is_tag

ماجرای پرت شدن واقعی سعید آقاخانی از کوه در نون خ ۵

پرت شدن سعید آقاخانی از کوه در نون خ: مصدومیت نورالدین خان زاده در جریان قسمت های پایانی سریال نون خ ۵ که به علت عبور از راه های صعب العبور کردستان برای رساندن رادیو داروها برای بیماران سرطانی رخ داد رنگ واقعیت گرفت. حمیدرضا آذرنگ بازیگر نقش عمو خلیل با انتشار متنی در اینستاگرام از مصدومیت واقعی سعید آقاخانی در جریان فیلم سریال نون خ ۵ پرده برداشت. با این مطلب فرهنگ و هنر همراه باشید.

بیشتر بخوانید: عکسی تلخ از خداحافظی عمو کاووس با سریال نون خ+عکس و بیوگرافی

پرت شدن سعید آقاخانی از کوه در نون خ

حمیدرضا آذرنگ در صفحه شخصی خود نوشت:

قرار نبود از کوه بیفته و جا بمونه… تو مسیر کوه افتاد و مهره‌های کمرش آسیب جدی دید. چند روزی تو بیمارستان بستری بود.

گفتند، باید استراحت مطلق داشته باشه قبول نکرد.

قصه عوض شد تا نورالدین از ارتفاع بیفته و جا بمونه از گروه که کار عقب نیفته، امیر وفایی [نویسنده سریال]مسیر نورالدین رو از گروه جدا نوشت… یه مدت تو یه ماشین کمپر درازکش مونیتور رو می‌دید و پیغام‌هاش رو با صدای دردآلود به گروه می‌رسوند، باز راضی نشد… با کمربند طبی و عصا تاتی تاتی می‌اومد سر صحنه و لوکیشن و کارش رو می‌کرد.

با هم خندیدیم و با هم گریه کردیم

پرت شدن سعید آقاخانی از کوه در نون خ، خنده با سادگی‌های بی شیله پیله خودمون تو قصه و گریه برای سنگینی بار زندگی رو شونه‌های مردم یگانه و بی همتای سیستان و درد کوله‌های کولبران کردستان و درد استخوان سوز کودکان معصوم دچار سرطان …گذشت‌

می‌گذره بزرگترین موهبت زمان همین گذشتن‌شه

اما…تنها امید اینه که دیدن نون خ برای مردم سرزمینم شیرین باشه در حد یک لبخند و برای مسئولین بی تفاوت به تلنگر که تا فرصت هست به برداشتن باری از دوش این مردم همیشه نجیب همت کنند.هر چند اگر یک درصد برای اولین امید و تنها یک لبخند مردمم امید داشته باشم

به دومیآخه مگه می‌شه ندید؟

بیشتر بخوانید: ندا قاسمی بازیگر نقش شیرین “سریال نون خ” در کنار دختران زیبای چابهار+عکس

دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب ماجرای پرت شدن واقعی سعید آقاخانی از کوه در نون خ ۵

ماجرای نسبت فامیلی علیرضا قربانی با داور «محفل» از زبان احمد ابوالقاسمی + فیلم

احمد ابوالقاسمی، قاری قرآن و داور برنامه «محفل» در برنامه «جعبه سیاه» شبکه افق در پاسخ به سوال امیر عضد درباره خواننده مورد علاقه‌اش گفت: من شجریان را خیلی می‌پسندم. چون او یک استثناست. ولی، چون آقای علیرضا قربانی فامیلم است، صدای آقای قربانی هم دوست دارم. او پسر دایی‌ام است. 

این قاری قرآن در پاسخ به واکنش تعجب‌برانگیز عضد گفت: به من نمی‌آید پسر دایی‌ام خواننده باشد؟ البته خوانندگی به صدا ربطی ندارد، به هوش موسیقایی ربط دارد. 

