردند قاضى بناى التماس را گذاشت و حاضر شد حقیقت مطلب را بیان کند. سپس گفت: ‘من زن بازرگان را بیهوش کردم و در سردابهٔ خانهٔ خود مخفى ساخته‌ام اکنون مى‌توانید بفرستید و او را از محلى که گفتم بیرون آورید.’

سلطان محمود که بى‌نهایت تحت تأثیر هوش و ذکاوت آن پسر بچه قرار گرفته بود، دستور داد او را در قصر نگه دارند و مربیان کار آزموده تربیتش کنند تا در زمرهٔ مشاورین و خاصان سلطان قرار گیرد.

اما در مورد قاضى … سلطان محمود دستور داد تا او را به‌دار زنند و لوحه‌اى بر سینه‌اش بیاویزند و جرمى که مرتکب شده روى آن با خط درشت بنویسند تا همگان اطلاع پیدا کنند که سزاى سوءاستفاده از اعتماد مردم مرگ مى‌باشد.

سپس به آن مرد بازرگان دستور داد تا به خانهٔ قاضى نقل مکان کرده و تمام اموال او را به نام زنش تصاحب کند.

– قاضى و همسر بازرگان

– افسانه‌هاى از روستائیان ایران ـ ص ۱۲۹

– گردآورنده: مرسده. زیر نظر نویسندگان انتشارات پدیده

– انتشارات پدیده، چاپ اول فرودین ماه ۱۳۴۷

– به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ایران ـ جلد دهم، على‌اشرف درویشیان ـ رضا خندان (مهابادی)، نشر کتاب و فرهنگ ـ چاپ اول ۱۳۸۱

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.



دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب داستان بازرگانی که همسرش را نزد قاضی امانت گذاشت+بخش پایانی

نشانه های مردی که هیچ وقت خیانت نمی‌کنه

نشانه های مردی که خیانت نمی کنه: خیانت به معنای شکستن عهد و قول وفاداری به یک شریک عاطفی است. این روزها خیانت به یکی از مسائل مهم زندگی زناشویی تبدیل شده که هر کسی ممکن است به آن دچار شود. عوامل مؤثر در خیانت بسیارند و دلایل بی‌شماری ممکن است منجر به خیانت و برقراری ارتباط صمیمی و عاشقانه با فردی خارج از زندگی زناشویی بشود.

متأسفانه خیانت در آقایان بیشتر از خانم‌هاست اما مردان وفادار نیز در این روزها که خیانت به یکی از معضلات زندگی مشترک تبدیل شده کم نیستند، مردانی که به همسر خود توجه کرده و دارای خصوصیات اخلاقی ویژه‌ای هستند که در این مطلب خانواده و زناشویی به آنها پرداخته‌ایم.

بیشتر بخوانید: ۱۲ ویژگی مادرشوهر حسود و بدجنس

۱.جلب‌توجه نمی‌کند

مرد وفادار، نیاز به جلب‌توجه ندارد و کاری نمی‌کند که توجه همه زن‌ها را به خودش جلب کند. مردی که در جمع هر کاری می‌کند که دیده شود، نمی‌تواند مرد قابل‌اعتماد باشد یا به تعهد خود عمل کند.

۲.پیش شما موبایلش را جواب می‌دهد

هرچند هر شخصی به حریم شخصی نیاز دارد؛ اما اشخاصی که خیانت می‌کنند به شکلی غیرطبیعی مراقب تلفن همراهشان است که هیچ‌وقت دست همسرشان نیفتد. مرد وفادار زمانی که گوشی موبایلش زنگ می‌خورد، نزد شما پاسخگوست و با هر تلفنی به بیرون از خانه نمی‌رود و در زمانی که گوشی‌اش نزد شماست، دلهره ندارد؛ اما شخصی که قصد خیانت را دارد وقتی که تلفن همراهش در کنار شخص دیگر است، دستپاچه و مضطرب می‌شود.

نشانه های مردی که خیانت نمی کنه

۳.در جمع دوستانه یا خانواده توجهش به شماست

مرد وفادار تنها شما برایش کافی هستید و در جمع به دیگران توجه خاصی نداشته و همیشه مراقب شما بوده و با شما صحبت می‌کند اما مرد خیانتکار از شما فاصله می‌گیرد و به دیگران بیش از شما اهمیت می‌دهد.

۴.صادق است

نشانه های مردی که خیانت نمی کنه، اعتماد و معاشرت اساس و بنیان روابط سالم و پایدار است. مردی که خیانت نمی‌کند، فرد صادقی است که پنهان‌کاری ندارد و تمام حرف‌هایش را با شما در میان می‌گذارد، از اعتماد خود به او شک نکنید.

۵.هیچ‌وقت نمی‌گذارد، احساس تنهایی کنید

مردی که خیانت نمی‌کند و وفادار است، هیچ‌وقت اجازه نمی‌دهد که شما احساس تنهایی کنید و ناراحتی شما را درک می‌کند، در هر شرایطی می‌خواهد که شما خوشحال باشید.

۶.کاری می‌کند که احساس زیبایی کنید

نشانه های مردی که خیانت نمی کنه، همسر وفادار هیچگاه باعث نمی‌شود که شما احساس کنید که دیگر زنان زیباتر هستند، او این حس را در شما ایجاد می‌کند که شما حتی بدون آرایش نیز زیبا و بهترین بوده و به شما اعتمادبه‌نفس می‌بخشد.

۷.رازهایش را با شما در میان می‌گذارد

مرد وفادار با همسرش صمیمی بوده و رازهایش را به او می‌گوید، دوست دارد که در مورد کارهای روزانه‌اش با او صحبت کند و همواره تلاش می‌کند تا در مورد خودش به همسر خبر بدهد. اولویت او در زندگی خانواده‌اش نیست؛ بلکه همسرش است.

نشانه های مردی که خیانت نمی کنه

۸.حلقه ازدواجش را از خودش دور نمی‌کند

دردست‌داشتن حلقه نشانه عشق، تأهل و تعهد زوجین به یکدیگر است. مرد وفادار حلقه ازدواجش را از خودش دور نمی‌کند اما مرد خیانتکار به علت اینکه دوست ندارد همه افراد متوجه متأهل بودنش شوند، حلقه به دست نمی‌کند. دردست‌نداشتن حلقه به علت بی‌وفایی همه مردان نیست.

۹.گوشی را سایلنت یا خاموش نمی‌کند

نشانه های مردی که خیانت نمی کنه، مرد وفادار سعی می‌کند در هر شرایطی که باشد تلفنش را جواب بدهد. هرگز گوشی را سایلنت و خاموش نمی‌کند که همسرش نگران گردد، شما نیز باید او را درک کنید و اگر در شرایط حساسی قرار دارد او را بیشتر از گذشته تحت‌فشار قرار ندهید و مدام به او تلفن نکنید.

