is_tag

کرم بازیگر عشق تجملاتی به انتقام کتک‌هایی که در دوران مدرسه خورده، مدرسه را خرید و با خاک یکسان کرد+عکس

بیوگرافی چاغلار ارطغرل: چاغلار ارطغرل (Çağlar Ertuğrul) بازیگر ترکیه‌ای که به خاطر بازی در نقش «کرم» در سریال «عشق تجملاتی» به شهرت رسیده است، به شیوه‌ای عجیب از معلمان و مدرسه ابتدایی خود انتقام گرفت که واکنش جالبی در میان کاربران ترکیه ای و ایرانی ایجاد کرد. در ادامه این مطلب بخش  فرهنگ و هنر در مجموعه فیلم و سریال مجله خبری چشمک ضمن ارائه بیوگرافی چاغلار ارطغرل، تصاویر وی بر ویرانه های مدرسه را مشاهده خواهید کرد.

بیوگرافی چاغلار ارطغرل

چاغلار ارطغرل در ۵ نوامبر ۱۹۸۷ در کارشیاکا، ازمیر به دنیا آمد. او فرزند دوم خانواده است و یک خواهر بزرگ‌تر دارد. مادر او دندانپزشک و پدر او مهندس ژئولوژی است. او در سال ۲۰۰۵ از دبیرستان و در سال ۲۰۱۱ در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه کوچ استانبول فارغ‌التحصیل شد. او برای اولین بار در دوران دانشجویی با تئاتر آشنا شد. او در این دوران کانال یوتیوب خود را نیز راه‌اندازی کرد که در آن ویدیوهای خنده‌دار را در سبک‌های مختلف کمدی به اشتراک می‌گذاشت.

فعالیت هنری

او برای اولین بار در ۱۳ آوریل ۲۰۰۹ در نمایشی به نام «رومئو و ژولیت» در دانشگاه کوچ روی صحنه رفت. پس از آن در چندین تئاتر دیگر به ایفای نقش پرداخت. او پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، به مدت یک سال در کلاس‌های بازیگری آکادمی ۳۵ Buçuk وحیده گوردوم شرکت کرد و در آتلیه هنری MOTA3 درس‌های مدرن بازیگری را آموخت. او ابتدا در چند آگهی تبلیغاتی مقابل دوربین رفت تا اینکه در سال ۲۰۱۲ نقش اصلی یک فیلم نظامی به نام کوه به کارگردانی آلپر چاغلار را بر عهده گرفت و نقش سربازی به نام «اوز» را بازی کرد.

در این فیلم چاغلار ارطغرل را اوفوک بایراکتار همراهی می‌کرد. این فیلم ۳ میلیون لیره فروش داشت . او پس از این فیلم به خاطر بازی تحسین‌آمیزش شناخته شد. پس از آن پیشنهاد بازی در مجموعهٔ تلویزیونی تلویزیونی «به خاطر من ناراحت نباش» را پذیرفت و با نقش «سینان» وارد قاب تلویزیون شد. بعد از آن او در چندین مجموعهٔ تلویزیونی و فیلم سینمایی به ایفای نقش پرداخت.

وی در سال ۲۰۱۶ با بازی در سینمایی «کوه ۲» به شهرت زیادی در ترکیه و سپس در عرصه جهانی دست پیدا کرد. در ۲۰۱۶-۲۰۱۷، او در مدرسه تئاتر و فیلم لی استراسبرگ در غرب هالیوود به تحصیل متد بازیگری و کمدی بداهه پرداخت.

در سال ۲۰۱۴، این بازیگر در مجموعه‌های تلویزیونی مانند گرگ سعید و شورا و «گردن خمیده‌ها» بازی کرد. او در سال ۲۰۱۵ در فیلم کمدی به من قصه بگو به نویسندگی و کارگردانی بوراک آکساک شرکت کرد و در مجموعهٔ تلویزیونی تلویزیونی جذر و مد بازی کرد. در سال ۲۰۱۶ فیلم اکشن Mountain ۲ اکران شد و پربیننده ترین فیلم آن سال شد. در سال ۲۰۱۷ در فیلم سینمایی کمدی «ما پیش شما برمی‌گردیم» بازی کرد.

او در سال ۲۰۱۷ در مجموعهٔ تلویزیونی تلویزیونی فضیلت خانم و دخترانش در ژانر درام به ایفای نقش پرداخت. این مجموعهٔ تلویزیونی که ۵۰ قسمت به طول انجامید، به مدت ۲ فصل پخش شد و به بیش از ۵۰ کشور فروخته شد. او در این مجموعهٔ تلویزیونی نقش «یاز اگمن» را بازی می‌کرد و این شخصیت بسیار مورد توجه قرار گرفت. او در سال ۲۰۱۸ در حالی که مجموعهٔ تلویزیونی ادامه داشت در فیلم «خانوادگی متعجبیم» نقش مکمل را ایفا کرد. این فیلم سومین فیلم پربیننده کشور در آن سال بود.