ابوالقاسمی در پاسخ به این سوال که خاطره‌ای از معجزات قرآن در زندگی دارید؟ گفت: ترکش زمان جنگ خیلی به من خدمت کرد. من در سال ۱۳۷۰ در مسابقات قرآن جانبازان شرکت کردم و رتبه اول شدم. از همان طریق در مسابقات کشوری شرکت کردم و بعد به مالزی رفتم. خلاصه مسیر ورودم به مسابقات جهانی را ترکش برایم باز کرد. در مدینه بودم، که آقای محمد عباسی یکی از قاریان قرآن گفت که مسجدالنبی برویم و چند رکعت نماز بخوانیم، تا حالمان خوب شود.

ابوالقاسمی

داور برنامه «محفل» تعریف کرد که آن زمان آقای عباسی گفت که به من حس روضه دست داده است. بلد هستی روضه بخوانی؟ من هم درِ گوش ایشان شروع به خواندن کردم. او گریه کرد و گفت که ان‌شاء‌الله مزد روضه‌ات را حضرت زهرا (س) بدهد. گفتم یا فاطمه زهرا (س) یکی از آرزوهایم این است که امسال در مسابقات قرآنِ مالزی اول شوم.

این قاری قرآن ادامه داد: ما در استان تهران در مسابقات قرآن اوت شدیم. منی که می‌خواستم در مسابقات جهانی اول شوم، یک آیه‌ای در تهران به من افتاد، که بلند بود و بخاطر ترکش در سینه‌ام نمی‌توانستم بخوانم. به همین دلیل، کوتاه کوتاه خواندم و ۷ نمره از دست دادم. از آنجایی که در مسابقات قرآن جانبازان اول شده بودم، گفتند نباید در مسابقات استانی شرکت می‌کردی و باید مستقیم به مسابقات کشوری می‌رفتی. در مسابقات کشوری شرکت کردم و موانع پیش‌رویم زیاد بود، که قابل گفتن نیست. آنها می‌خواستند به ناحق فرد دیگری را جای من بفرستند.

ابوالقاسمی

وی در پاسخ به سوال عضد که در مسابقات قرآن هم پارتی‌بازی هست؟ توضیح داد: بله، تا دلتان بخواهد. البته الان پارتی‌بازی کم شده است. اما آن زمان بیخودی می‌خواستند فرد دیگری را جای من بفرستند، که بین دو نفر دعوا شد و از لجِ همدیگر مرا به مسابقات مالزی فرستادند. البته حضرت زهرا (س) دعای مرا پذیرفته بود، که فیل هم نمی‌توانست دعای مرا تغییر دهد، چه برسد به آن دو نفر. یک ماه قبل از رفتنم یکی از اساتید به من گفت حاج احمد شما از آیه ۲۳ سوره اسراء به اندازه ۱۲ دقیقه طبق استاندارد مسابقات جهانی تلاوت کن. 

داور برنامه «محفل» ادامه داد: من هم آیات را آهنگسازی کردم. وقتی مالزی رفتم، خطاب به حضرت زهرا (س) گفتم، یا حضرت زهرا یک آیه خوش دست برایم انتخاب کن. از بین شش هزار و خورده‌ای آیات قرآن، آیه ۲۳ سوره اسراء به من افتاد؛ آیه‌ای که حدود یک ماه قبل خودم برای خواندنش آماده کرده بودم. آیا این معجزه نیست؟ 

ابوالقاسمی در پاسخ به این سوال که قاریان قرآن باید تغذیه‌شان ملاحظات داشته باشند؟ گفت: حتماً. امثال چای، قهوه و آب یخ را نباید بخورند. آرزویم خوردن یخ در بهشت است، که نمی‌توانم بخورم. دو سه بار یخ در بهشت خوردم، اما تا دو سه ماه اثرش روی صدایم بود. غذا‌هایی هم که منجر به رفلاکس معده می‌شود، نباید خورد.

دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب ماجرای نسبت فامیلی علیرضا قربانی با داور «محفل» از زبان احمد ابوالقاسمی + فیلم

ماجرای کنار کشیدن عمو قناد از برنامه «فیتیله‌ای‌ها» چه بود؟ + فیلم

مجید قناد معروف به عمو قناد، مجری برنامه «فیتیله‌ای‌ها» در پاسخ به سوال کامران نجف‌زاده مبنی بر اینکه چه شد از برنامه «فیتیله‌ای‌ها» فاصله گرفتید؟ گفت: من همه برنامه‌هایم را دوست دارم، اما در یک مقطع زمانی در اثر اتفاقی که دوست نداشتم، برنامه‌ای را که با تمام وجود برایش زحمت کشیدم و کار می‌کردم، روح مرا مکدر کرد. چون معمولاً هرکس تهیه‌کننده است، برنامه را مانند بچّه خودش می‌داند. 

 

 

عمو قناد

قناد در پاسخ به این سوال که آیا دوست دارید بعد ۱۰ سال درباره ماجرای تعطیل شدن «فیتیله‌ای‌ها» صحبت کنید؟ توضیح داد: معمولاً کسی از خانه خودش صحبتی را بیرون نمی‌برد. بخاطر آن اتفاقی که در آن برنامه افتاد، واقعاً دلم شکست! جالب اینجاست که مردم هم متوجه شدند، چه اتفاقی افتاده است. از نظر من آن برنامه دیگر برنامه همیشگی‌ام نبود. تنها کاری که می‌کردم، در عین اینکه جمعه‌ها ساعت ۶:۳۰ صبح به شبکه می‌آمدم، در خلوتی خیابان با صدای بلند داد می‌زدم. وقتی دلم می‌خواست کسی را دعوا کنم، فکر می‌کردم رو‌به‌رویم است و همان صحبت‌ها را فریاد می‌زدم. 

نجف‌زاده

مجری برنامه «فیتیله‌ای‌ها» ادامه داد: می‌گفتم بچّه این چیز‌ها را نمی‌خواهد! اصلاً برنامه دیگر برای بچّه‌ها نیست، برای بزرگتر‌ها شده است. ما در کارمان وظیفه‌ای داریم. ولی متاسفانه به اختلاف با عوامل خوردیم. 

وی در پاسخ به این سوال که علاوه‌ بر «فیتیله‌ای‌ها» با قلقلی هم به مشکل خوردید؟ چرا قلقلی لال آفریده شد؟ گفت: نه! البته قلقلی برای برنامه لال آفریده شد. من سال ۱۳۶۲ برحسب تصادف به شهربازی رفته بودم. دوست هنرمندم قلقلی را دیدم، که چقدر زیبا پانتومیم اجرا می‌کرد. بلافاصله چهره‌های مردم را دیدم، تا بازخورد کار را ببینم. دیدم مردم با ذوق کار‌های او را دنبال می‌کنند. پیش قلقلی رفتم و گفتم دلت می‌خواهد به تلویزیون بیای؟ ایشان گفت آره آره! خیلی دوست دارم. من هم او را به تهیه‌کننده معرفی کردم. 

قناد درباره دلیل صحبت نکردن قلقلی گفت: به این دلیل به قلقلی گفتیم صحبت نکند، که بعضی از بچّه‌ها کمرو و خجالتی هستند و صحبت نمی‌کنند. ما هم نقشی را انتخاب کردیم، که در عین خوشمزگی شاد هم باشد. آن بچّه‌هایی هم که ناشنوا هستند، از حرکات او متوجه صحبتش بشوند. 

مجری برنامه «فیتیله‌ای‌ها» در پاسخ به سوال کامران نجف‌زاده مبنی بر اینکه قلقلی نماد بچّه‌های نجیب و ساکت نسل جنگ و موشک باران بود؟ گفت: آفرین! کودکانی که این شرایط دست خودشان نبوده و اتفاقی بوده که برایشان رخ داده است.

دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب ماجرای کنار کشیدن عمو قناد از برنامه «فیتیله‌ای‌ها» چه بود؟ + فیلم

از ماجرای مستعان تا آب سیستان در فصل دوم «بی‌واسطه»

فصل دوم برنامه تلویزیونی «بی واسطه» با اجرای دلاوری و تهیه کنندگی و کارگردانی صدری‌نیا در روز‌های زوج ساعت ۱۹ از شبکه یک سیما پخش می‌شود.

این برنامه در هر قسمت یکی از پرونده‌های مهم و چالشی کشور را بدون واسطه بررسی می‌کند.