۱۰.هیچ علائم غیرطبیعی در رفتار او وجود ندارد

مرد وفادار هیچ رفتار غیرطبیعی از خود نشان نمی‌دهد، تمام‌وقتش را با شما سپری می‌کند و دوست ندارد که تنهایی جایی برود، در این صورت دلیلی برای شک‌کردن به او نیز وجود ندارد.

بیشتر بخوانید: ۸ نشانه مردی که همسرش را دوست دارد؛ فقط خانما بخونن

دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب نشانه های مردی که هیچ وقت خیانت نمی‌کنه

اطلاعات خواندنی و جالب درباره هانده ارچل بازیگر “فیلم مست عشق” که احتمالا نمی دانستید+عکس

اطلاعات جالب در مورد هانده ارچل: هانده ارچل در ۲۴ نوامبر ۱۹۹۳ در ترکیه متولد شد. او دختر آیلین ارچل و کایا ارچل و خواهر گامزه ارچل است. در دوران کودکی او بیشتر پیش پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کرد. پدر هانده همیشه دوست داشت که او پزشکی را دنبال کند، اما استعداد بازیگری او از دوران نوجوانی مشهود بود.

اطلاعات جالب در مورد هانده ارچل

هانده در دانشگاه هنرهای زیبای معمار سینان تحصیل کرد و در آنجا وارد بخش هنرهای سنتی ترکیه شد و بعدا تحصیل خود را رها کرد تا روی پروژه های حرفه ای بازیگری و مدلینگ تمرکز کند. او پس از زمان کوتاهی بازیگر و مدل مشهور ترکیه ای شد که با بازی در فیلم Sen Cal Kapimi معروف شد و آوازه جهانی پیدا کرد. در بخش سینما و بخش فرهنگ و هنر مجله خبری چشمک در مجموعه فیلم و سریال اطلاعات جالب در مورد هانده ارچل ارائه شده است.

 مدرسه را رها کرد تا روی حرفه مدلینگ و بازیگری تمرکز کند

هانده ارچل خانه را ترک کرد و در استانبول زندگی می کرد تا تحصیلات خود را در دانشگاه هنرهای زیبای معمار سینان آغاز کند. هانده به عنوان مدل، مجری تلویزیون تحصیل کرد و کمی بعد بازیگری را شروع کرد. زمانی که حرفه‌اش شروع به رشد کرد، به دلیل زمان ناکافی برای مطالعه و شرکت در پروژه‌های حرفه‌ای، تحصیلات خود را رها کرد.

با مدلینگ در کانون توجهات قرار گرفت

او حرفه مدلینگ خود را در سال ۲۰۱۲ آغاز کرد. او تاج دوشیزه ترکیه را به دست آورد و در بخش زیباترین دوشیزه جهان دوم شد. در سال ۲۰۲۰ او همکاری خود را به عنوان یک مدل با برند Nocturne آغاز کرد و چندین کمپین را انجام داد. این برند با افتتاح شعبه هایی در ایالات متحده، لندن و فرانسه به شهرت بین المللی بیشتری دست یافت.

حقایق جالب در مورد هانده ارچل، او همچنین با برندهایی مانند سیگنال تبلیغات و کمپین انجام می داد و ارتباط خود را با برند جواهرات آتاسای به عنوان تصویر برند آغاز کرد. ارچل موفق شد هنرمند ترکی باشد که در نمای برج خلیفه، بلندترین ساختمان جهان ظاهر شد.

شروع بازیگری هانده ارچل ۲۰۰۳-۲۰۰۴

هانده در سال ۲۰۰۳ در سریال تاتار رمضان نقشی را برای فصل سوم بازی کرد. اولین حضورش در آنجا به عنوان بازیگر بود. در سال ۲۰۰۴ او اولین بازی خود را به عنوان بازیگر نقش مکمل در یکی از قسمت های سریال Calikusu انجام داد. او در کالیکوسو نقش زاهده، دختر جوانی را بازی کرد که به دلیل بیماری شدید در بستر بیماری بود.

هانده ارچل در مست عشق

حقایق جالب در مورد هانده ارچل، در همان سال در سریال‌های دیگری مانند Cilgin Dersane Universitede که در آن نقش مریم را بازی کرد و در سریال Hayut Agaci نقش سولن کاراهانلی را بازی کرد.

شهرت حرفه ای هانده ارچل ۲۰۱۵

ارچل اولین نقش اصلی خود را در سریال Gunesis Kilzlari در سال ۲۰۱۵ به دست آورد. او نقش سلین یلماز را بازی کرد که برای آن سه جایزه از جمله جوایز پروانه طلایی دریافت کرد. او دومین نقش اول خود را در سال ۲۰۱۶-۲۰۱۷ در سریال Ask Laftan Anlamaz به دست آورد. این سریال درهای شهرت بین المللی او را باز کرد.

در سال ۲۰۱۶ او یکی از نمایندگان برند L’oreal Paris شد و در سال ۲۰۱۷ روی یک آگهی تبلیغاتی برای برند De Facts در کنار Aras Bulut Iynemli ظاهر شد. علاوه بر این، او نقش اصلی دیگری را برای سریال سیاه اینعی به دست آورد که در آن نقش هزل سولابی را بازی می کرد. او در سال ۲۰۱۹ در سریال هایکا بازی کرد و در آن نقش مژده را ایفا می کرد.

اطلاعات جالب در مورد هانده ارچل

حقایق جالب در مورد هانده ارچل، در سال ۲۰۲۰ او نقش اصلی را به دست آورد و به و شهرت بین المللی بیشتری دست یافت. سن کال کاپیمی، جایی که او نقش ادا یلدیز را در کنار کرم بورسین بازی کرد. این سریال رکوردها را شکست و توانست پربازدیدترین سریال در شبکه های اجتماعی مانند توییتر باشد و از Game of Thrones پیشی بگیرد و به بیش از ۹۰ کشور فروخته شود.

سفیر حسن نیت

هانده با چندین انجمن برای حیوانات، کودکان و حقوق زنان همکاری می کند. از سال ۲۰۱۹، هانده برای انجمن زندگی بدون سرطان داوطلب شده است. در طول همه گیری COVID-19 در سال ۲۰۲۰، او از علاقه و اشتیاق خود به نقاشی استفاده کرد و کارهای مختلفی را برای همکاری با انجمن ها انجام داد.

مادر هانده، در سال ۲۰۱۹ به دلیل سرطان درگذشت

هانده و خواهرش Granze Ercel از مادر خود در این روند دشوار حمایت کردند. متأسفانه، آلین ارچل درگذشت زیرا او به همه درمان ها و اقدامات پاسخ نمی داد. وقتی مادرش بیمار بود، هانده مغز استخوان خود را به مادرش اهدا کرد و او با واکنش نامطلوبی مواجه شد که صورتش در حین و بعد از عمل ورم کرد.

این موضوع بر هانده از نظر روحی و جسمی تأثیر گذاشت. بعد از تمام تجربیات بد و درد، هانده از یادگیری و حمایتی که دریافت کرده سپاسگزار است. او سعی می کند با همکاری با انجمن های مختلف اجتماعی مانند حمایت از خانواده ها و بیماران سرطانی سالم بماند.