او بازی در فیلم‌های سینمایی خود را با بازی در کمدی رمانتیک «با من بمان» و درام «بوی دخترم را می‌دهی» ادامه داد. او برای بازی در فیلم با من بمان جایزه بازیگر مرد سال ترکیه را دریافت کرد.

او بین سال‌های ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۰ در مجموعهٔ تلویزیونی تلویزیونی عشق تجملاتی بازی کرد و هم‌بازی او در این مجموعهٔ تلویزیونی بورجو اوزبرک بود. چاغلار ارطغرل برای بازی در این مجموعهٔ تلویزیونی، جایزه بهترین بازیگر مرد در کمدی رمانتیک را در چهل و ششمین دوره جوایز پروانه طلایی دریافت کرد. او در مجموعهٔ تلویزیونی تشکیلات که بین سال‌های ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۲ از شبکه تی‌آر‌تی ۱ پخش شد، نقش اصلی را بر عهده گرفت. این مجموعهٔ تلویزیونی به نرخ تماشای بالایی رسید و رکورد ریتینگ را شکست.

او در چهل و هفتمین دوره جوایز پروانه طلایی جایزه بهترین بازیگر مرد را برای ایفای نقش «سردار کلیچ اصلان» در این مجموعهٔ تلویزیونی دریافت کرد. پس از هالوک بیلگینر، او دومین بازیگر مردی است که در دو بخش مختلف پروانه طلایی دریافت کرده است. او دو فصل در مجموعهٔ تلویزیونی اکشن تشکیلات حضور داشت اما پس از پایان فصل دوم به دلیل جراحات وارده، بازی در این مجموعهٔ تلویزیونی در فصل سوم را ادامه نداد.

او پس از مدتی پیشنهاد بازی در مجموعهٔ تلویزیونی دیجیتالی ماگارسوس، تولید بلوتی‌وی را پذیرفت و برای ایفای نقش در این مجموعهٔ تلویزیونی وزن خود را افزایش داد.

چاغلار ارطغرل و ویران کردن مدرسه اش

چاغلار در یک پست اینستاگرامی به ارائه تصویری از خودش در مقابل ویرانه ها اقدام کرد. او گفت که مدرسه ابتدایی خود را که قبلاً در کودکی در آن تحصیل کرده بود، خریده و آن را به تلافی معلمانی که او را در دوران تحصیلش در کودکی مورد ضرب و شتم قرار داده‌اند، با خاک یکسان کرده است.چاغلار گفت که هر وقت مدرسه را می‌دید، به یاد رنج‌های دوران دبستان می‌افتاد که معلمانش او را کتک می‌زدند. پس ساختمان مدرسه را خرید و تخریب کرد و گفت: معلمان همیشه من را می‌زدند.

 

بیوگرافی چاغلار ارطغرل

 

دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب کرم بازیگر عشق تجملاتی به انتقام کتک‌هایی که در دوران مدرسه خورده، مدرسه را خرید و با خاک یکسان کرد+عکس

خود را بدهکار خاک و مردم کشورم می‌دانم/ موسیقی بخشی از دکوپاژ در فیلم‌های کیمیایی است

 ستار اورکی آهنگساز مطرح سینمای ایران به موزه سینما گفت: من در پانزدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۸ در شهر اهواز متولد شدم و اصالتا بختیاری هستم. فعالیت در حوزه موسیقی را از تیرماه سال ۱۳۵۷ آغاز کردم و در خانواده ما هیچکس اهل موسیقی نبود اما در دوران کودکی، سازی به نام «ملودیکا» به دستم رسید و همین موضوع باعث شد به موسیقی بسیار علاقه‌مند شوم و آن را دنبال کنم.

وی بابیان اینکه فکر نمی‌کرده روزی آهنگساز شود و این حرفه به شغل اصلی اش تبدیل شود، افزود: در دوران هشت سال جنگ تحمیلی، پدرم اصرار داشت که در خوزستان بمانیم. او عقیده داشت جوانانی از سراسر کشور برای دفاع به این منطقه آمده بودند و درست نبود که ما خاک خود را رها کنیم. به همین دلیل ما از اولین روز تا آخرین روز جنگ در اهواز حضور داشتیم. زمانی که جنگ آغاز شد من ۱۱ ساله بودم و در پایان جنگ ۱۹ سال داشتم. در آن زمان نمی‌توانستم نسبت به جنگ بی‌تفاوت باشم و به همین دلیل گروهی را تشکیل داده بودیم که دائما در پشت خط نبرد حاضر شده و مجروحان جنگی را یاری می‌کردیم.

آهنگساز فیلم «خائن کشی» ادامه داد: در آن مقطع مادرم به دلیل سن کم من، مخالف حضورم در میدان جنگ بود، اما من نمی‌توانستم نسبت به خاک و مردم کشورم بی‌تفاوت باشم.