فصل اول برنامه بی واسطه در ۲۶ قسمت از شبکه یک سیما پخش شد و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت.

برنامه بی‌واسطه محصول سازمان هنری رسانه‌ای اوج است و مجری طرح این برنامه بر عهده استودیو بیست و دو است.

دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب از ماجرای مستعان تا آب سیستان در فصل دوم «بی‌واسطه»

ماجرای کامل حکایت عجیب آشنایی شمس و مولانا!

آشنایی شمس و مولانا: جلال الدین محمد بلخی معروف به مولانا، از مشهورترین شاعران ایران زمین است که در دوران حیات به القابی مانند «جلال الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نیز نامیده می شده است. مولوی در طول زندگی شصت وهشت ساله خود با بزرگانی همچون محقق ترمذی، شیخ عطار، کمال الدین عدیم و محی الدین عربی آشنا شد و از آنان بسیار آموخت اما هیچکس مانند شمس تبریزی در زندگی مولانا تأثیرگذار نبوده است. مولانا ماهی است که خورشید شمس در زندگی او نمایان است. قصه پردازان در مورد دیدار شمس و مولانا حکایتها گفته اند، در این بخش از حکایت چند حکایت زیبا از شمس و مولانا را آورده ایم که خواندن آن خالی از لطف نیست.

بیشتر بخوانید: حکایت شاگرد پارچه فروش و زن هوس باز | جوانی که به گناه خود را آلوده نکرده و خدا به او نام نیک عطا کرد!

دوستی مولانا و شمس و تولد دوباره مولانا

روزی شمس به مجلس مولانا که در آن مولانا در حال سخنرانی بود ، وارد شد . او از مولانا که در کنارش چند کتاب وجود داشت، پرسید، این ها چیست؟

مولانا جواب داد:قیل و قال است.

شمس می گوید:تو را با این ها چه کار است و کتاب ها را داخل حوضی که در آن نزدیکی می اندازد.

مولانا می گوید:ای درویش برخی از این کتاب ها یادگار پدرم و نسخه منحصر به فرد و نایاب است.

شمس تبریزی دست در آب فرو کرده و کتاب ها را از آب خارج می کند ، بدون این که کتاب ها ذره ای خیس شده باشند.

مولانا با تعجب می پرسد، این چه سرّی است؟

شمس جواب می دهد :

این ذوق و حال است که تو را از آن خبری نیست. اینگونه حال مولانا تغییر یافته و و درس و بحث را کنار گذاشته و به شوریدگی روی می آورد و تولدی دوباره می یابد . و اینگونه بود که مولانا با شمس تبریزی آشنا شد و این آشنایی زندگی اش را زیر و رو کرد تا جایی که درس و وعظ را کنار گذاشت و به عرفان، شعر، رقص و موسیقی روی آورد و دانش ظاهری اش را کنار گذاشت و به معرفتی باطنی دست یافت که هرکسی را توانایی درکش نبود.

داستان آموزنده “شمس و مولانا”

به آن چه مینازی جز یک سراب نیست

روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را دید از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد:بلی.

مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

– پس خودت برو و شراب خریداری کن.

– در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید شراب تهیه کنی زیرا من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی که به شمس ارادت داشت، با خرقه ای به دوش و شیشه ای بزرگ به دست و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.

 آشنایی شمس و مولانا

آشنایی شمس و مولانا

زمانی که مردم مولانا را در آن محل دیدند، حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:”ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید.

چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:”این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!” سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:”ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول میکند.”

رقیب مولوی فریاد زد:”این سرکه نیست بلکه شراب است.”

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت:برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. (کتاب ملاصدرا.تالیف هانری کوربن. ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری)

حکایت دیگر از مولانا و شمس

محمد ( ص ) برتر است یا بایزید بسطامی

روزی جلال الدین با جمع مریدان، سوار بر اسب، از بازار قونیه می گذشت، درویشی ندا کرد که:مولانا، مرا سئوالی است، گفت:بازگوی تا به جواب آن همه بهره گیرند، گفت محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟ مولانا گفت:این چه جای سئوال است؟ که بایزید از امت محمد بود و مقام سلطانی از تاج پیروی احمد داشت. درویش گفت:چون است که محمد با حق گفت « ما عرفناک حق معرفتک» (تو را چنانکه شایسته مقام توست نشناختم)؟ و بایزید گفت:سبحانی ما اعظم شانی.