در طول دوران حرفه ای خود جوایز زیادی را به دست آورد

حرفه هانده در کشور او و سایر نقاط جهان به رسمیت شناخته شده است. شرکت های بزرگ او را برای همکاری تجاری معرفی کرده اند. این همکاری به موفقیت او کمک زیادی کرده است. برخی از جوایز او عبارتند از؛ جوایز جوانان ترکیه برای بهترین بازیگر زن، جایزه بال های طلایی برای بهترین بازیگر زن سال، و جوایز گوزل برای بهترین بازیگر زن.

اطلاعات جالب در مورد هانده ارچل

او طرفداران زیادی دارد

هانده در طول دوران بازیگری خود یک حرفه بازیگری فوق العاده و برجسته را به تصویر کشیده است. این موضوع باعث شده تا او در سریال‌ها و فیلم‌های تلویزیونی محبوب بازی کند. هانده بازیگر ترکیه ای است که بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارد و با انتشار پست های منظم در اینستاگرام، هواداران خود را به روز نگه می دارد. با تعداد زیادی از طرفداران، او با بسیاری از لباس‌های لوکس که هرگز از نشان دادن آن خجالت نمی‌کشد، به نماد مد تبدیل شده است.

 علاقه زیادی به طراحی دارد

حقایق جالب در مورد هانده ارچل، این ستاره زیبا و مشهور علاقه زیادی به دارد که در آثار هنری که در شبکه های اجتماعی به اشتراک می گذارد مشهود است. در طول همه‌گیری COVID-19 ، هانده از علاقه‌اش به نقاشی استفاده کرد و کارهای مختلفی را برای همکاری با انجمن زندگی بدون سرطان انجام داد. هانده در مصاحبه ای اعتراف کرد که با استعدادش در طراحی قصد دارد در آینده نمایشگاهی برگزار کند.

انتخاب شغلی جایگزین هانده ارچل این است که کیوریتور باشد

رویای کودکی هانده این بود که بازیگر شود، اما اگر این رویا شکست می خورد، او می توانست یک کیوریتور یا نمایشگاه گردا شود. او در یک مصاحبه خود فاش کرد که اخیرا اشتیاق خود را به عنوان یک متصدی کشف کرده است، زیرا کلاس های تاریخ هنر را گذرانده و معلمش چشمانش را برای دیدن این امکان باز کرده است.

دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب اطلاعات خواندنی و جالب درباره هانده ارچل بازیگر “فیلم مست عشق” که احتمالا نمی دانستید+عکس

ماجرای تلخ پسری که عاشق دختر طلسم شده بود+بخش دوم

جمیل و جمیله: مرد فقیر یک روز، دو روز، سه روز و بالاخره یک ماه تمام در آن بیابان راه رفت تا اینکه به کمک و خواست خدا به دم در خانهٔ آن جوان رسید. مرد همان‌جا منتظر ماند. جوانى بیرون آمد با موهاى ژولیده که تا روى پیشانى‌اش را پوشانده بود و ریش‌هاى بلندش تا سینه‌اش مى‌رسید…..

شاید بپسندید: حکایت جمیل و جمیله: ماجرای تلخ پسری که عاشق دختر طلسم شده بود+بخش اول

جمیل و جمیله

مرد جوان گفت ‘سلام غریبه، از کجا مى‌آئی؟’ مسافر گفت ‘از غرب مى‌آیم و به‌طرف شرق مى‌روم’ . جوان گفت ‘خب پس بفرمائید داخل و شامى با ما بخورید’ . مرد به‌دنبال وى وارد خانه شد. سفره پهن بود و اعضاء خانواده، همگى مشغول خوردن بودند. جز آن جوان که تنها، کنار در اتاق نشست. مسافر از او پرسید ‘جوان چرا غذا نمى‌خوری؟’

دیگران گفتند ‘هیس! شما از ماجراى او خبر نداری، اشتهاى خوردن ندارد’ . مسافر ساکت شد تا اینکه یکى از حاضران گفت ‘جمیل، کمى آب برایمان بیاور!’ آن‌گاه غریبه فریاد زد ‘آهاى مردم، کلمهٔ جمیل مرا به یاد چیزى انداخت! وقتى از میان بیابان رد مى‌شدم یک قلعهٔ بزرگ دیدم که در پنجرهٔ آن دخترى نشسته بود که …’ د

یگران حرفش را بریدند و گفتند ‘ساکت! جلوى جمیل از هیچ دخترى صحبت نکن’ . اما آن جوان منظورش را فهمید و گفت ‘غریبه به صحبتت ادامه بده!’ مرد مسافر گفت ‘اگر کتمان حقیقت، انسانى را نجات مى‌دهد آیا گفتن حقیقت، باعث نجات بیشتر او نخواهد شد’ . و کل داستان و پیام دختر را براى آنان بازگو کرد.

از فراز قصر بلند بیابان

جمیله سلامت مى‌رساند

از وراى دیوارهاى ستبر زندان

جمیله صداى بزغاله‌اى شنید

که در قبرِ وى خاکش کردند

تا جوان شجاع و سوگوار را فریب دهند

جمیله در جائى‌که بادهاى بیابان مى‌وزند و مى‌روبند

تک و تنها و پیوسته مى‌گرید و مى‌گرید

جمیل گفت ‘آها پس جمیله فرار کرده ولى شما به من گفتید مرده!’ آرى دروغ پنهان نمى‌ماند. با شتاب کلنگ خود را برداشت و جمجمهٔ بز را از زیر خاک بیرون آورد. روستائیان فقط این را به او گفتند که ‘ماجرا فلان بود و فلان و فلان و اکنون خود دانی’ .

جمیل گفت ‘مقدارى غذا و اسلحه‌اى به من بدهید. من همراه این مرد غریبه مى‌روم تا مرا راهنمائى کند!’ اما مرد مسافر گفت ‘من نمى‌توانم یک ماه دیگر راه بروم. مقصد خیلى دور است’ . جوان با التماس گفت ‘اگر فقط راه را به من نشان بدهی، خدا در عوض لطفش را از شما دریغ نخواهد کرد و من هم مزد شما را خواهم داد’ .

آن دو با هم راه افتادند. پس از دو روز مرد غریبه گفت ‘این جاده مستقیماً شما را تا خود قصر خواهد رساند. امیدوارم به سلامت برسی!’ و آن‌گاه از راهى که آمده بود برگشت.

جمیل روزها و هفته‌ها راه سپرد تا اینکه پس از یک ماه، قصر را دید که مانند کبوترى سفید از دور مى‌درخشید. از شدت خوشحالى شروع به دویدن کرد تا اینکه در پاى دیوارهاى قصر ایستاد.

مرد جوان با خود گفت ‘آه خداى بزرگ، حال چه‌کار کنم. این قلعه در ندارد. دیوارهاى صافش آن‌قدر لغزند است که نمى‌شود از آن بالا رفت’ . غرق تفکر بود که دخترعمویش از پنجره نگاهى به بیرون انداخت و گفت ‘آه جمیل عزیز! جمیل سرش را بلند کرد. نگاه‌هایشان به‌هم گره خورد. بغض در گلوى جمیل ترکید و اشک از چشمانش جارى شد.

جمیله گفت ‘پسر عموى عزیز چه کسى تو را از این راه دور آورد؟’ جمیل پاسخ داد ‘عشق تو مرا به حرکت واداشت و به اینجا آورد’ . جمیله با صداى بلند گفت ‘اگر مرا دوست داری، قبل از آنکه غول بیاید و گوشتت را بخورد و شیرهٔ استخوان‌هایت را بمکد از اینجا برو.

جمیل گفت ‘به خدا و جان عزیزت قسمت حتى اگر بمیرم تو را ترک نمى‌کنم’ . جمیله گفت ‘پسرعمو، چه کارى مى‌توانم براى نجاتت بکنم آیا اگر طنابى برایت بى‌اندازم مى‌توانى از آن بالا بیائی؟’ دیرى نکشید که جمیله طناب را پائین انداخت و جمیل با دشوارى از دیوار بالا رفت و خود را به جمیله رساند.

آن دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و قلب‌هایشان در کنار هم آرام گرفت!

اما چه اشک‌ها که نریختند! جمیله گفت: ‘پسرعموى عزیز کجا پنهانت کنم؟ آیا اگر تو را توى پاتیل پنهان کنم آرام مى‌مانی؟’ جمیله به سختى توانست پاتیل را روى جمیل قرار دهد. در این هنگام غول وارد شد. در یک دست گوشت انسان را براى خود و در دست دیگر گوشت گوسفند را براى جمیله آورده بود. او پس از استشمام هوا گفت:

در درون خانه‌ام

بوى انسان دیگری به مشامم مى‌رسد!

جمیله گفت: ‘آه پدر، با این همه توفان و بادهاى کویرى چه کسى مى‌تواند خود را به این قلعه بلند و دورافتاده برساند’ و به گریه افتاد. غول گفت: ‘گریه نکن دخترم من صمغ خوشبوئى را خواهم سوزاند تا بتوانم نفس بکشم’ . و دراز کشید تا استراحتى بکند.

اما همین‌که دخترک شروع به پختن نان کرد، گوشت انسان توى قابلمه جنبید و به‌صدا درآمد:

یک انسان زیر دیگ است و گوشت گوسفند به‌دنبال آن گفت:

خدا پسرعمویش را عقیم کند

غول در میان خواب و بیدارى پرسید ‘جمیله اینها چه مى‌گویند؟’ جمیله گفت ‘آنها مى‌گویند ما نمک مى‌خواهیم! نمک بیشترى اضافه کن! و من این کار را انجام دادم’ . اندک زمانى بعد گوشت انسان بار دیگر از جا جهید و گفت:

یک انسان زیر دیگ است!

و گوشت گوسفند تکرار کرد:

خدا پسرعمویش را عقیم کند

غول پرسید ‘این چه صدائى بود جمیله؟’ جمیله گفت ‘آنها مى‌گویند ما فلفل مى‌خواهیم! فلفل بیشترى اضافه کن! و من این‌کار را کردم’ .

گوشت انسان از جا جهید و صدا کرد:

یک انسان زیر دیگ است!

و گوشت گوسفند گفت:

خدا پسرعمویش را عقیم کند

وقتى غول پرسید ‘آنها چه مى‌گویند؟’ جمیله گفت ‘آنها به من مى‌گویند ما پخته شدیم و آماده هستیم، ما را از روى آتش بردار!’ غول گفت ‘پس بگذار شاممان را بخوریم!’ و همین‌که شامش را خورد و دست‌هایش را شست گفت ‘جمیله، رختخوابم را پهن کن مى‌خواهم بخوابم’ .

جمیله تشک را پهن و بالش را آماده کرد و براى خواب کردن غول و جلب‌توجه وى بالاى سرش نشست و به حرف زدن و شانه‌کردن موهایش پرداخت. ‘پدر شما خیاط نیستی، اما یک سوزن دارى دلیلش را برایم مى‌گوئی’ .

غول گفت ‘این یک سوزن معمولى نیست. وقتى آن را روى زمین مى‌اندازم به یک خارستان تبدیل مى‌شود که گذشتن از آن ممکن نیست.’ دختر گفت ‘پدر شما کفاش نیستى اما یک درفش داری، دلیلش را برایم مى‌گوئی’ . غول گفت ‘این با درفش کفاشى فرق مى‌کند. وقتى آن را روى زمین مى‌اندازم تبدیل به یک کوه آهنى مى‌شود که گذشتن از آن ممکن نیست.

دختر گفت ‘پدر، شما کشاورز نیستى اما یک بیل داری، علت آن را برایم مى‌گوئی’ . غول گفت ‘این یک بیل معمولى نیست، وقتى آن را روى زمین مى‌اندازم دریاى پهناورى ایجاد مى‌شود که هیچ انسانى نمى‌تواند از آن بگذرد. اما دخترم اینها فقط میان من و تو باشد و هیچ‌کس از آنها سردر نیاورد’ .

غول همان‌طور که صحبت مى‌کرد خوابش برد. از چشمانش نور زردى مى‌تابید که تمامى اتاق را با نور کهربائى رنگ روشن مى‌کرد مرد جوان از زیر پاتیل صدا زد ‘جمیله بگذار فرار کنیم’ . دختر گفت ‘هنوز زود است پسرعمو. گرچه غول خواب است اما هنوز مى‌بیند’ .

آنها ساکت نشستند و انتظار کشیدند تا اینکه چشمان غول قرمز شد و اتاق را با نور سرخى پر کرد. جمیله گفت ‘حالا باید برویم!’ و سوزن و درفش و بیل سحر‌آمیز را در عباى پسرعمویش پیچید، طناب را برداشت که با آن از پنجره پائین رفتند و با شتاب به سوى روستایشان حرکت کردند.

در این مدت، غول توى رختخوابش مى‌غلتید و خرناسه مى‌کشید. سگ شکاریش سعى کرد او را بیدار کند:

اى خوابیدهٔ خواب‌آلود، به تو هشدار مى‌دهم

جمیله رفت و به تو آسیب خواهد رساند!

غول فقط براى چند لحظه بیدار شد که سگ را بزند و دوباره به خواب رفت و تا صبح بیدار نشد. وقتى بیدار شد صدا کرد ‘آى جمیله! آى جمیله’ اما از جمیله نه صدائى مى‌آمد و نه نشانى مانده بود. غول با عجله، اسلحه و سگ خود را برداشت و دوان‌ دوان به تعقیب دختر پرداخت!

جمیله سر خود را برگرداند و فریاد زد ‘غول دارد به طرف ما مى‌آید پسرعمو!

جمیل گفت: ‘کجاست؟ من او را نمى‌بینم’ .