نیست اندر جبه ام الا خدا

چند جویی در زمین و در سما؟ “مثنوی”

مولانا فرو ماند و گفت:درویش، تو خود بگوی. گفت:اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او می ریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می کرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد:شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی!

مولانا از هیبت آن سوال نعره ای بزد و بی هوش شد و تا یک ساعت رصدی خفته بود و خلق عالم در آنجایگاه هنگامه شد و چون از عالم غشیان به خود آمد، دست مولانا شمس الدین را بگرفت و پیاده به مدرسه خود آورده، در هجره ای در آمدند، تا چهل روز تمام به هیچ آفریده ای را راه ندادند. بعضی گویند:سه ماه تمام از هجره بیرون نیامدند. حضرت مولانا می گوید:چون مولانا شمس الدین از من این سؤال را بکرد، دیدم که از فرق سرم دریچه ای باز شد و دودی تا قمّهٔ عرش عظیم متصاعد گشت، همانا که ترک درس مدرسه و تذکیر منبر و صدارت مسند کرده و به مطالعه اسرار الواح ارواح مشغول شدم.

بیشتر بخوانید: حکایت جالب و شنیدنی باز فیلش یاد هندوستان کرده!

دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب ماجرای کامل حکایت عجیب آشنایی شمس و مولانا!

ماجرای سرقت و گم شدن کوکو در کتاب «سرقت در میدان صد و یکم»

کتاب «سرقت در میدان صد و یکم» به قلم نیلوفر مالک از سوی انتشارات مدرسه برای رده سنی نوجوان سال گذشته منتشر شد. ماجرا از این قرار است که در میدان «صد و یکم» یک دزد پیدا شده. دزدی که فقط حیوانات خانگی محله را می‌دزدد.

نویسنده کتاب در برنامه «جلد دوم» شبکه اینترنتی کتاب درباره داستان کتاب گفت: از آنجایی که ژانر کتاب کارآگاهی و پلیسی است، نگارش کتاب نیازمند دقت است؛ چراکه اطلاعات زیادی دادن منجر به لو رفتن داستان می‌شد. سعی کردم اطلاعات به مخاطب را به صورت قطره‌چکانی بدهم و نوجوان در کشف سوژه مشارکت دهم و ببیند چه کسی برای اتفاق پیش آمده مقصر است. به طور کلی، ژانر کارآگاهی سخت است.

مالک در پاسخ به این نکته که دیالوگ‌ها اندازه شخصیت‌های داستان بود، افزود: ما باید برای شخصیت‌ها لحن بگذاریم. از همان ابتدا ساده‌نویسی در کارهایم بوده، ولی حواسم جمع است که وقتی استاد دانشگاه صحبت می‌کند، طرز صحبتش با بچه کلاس اولی متفاوت باشد. نویسنده باید حواسش جمع باشد، تا لحن شخصیت‌ها شبیه هم نباشد. 

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «کوکو گم می‌شود. پویا زنگ خانه را زد. در باز شد. برای پویا عجیب بود که در بدون معطلی باز شد؛ چون می‌دانست جز پریسا کسی خانه نیست و او هم که پایش توی گچ است و پویا باید صبر کند، تا پریسا چوب‌های زیر بغلش را بردارد، آهسته بیاید طرف آیفون و در را باز کند. اما این‌بار انگار پریسا کنار آیفون آماده ایستاده بود. شاید هم مامان هنوز خانه بود و او در را برای پویا باز کرده بود.