جمیله گفت ‘او آن‌قدر دور است که عین یک سوزن به‌نظر مى‌آید’ .

آن دو شروع به دویدن کردند اما غول و سگش سریع‌تر مى‌دویدند. وقتى به جمیل و جمیله نزدیک شدند، جمیله سوزن سحر‌آمیز را روى زمین انداخت که براثر آن خارستانى پدید آمد و راه را بر غول و سگش بست. اما این دو به چیدن خارها پرداختند تا اینکه توانستند باریکه راهى را از میان انبوه خارها بازکنند و به راه خود ادامه دهند.

جمیله به پشت سر خود نگریست و فریاد زد ‘پسرعمو، غول دارد به طرف ما مى‌آید!’ جمیل گفت ‘من نمى‌بینمش او را به من نشان بده’ . جمیله گفت ‘او با سگش مى‌آید و به اندازهٔ یک درفش است! و اندکى سریع‌تر دویدند. اما سرعت غول و سگش بیشتر بود و طولى نکشید که به جمیل و جمیله رسیدند. جمیله درفش سحر‌آمیز را روى زمین انداخت. یک کوه آهنى سربرآورد و جاده را بست. غول متوقف شد. اما اندکى بعد او و سگش به کندن آهن پرداختند راهى را از میان آن باز کردند و به راه خود ادامه دادند.

جمیله نظرى به پشت سر خود انداخت و فریاد زد ‘آى پسرعمو، غول و سگش دارند نزدیک مى‌شوند! جمیله بیل سحر‌آمیز را روى زمین انداخت. دریاى بزرگى میان آنان پدید آمد.

غول و سگش شروع به خوردن آب کردند تا خشکه راهى را در میان دریا ایجاد کنند اما شکم سگ پر از آب شور شد و ترکید. سگ مرد و غول در همان جائى که بود نشست و با نفرت به جمیله گفت ‘امیدوارم خدا سرت را شبیه سر الاغ و موهایت را عین کنف بکند!’

در همان لحظه جمیله تغییر شکل یافت. صورتش همانند صورت ماچه الاغ دراز شد و موهایش همچون گونی، زبر و به‌هم بافته گردید. وقتى جمیل به اطراف نگاه کرد و او را دید گفت ‘آیا من این همه راه را به خاطر یک عروس آمده‌ام یا یک ماچه الاغ؟’ و به سوى دهستان دوید و جمیله را تنها گذاشت. اما در میانهٔ راه ایستاد و با خود گفت ‘هر چه باشد جمیله دخترعموى من است، چگونه او را در میان جانوران تنها بگذارم؟ ممکن است خدائى که شکلش را تغییر داده، روزى او را به شکل اولش بازگرداند’ .

جمیل با شتاب نزد دخترعمویش برگشت و گفت ‘جمیله بیا برویم! اما راستى مردم چه خواهند گفت؟ آنها از اینکه با یک غول ازدواج کرده‌ام به من خواهند خندید، غولى با دست و پاى آدمیزاد. چه وحشتناک و شرم‌آور است! صورت عین الاغ و موها شبیه گونی!’ جمیله با گریه گفت ‘با تاریک شدن هوا مرا به خانهٔ مادرم ببر و چیزى به کسى نگو’ .

آنها منتظر ماندند تا آفتاب غروب کرد و سپس در خانهٔ مادر جمیله را کوبیدند. ‘باز کنید من جمیلم، دخترعمویم را با خودم آورده‌ام’ . زن بینوا با خوشحالى در را باز کرد. ‘دخترم کجاست، بگذار او را ببینم!’ اما وقتى جمیله را دید گفت ‘پناه بر خدا، دخترم الاغ شده یا مسخره‌ام مى‌کنید؟’ جمیل گفت ‘صدایت را پائین بیاور ممکن است مردم بشنوند’ .

جمیله گفت ‘مادر، من مى‌توانم به شما ثابت کنم که دخترتان هستم’ . آن‌گاه رانش را نشان داد و گفت ‘اینجا همان جائى است که یک بار سگ گازم گرفت’ . و سینه‌اش را نشان داد و گفت ‘اینجا همان جائى است که گردسوز مرا سوزانید’ . آن‌گاه مادر جمیله او را در آغوش گرفت و گریست و جمیله همهٔ ماجرا را برایش تعریف کرد و گفت ‘مارد، حالا مرا در خانه‌ات پنهان کن و تو پسرعموى عزیز اگر مردم سئوالى کردند به آنها بگو که مرا پیدا نکرده‌ای. شاید لطف خدا شامل حالم بشود!’

از آن پس جمیله مثل یک زندانى در خانهٔ مادرش زندگى کرد. او فقط جرأت داشت شب‌ها بیرون برود و وقتى مردم سراغش را از جمیل گرفتند گفت ‘او را پیدا نکردم’ . مردم گفتند ‘ما عروس دیگرى را بهتر از جمیله برایت پیدا مى‌کنیم’ .

جمیل در پاسخ گفت ‘نه، من ازدواج نخواهد کرد. آتش عشقش در دلم شعله مى‌کشد و تا زمانى‌که بدانم زنده است راحت نخواهم بود’ . آنها پرسیدند ‘جهیزیه‌اى که خریدى چه مى‌شود؟’ و او گفت ‘بگذار توى صندوقچه بماند تا کرم‌ها آن را بخورند!’ .

جمیل و جمیله

دوستانش گفتند ‘جمیل، راستى که آدم دیوانه‌اى هستی’ . جمیل گفت ‘بعد از این نمى‌خواهم که با هیچ‌یک از شما معاشرت کنم’ . و به خانهٔ عمویش رفت تا در آنجا زندگى کند.

سه ماه گذشت. روزى در بیابان یک فروشندهٔ دورگرد از کنار قلعهٔ بلند غول گذشت. غول او را گرفت و گفت ‘اگر مأموریتى برایم انجام دهى به تو آزارى نخواهم رساند’ . دوره‌گرد که نزدیک بود از ترس زهره‌ترک شود، گفت ‘آماده‌ام’ . غول گفت ‘این جاده را بگیر و برو، به دهى خواهى رسید که جوانى به‌نام جمیل و دخترى به‌نام جمیله در آن زندگى مى‌کنند و به جمیله بگو، هدیه‌اى از پدرت یعنى غول برایت آورده‌ام. آینه، که خودت را در آن ببینى و شانه‌اى که با آن سرت را شانه کنی’ و بى‌درنگ شانه و آینه را در میان کالاهاى دوره‌گرد جا داد.

وقتى دوره‌گرد به خانه جمیله رسید گرسنگی، گرما و پیاده‌روى او را از پا درآورده بود جمیل از خانه بیرون رفت و دوره‌گرد را دید که بیرون از خانه دراز کشیده است به او گفت ‘اگر زیر آفتاب بمانى بیمار مى‌شوی’ و دوره‌گرد در پاسخ گفت ‘من همین آلان سفر یک ماهه‌اى را از جاده بیابانى پشت سر گذاشته‌ام’ .

جمیل پرسید ‘آیا سر راه خود قلعه‌اى هم دیدی؟’ دوره‌گرد گفت ‘آرى ارباب من’ و پیام غول را برایش بازگو کرد و هدیه جمیله را به او داد.

جمیله همین‌که به آینه غول نگاه کرد، صورتش به حالت اولیه درآمد و وقتى شانه را روى موهاى زبرش کشید، موهایش نیز همانند حالت قبلى شدند مادر جمیله هلهله سر داد و مردم روستا در خانه آنها جمع شدند. وقتى همگى سئوال‌هایشان را پرسیدند و همه جواب‌ها داده شد، عروسى تدارک دیده شد. جمیله زن جمیل شد و پس از چند سال داراى چند دختر و پسر شدند. آنها با خوشى و خرمى با هم زندگى کردند تا اینکه سرانجام از دنیا رفتند.

– جمیل و جمیله
– افسانه‌هاى مردم عرب خوزستان – چاپ اول – ص ۱۱
– یوسف عزیزى بنى‌طرف و سلیمه فتوحی
– انتشارات آنزان – سال ۱۳۷۵
به‌ نقل از فرهنگ افسانه‌هاى مردم ایران، جلد سوم، على‌اشرف درویشیان – رضا خندان (مهابادی)

دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب ماجرای تلخ پسری که عاشق دختر طلسم شده بود+بخش دوم

با دلیل بگوئید که مادر نوزاد روی میز کیه!؟

آزمون شناسایی مادر نوزاد کلاس: شاید شما که اکنون این مطلب را می خوانید از جمله طرفداران و علاقمندان به حل سوالات معمایی تصویری هستید. معماها و سوالات هوش می توانند علیرغم درگیر کردن ذهن شما، به گونه ای شگفت انگیز شما را آرام کنند. علاوه بر اینکه توانائیهای شناختی شما را بهبود و توسعه می بخشند، بهترین گزینه برای پر کردن اوقات فراغت هستند. شما در معمای جدید امروز با یک سوال چالش برانگیز روبرو هستید.

شاید بتوان گفت که اکثر سوالات هوش چالش برانگیز هستند. اما وقتی برای پاسخ باید به دنبال نشانه باشید، کار شما تا اندازه زیادی سخت می شود. شما باید به دقت به تمام زوایای تصویر معمایی دقت کنید تا بتوانید به سوال پاسخ دهید. از مهارتهای تصویری و نیز منطق استفاده کنید تا به پاسخ صحیح دست پیدا کنید. همه این کارها را باید در یک زمان مشخص محدود (۵ ثانیه) به انجام برسانید. پس طبیعی است که چالش برانگیز می شوند. با مجله خبری چشمک و آزمون شناسایی مادر نوزاد کلاس همراه باشید.

شاید بپسندید: آزمون شناسایی پرستار قلابی: با دلیل بگوئید کدومیکی خودش رو پرستار جا زده!؟

آزمون شناسایی مادر نوزاد کلاس

معمای تصویری یک سرگرمی عالی برای کاربرانی است که وقت آزاد دارند و می‌خواهند از آن بهترین استفاده را ببرند. این چالش شامل یافتن یک شخص، حیوان، شی یا عدد در یک تصویر است. برخی محدودیت زمانی دارند و برخی نه. آنها همچنین به عنوان چالش ها، تست های تصویری، پازل های تصویری یا منطقی شناخته می شوند.

به باور محققان معماها و سوالات هوش، منطق و استدلال شما را تقویت می کنند پازل ها برای تمرین مغز ساخته می شوند. جدول کلمات متقاطع، معماها، جستجوی کلمات و مسائل منطقی همگی می توانند بخش های مختلف مغز شما را فعال کنند و به شما کمک کنند تا مهارت های تفکر انتقادی و تحلیلی خود را تقویت کنید.

آیا می توانید آزمون شناسایی مادر نوزاد کلاس را که بارها و بارها در فضای مجازی همرسانی شده است را حل کنید. با دقت به تصویر آزمون شناسایی مادر نوزاد کلاس نگاه کنید.در کلاس درس یک نوزاد پیدا شده است. همه بدنبال یافتن مادر این نوزاد هستند. اما اینکه آن فرد کدام یکی است به نظر ساده نیست. باید شما تمام جزئیات را بررسی کنید. البته یادتان باشد شما زمان زیادی برای شناسایی مادر این نوزاد ندارید. اگر آماده باشید، تصویر آزمون شناسایی مادر نوزاد کلاس را با هم مرور می کنیم.

شاید بپسندید: حکایت جمیل و جمیله: ماجرای تلخ پسری که عاشق دختر طلسم شده بود+بخش اول

آزمون شناسایی مادر نوزاد کلاس

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ آزمون شناسایی مادر نوزاد کلاس

امیدوارم پاسخ این آزمون را پیدا کرده باشید. برای انجام این تست تنها کافی است که به جزئیات دقت کند. آیا مادر نوزاد را شناسایی کردید. اگر ناکنون در یافتن پاسخ عاجز هستید می توانید به بالا برگشته و برای ۵ ثانیه دیگه به تصویر نگاه کنید.

.

.

.

.

.

احتمالا اکنون مادر نوزاد را پیدا کردید. به نوزاد خوب نگاه کنید. چه چیز متفاوتی در او می بینید؟ بله در پیشانی او یک خال سیاه وجود دارد و دقیقا در پیشانی زن خدمتکار هم شبیه همان خال وجود دارد. بر اساس این نشانه نوزاد کودک این زن است.

شاید بپسندید: چیستان: آن کدام جانور است که اگر حرف اولش را برداریم عضو بدن می شود!؟

شناسایی مادر نوزاد کلاس

احتمالا این ازمون برای شما بسیار راحت بود. ما در مجله خبری چشمک آزمون های بیشتری را در اختیارتان قرار می دهیم. با چشمک همیشه همراه باشید و این آزمون ها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

امیدوارم از آزمون شناسایی مادر نوزاد کلاس استفاده کرده باشید. شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

 

برایتان جالب خواهد بود

با دلیل بگوئید که کدامیک از افراد تصویر از گذشته به زمان حال آمده است!؟

حکایت زن مکار و شیطان | حکایت زنی مکار که شیطان را ضربه فنی کرد!

آزمون قدرت دید: آیا می توانید عدد ۶ را در ۵ ثانیه پیدا کنید؟

کدامیک از این ۳ معلم به شوخی برای همکارش، عینک و سبیل کشیده است!؟



دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب با دلیل بگوئید که مادر نوزاد روی میز کیه!؟

تجربه‌هایی که کنان سوباشی به ایران آورد

کارگاه بین‌المللی «فیلمسازی واقعیت مجازی تعاملی؛ فرصت‌های جدید در تولید خلاقانه فیلم کوتاه» با همکاری انجمن سینمای جوانان ایران و موسسه فرهنگی یونس امره ترکیه روز پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت‌ با حضور کنان سوباشی مدرس دانشگاه استانبول -جراح پاشا در موزه سینما برگزار شد.