پویا در حیاط را پشت سر خودش بست. از همان جا پریسا را بالای پله‌ها روی ایوان خانه دید. پریسا مو‌های سیاهش را به قول خودش دم موشی کرده بود؛ یعنی فرقش را از وسط باز کرده و آن‌ها را دو طرف سرش با کش بسته بود. پویا فهمید اتفاقی افتاده. اینکه اتفاقی افتاده از برق چشم‌های پریسا معلوم بود. مثل همیشه یک حوضچه آب توی چشمش جمع شده و لب زیرینش به سمت پایین لوله شده بود. پویا با خود فکر کرد که چقدر قیافه‌اش شبیه گربه چکمه‌پوش شده. پرسید: چیه؟ باز چی کار کردی؟ و رفت طرف او. پریسا دماغش را بالا کشید و گفت: – کوکو… کوکو گم شده… چشم‌های درشت پویا از پشت عینک درشت‌تر شد. پرسید: – چی؟ یعنی چی گم شده؟ 

– تو قفسش نیست. رفته…

– کی؟ کی رفته؟

– ظهر رفت.

– مگه می‌شه؟ تو اون موقع چی کار می‌کردی؟

– من؟… من رفته بودم دستشویی. وقتی برگشتم نبود…

– قفسش کجا بود؟

– تو حیاط.

– مگه در قفس رو نبسته بودی؟

– چرا… بسته بودم، اما وقتی از دستشویی برگشتم درش باز بود. فکر کنم خودش در رو باز کرده و رفته.

پویا باورش نشد. پرسید:

– مگه می‌شه؟ اون فقط یه کاسکو کوچولوئه… چه جوری در رو باز کرده؟

– خودم… خودم بهش یاد دادم با نوکش در رو باز کنه… چند روزه داریم با هم تمرین می‌کنیم. می‌خواستیم جلوی همه نمایش بدیم».

دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب ماجرای سرقت و گم شدن کوکو در کتاب «سرقت در میدان صد و یکم»

اصل ماجرای پارسا پیروزفر و بهاره مصدقیان + عکس جنجالی

رابطه پارسا پیروزفر و بهاره مصدقیان: تنها چند روز مانده به اکران فیلم سینمایی مست عشق با بازی پارسا پیروزفر و حضور او بر پرده سینما بعد از مدت ها، موج منفی خبری درباره او به راه افتاده و خانم بازیگر، سلبریتی بی حاشیه سینما و تلویزیون را متهم به بی‌اخلاقی کرده است. در ادامه این بخش از نمناک ماجرای شایعه پیش آمده برای پارسا پیروزفر را می خوانید.

بهاره مصدقیان بازیگر تئاتر که سابقه همکاری در چندین نمایش تئاتر را با پارسا پیروزفر داشته است، در شبکه‌های اجتماعی ادعا کرده که سالهاست که با بازیگر در چشم باد ارتباط پنهانی داشته و آقای بازیگر چندین مرتبه به او خیانت کرده است.

بیشتر بخوانید: تغییرات ملیکا زارعی از حضور در متهم گریخت تا خاله شادونه+عکس و بیوگرافی

 رابطه پارسا پیروزفر و بهاره مصدقیان

عکس بهاره مصدقیان و پارسا پیروز فر که جنجالی شد

رابطه پارسا پیروزفر و بهاره مصدقیان، بهاره مصدقیان با انتشار عکس دو نفره شان در مورد طریقه آشنایی با پارسا پیروز فر از سال ۱۳۸۴ پس از فیلمبرداری سریال در چشم باد نوشت و او را متهم به بی‌اخلاقی کرد. تا کنون پارسا پیروزفر نسبت به انتشار این خبر واکنشی نشان نداده و این ادعاها هنوز از سوی رسانه‌ها و مراجع رسمی صحت‌سنجی نشده است.

ادعای بهاره مصدقیان واکنش های مختلفی را در پی داشت و برخی از کاربران علت این افشاگری را اکران قریب الوقوع فیلم سینمایی «مست عشق» با بازی پارسا پیروزفر می دانند.

بیشتر بخوانید: هوش مصنوعی مادر و فرزند هر کشور را با توجه به فضای فرهنگی و اجتماعی آن طراحی کرد!

دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب اصل ماجرای پارسا پیروزفر و بهاره مصدقیان + عکس جنجالی