در ابتدای این کارگاه جاوید سبحانی به نمایندگی از انجمن سینمای جوانان ایران گفت: انجمن به‌عنوان متولی فیلم کوتاه در کشور بر آن شده است تا نگاه ویژه‌ای به کاربرد فناوری‌های نوین در سینما داشته باشد از همین رو قرار است در چهل‌ویکمین جشنواره فیلم کوتاه تهران دو بخش ویژه به واقعیت مجازی و هوش مصنوعی اختصاص داده شود. ما قدم‌های اولیه را در این مسیر برمی‌داریم و برگزاری این کارگاه هم در همین راستاست.

سپس کنان سوباشی مدرس دانشگاه استانبول گفت: پیش از هر چیزی می‌خواهم از موسسه یونس امره و انجمن سینمای جوانان ایران تشکر کنم که این فرصت را فراهم کردند و خوشحالم امروز در ایران ارائه این موضوعات را تجربه می‌کنم. باید بگویم من ۴ سال است که دارم روی مسأله ساخت فیلم به وسیله واقعیت مجازی کار می‌کنم و این موضوع بخشی از تز دکترای من است.

وی بیان کرد: امیدوارم در مناطقی از جهان که سینمای سنتی رایج است، فرآیند فیلمسازی با فناوری جدید همراه شود. در معرفی خودم باید بگویم من لیسانس و فوق‌لیسانس سینما دارم و سال‌های طولانی در یکی از بزرگترین کانال‌های ترکیه در زمینه ساخت فیلم و سریال فعالیت داشته‌ام، در طول زندگی آکادمیک خودم هم همیشه در زمینه سینما و آینده سینما فعالیت داشته‌ام و همین موضوع را در دانشگاه استانبول هم تدریس می‌کنم.

سوباشی در ادامه عنوان کرد: ما گاهی برای روایت برخی موضوعات در سینما سراغ تکونولوژی می‌رویم ولی گاهی تکنولوژی موضوعات جدید را برای ما به همراه می‌آورد، اما سوالی که بار‌ها پیش آمده این است که اساسا سینما چیست؟

بعد از آنکه برخی از حاضران به این سوال پاسخ دادند، سوباشی مطرح کرد: همه مواردی که گفتید درست است، اما پاسخ‌های شما از نگاه سنتی به سینما نشات می‌گیرد، ولی مواردی که در ادامه توضیح خواهم داد مسایلی هستند که پاسخ‌های شما را تخریب می‌کنند، چون گاهی خراب کردن و از نو ساختن، می‌تواند بیش از اصلاح نتیجه بدهد.

این مدرس دانشگاه در ادامه اظهار کرد: به طور کلی سینما «هنر شکستن زمان به بخش‌های کوچک» است در حالی که در زندگی عادی این امکان وجود ندارد. یکی از سوالاتی که من به دنبال پاسخش بودم این بود که آیا ممکن است سینمای دیگری وجود داشته باشد یا نه؟ آیا ممکن است روایت جدیدی وجود داشته باشد یا نه؟

سوباشی توضیح داد: سینمای موجود، سبکی از روایت دارد، اما می‌توانیم در سینمای دیگری با لحن جدید شروع به روایت کنیم. گرچه ما فکر می‌کنیم واقعیت مجازی چیز جدیدی است، اما در واقع اینطور نیست، در گذشته هم وجود داشته است و ابزار‌هایی برای متفاوت دیدن بوده‌اند. مثلا عینک‌هایی در دهه ۱۹۵۰ بوده است که می‌شد تصاویر متفاوتی را از طریق آنها دید و حالا هم عینک‌های واقعیت مجازی تقریبا با همان شکل و شمایل طراحی شده‌اند. طبق تحقیقات شرکت سونی در آینده لنز‌های کوچکی ساخته خواهد شد که می‌توانیم داخل چشم بگذاریم و دیگر از این عینک‌های غول‌پیکر برای استفاده از واقعیت مجازی خلاص شویم.

وی اظهار کرد: به طور کلی فناوری‌های جدید دو چیز را نابود می‌کند؛ یکی صحنه‌های بزرگ برای تولید و دیگری تغییر روش‌های موجود برای فیلمسازی. به این صورت که از رهگذر اولی ما می‌توانیم در یک اتاق باشیم، اما یک فیلم تعاملی بسازیم و از رهگذر دومی هم می‌توانیم در اتاق خودمان باشیم، اما فیلم مکانی را که تا حالا به آنجا نرفته‌ایم، ضبط کنیم.

این مدرس دانشگاه عنوان کرد: شما در روش سنتی یک دوربین دارید و از کوچه و خیابان فیلم می‌گیرید، اما در روش نوین، هوش مصنوعی به ما می‌گوید دیگر نیاز به این کار نیست بلکه شما می‌توانید در خانه بمانید و همان تصاویر را ضبط کنید، اما سوال من این است که با این روش، چه چیزی تغییر می‌کند؟ مهمترین تغییر این است که این روش ارتباط فیلمسازی با واقعیت را از بین می‌برد. وقتی ما یک فیلم ایرانی را که به روش سنتی ساخته شده است، می‌بینیم، تصاویر مرتبط با کوچه و خیابان را واقعی می‌دانیم و دوست داریم بیایم و از نزدیک آنها را ببینیم ولی اگر هوش مصنوعی چنین تصاویری را تولید کند دیگر ماهیت سندیت و مستند بودن را از سینما گرفته‌ایم.

دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب تجربه‌هایی که کنان سوباشی به ایران آورد

ماجرای تلخ پسری که عاشق دختر طلسم شده بود+بخش اول

حکایت جمیل و جمیله: روزى روزگاری، جوانى به‌نام جمیل زندگى مى‌کرد که دخترعموئى به‌نام جمیله داشت. پدرشان این دو را از هنگام تولد براى هم نامزد کرده بودند. وقتى روز عروسى نزدیک شد جمیل براى یک سفر سه روزه به شهر رفت تا براى عروس جهیزیه بخرد، اما جمیله در روستا ماند….

حکایت جمیل و جمیله

یک روز که دختران ده براى گرد‌آورى هیزم به بیشه‌زار مى‌رفتند جمیله نیز با آنان رفت. وى هنگامى که خار و هیزم خشک را جمع مى‌کرد، چشمش به یک دستهٔ هاون آهنى افتاد که سر راهش افتاده بود. جمیله دستهٔ هاون را لاى هیزم جا داد. وقتى دخترها آماده شده بودند که به خانه‌هایشان بازگردند، او هیمهٔ هیزم را بلند کرد تا روى سرش قرار دهد اما دستهٔ هاون در میان هیزم محکم نمى‌شد. هر بار که هیزم را بلند مى‌کرد دستهٔ هاون به زمین مى‌افتاد.

دخترها در طول این مدت منتظرش بودند اما سرانجام به او گفتند ‘جمیله، هوا رو به تاریکى مى‌رود، اگر مى‌خواهى با ما بیائى بیا وگرنه مى‌توانى به دنبال ما راه بیفتی’ . جمیله گفت ‘شما بروید، من نمى‌توانم این دستهٔ هاونى را جا بگذارم حتى اگر تا نصف شب هم شده اینجا مى‌مانم’ . از این‌رو دخترها او را ترک کردند.

وقتى هوا تاریک‌تر شد دستهٔ هاون در یک لحظه به یک غول تبدیل شد و جمیله را روى دوشش انداخت و بى‌درنگ آنجا را ترک کرد. او بیابان را زیر پا گذاشت و رفت و رفت تا اینکه پس از یک ماه به قلعه‌اى رسید. غول دختر را در قلعه زندانى کرد و گفت ‘اینجا در کنفِ حمایت من هستى و هیچ آسیبى به تو نخواهم رساند’ . اما جمیله با تلخکامى گریه سر داد و با خود گفت ‘چه بلائى سر خودم آوردم!’

وقتى دخترها به آبادى برگشتند، مادر جمیله از آنها پرسید: ‘دختر من کجاست؟’ آنها گفتند: ‘دختر شما در بیشه‌زار بیرون ده ماند. ما به او گفتیم اگر با ما مى‌آیى بیا وگرنه ما مى‌رویم و او گفت شما بروید! من دستهٔ هاونى پیدا کرده‌ام که نمى‌توانم آن را ترک کنم، حتى اگر مجبور باشم تا نصف شب اینجا مى‌مانم’ . مادر جمیله فریادزنان در تاریکى شب به‌سوى بیشه‌زار دوید.

مردان روستا به‌‌دنبال زن راه افتادند و به او گفتند ‘به خانه‌ات برگرد! ما او را نزد شما خواهیم آورد. یک زن نباید هنگام شب آوارهٔ بیشه‌زار شود. ما – مردها – جمیله را جستجو مى‌کنیم’ . ولى مادر جمیله فریاد زد ‘من با شما مى‌آیم. ممکن است دخترم با نیش افعى کشته شده باشد یا جانوران او را دریده باشند، آن‌وقت چه خاکى به سرم بریزم؟’ مردها پذیرفتند و با مادر جمیله به راه افتادند و یکى از دخترها را هم با خود بردند تا جاى او را در بیشه‌زار نشان دهد.

آنها هیمهٔ هیزم را در همان جائى یافتند که جمیله روى زمین گذاشته بود اما اثرى از او نیافتند. آنها به‌نام صدایش کردند اما هرچه فریاد زدند کسى پاسخ نداد، لذا آتش روشن کردند و تا صبح به جستجوى خود ادامه دادند. آن‌گاه به مادر جمیله که هنوز گریه مى‌کرد، گفتند ‘دختر شما را آدمیزاد دزدیده است، چون اگر جانوران وحشى او را خورده باشند پس اثر خونش کجاست و اگر افعى او را نیش زده باشد پس جسدش کجاست؟’ و همگى به خانه‌هایشان بازگشتند.

روز چهارم پدر و مادر جمیله به یکدیگر گفتند ‘چه‌کار باید بکنیم؟ آن جوان بیچاره (جمیل) براى خرید لباس عروسى رفته است، اگر بازگردد به او چه بگوئیم؟’ و سرانجام تصمیم گرفتند ‘بزى را مى‌کشیم و سرش را دفن مى‌کنیم و سنگى روى قبر مى‌گذاریم. وقتى آن جوان آمد، سنگ قبر را نشانش مى‌دهیم و مى‌گوئیم که دختر مرده است’. از آن سو غول به دختر خبر داد که خانواده اش چنین کرده اند؛ تا او را ناامید کند.

پسرعموى دختر از شهر برگشت و لباس و زیور‌آلاتى را که خریده بود با خود آورد. وقتى وارد ده شد پدر جمیله به پیشوازش رفت و گفت ‘امیدوارم در آینده خوشبخت شوى اما باید بگویم که جمیله عمرش را به شما داد’ . اشک‌هاى آن جوان بر گونه‌هایش سرازیر شد و زار زار گریه کرد. جمیل حاضر نشد قدمى بردارد مگر دختر را به او نشان دهند. آنها به وى گفتند ‘با ما بیا’ و او که لباس‌هاى عروسى را زیر بغل حمل مى‌کرد به دنبالشان راه افتاد.

جهیزیه را روى قبر انداخت و هاى‌هاى گریست و از شدت ناراحتى سرش را به سنگ قبر کوبید. جمیل تمامى روز بعد دوباره سر قبر رفت، لباس‌هاى عروسى هنوز روى قبر بود، نشست و گریه کرد و بار دیگر سرش را به سنگ قبر زد. تا شش ماه کار این جوان همین بود….

اما از آن طرف بشنویم که مردى که پیاده در بیابان سفر مى‌کرد، خود را در برابر قصر بلندى دید که تک و تنها در بیابان ساخته شده بود و هیچ‌ خانه‌اى نزدیک آن نبود. او گرسنه و ناامید بود و منتظر بود که فرشته ملک الموت به سراغش بیاید.

مرد با خود گفت ‘در سایهٔ این قصر استراحتى خواهم کرد’ و در کنار دیوار نشست. لحظاتى بعد دخترى او را دید و پرسید ‘شما دیوى یا انسان؟’ مرد گفت ‘من از سلالهٔ آدمیزادم. انسانى بهتر از پدر و پدربزرگ شما!’

دختر پرسید ‘چه کسى ترا به اینجا کشانده و در سرزمین غول‌ها و دیوها به‌دنبال چه مى‌گردی؟’ آن‌گاه مرد را نصیحت کرد و گفت ‘شما دوست عزیز اگر آدم عاقلى هستی، پیش از آنکه غول ترا در اینجا بیابد و به زندگى‌ات خاتمه دهد و ترا وعدهٔ شام خود کند، از اینجا برو. اما قبل از اینکه بروى به من بگو: مسیرت کجاست؟

مرد گفت ‘چرا این‌قدر دربارهٔ من و مقصدم کنجکاوى مى‌کنی؟’ دختر گفت ‘من تقاضائى دارم’ . اگر به طرف ده ما مى‌روى این پیام را براى مردى که جمیل نامیده مى‌شود برسان:

از فراز کاخ بلندى در بیابان
جمیله سلامت مى‌رساند
از وراى دیوارهاى ستبر زندان
جمیله صداى بزغاله‌اى شنید
که در قبرِ وى خاکش کردند
تا جوان شجاع و سوگوار را فریب دهند
جمیله در جائى که بادهاى بیابانى مى‌وزند و مى‌روبند
تک و تنها و پیوسته مى‌گرید و مى‌گرید

مرد با خود گفت ‘اما من تا صبح زنده نیستم تا تقاضاى این دختر را برآورده کنم ….. دختر به او آب و غذایی داد و مرد به راه خود ادامه داد….

 

حکایت جمیل و جمیله

************************پایان بخش اول********************************

دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب ماجرای تلخ پسری که عاشق دختر طلسم شده بود+بخش اول