اورکی بیان داشت: در اهواز فیلم «فرار به سوی پیروزی» که اثر زیبایی بود و موسیقی شاهکاری داشت به اکران درآمد. هنوز هم لحظه به لحظه موسیقی آن را در ذهن دارم. من بیش از ۴۰ دفعه برای تماشای این اثر به سینما رفتم تا بتوانم موسیقی آن را گوش کنم. آن زمان امکانات بسیار محدود بود و برای تهیه برگه نت مجبور بودم مسافت اهواز تا تهران را طی کنم. 

وی با بیان اینکه همواره ترکیب تصویر و موسیقی برای او بسیار مهم بوده است، افزود: زمانی که فیلم‌های مسعود کیمیایی را می‌دیدم، صدای تلویزیون را می‌بستم و با توجه به حال و هوای آثار او، خودم برای آن موسیقی می‌ساختم. از همان ابتدا علاقه داشتم تا در زمینه موسیقی فیلم فعالیت کنم. بعدها که به تهران مهاجرت کردم، نوع نگاه و تفکر من نسبت به موسیقی تغییر کرد چراکه مجبور بودم خود را با تصاویری که به دستم می‌رسید تنظیم کنم و هر آنچه تصویر از من می‌خواست را ارائه دهم. زمانی که به تهران آمدم دوست داشتم مسعود کیمیایی اولین کارگردانی باشد که با او همکاری کنم. از نظر من او تنها کارگردانی است که همچنان برای موسیقی فیلم اهمیت بسیار زیادی قائل است و موسیقی بخشی از دکوپاژ فیلم‌های کیمیایی را تشکیل می‌دهد. او زمانی که فیلمنامه‌ای را می‌نویسد، در آن بر نقش موسیقی در سکانس‌بندی‌ها تاکید می‌کند. شناخت کیمیایی از موسیقی بسیار استادانه است و در گفت‌و‌گوهایی که انجام می‌دهیم، او را در قامت یک آهنگساز بزرگ می‌بینم. 

اورکی خاطر نشان کرد: یادم می‌آید من و زنده یاد بابک بیات همراه یکدیگر در شمال کشور بودیم که از دفتر آقای کیمیایی با او تماسی گرفته شد. بیات به من گفت که قرار است موسیقی فیلم «سربازهای جمعه» را به صورت مشترک همراه هم بسازیم. از این اتفاق بسیار خوشحال بودم اما متاسفانه به سرانجام نرسید. تا اینکه سال‌ها بعد جواد طوسی منتقد مطرح سینما با من تماس گرفت و گفت آقای کیمیایی می‌خواهند شما را ببینند. جواد طوسی مستندی به نام «قهرمان آخر» را درباره کیمیایی ساخته بود‌ که موسیقی آن فیلم را من کار کرده بودم و زمانی که کیمیایی آن قطعات را شنید، برای فیلم خود از من دعوت کرد. این همکاری خوشبختانه تا آخرین اثر ایشان در حال حاضر یعنی «خائن کشی» ادامه پیدا کرده است و در طول این مدت بسیار از او آموخته‌ام. من معتقدم برای یک آهنگساز حرفه‌ای، مسعود کیمیایی بهترین گزینه برای همکاری خواهد بود.

اورکی در بخش دیگری از صحبت‌های خود گفت: از نگاه من موسیقی تنها چیزی نیست که با ساز نواخته می‌شود و جنبه آوازی دارد. من معتقدم حتی سکوت‌ها در فیلم، موسیقی به شمار می‌رود. همچنین فعالیت‌های صدابردار در سر صحنه و پس از او صداگذار و همینطور دیالوگ‌های بازیگران، بخشی از موسیقی یک فیلم را تشکیل می‌دهد. اگر یک تصویر فاقد موسیقی باشد، قدرت اثرگذاری کمتری خواهد داشت. 

وی همچنین ادامه داد: انسان بدون موسیقی زنده نخواهند ماند، چراکه موسیقی در حکم غذای روح انسان است.

اورکی در پایان بیان داشت: برای دفاع از خاک و مردم کشورم حاضرم جان خود را فدا کنم. امیدوارم بتوانم برای جامعه فردی خدمت‌گزار باشم زیرا هر چه دارم از مردم است. 

دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب خود را بدهکار خاک و مردم کشورم می‌دانم/ موسیقی بخشی از دکوپاژ در فیلم‌های کیمیایی است

حکایت شاه عباس و سه تپه خاک

روزی شاه عباس* به همراه وزیرش *شیخ بهایی* و چند تن از فرماندهان به شکار می روند. *در بین راه ، شاه عباس به شیخ بهایی گفت: یاشیخ! نقل، داستان ، یا پندی بگوئید که این فرماندهان با ما آمده اند درسی گیرند!

حکایت شاه عباس و سه تپه خاک

شیخ بگفتا ؛این سه تپه خاک را میبینید؟ گفتند بله

شیخ گفت:خاک آن تپه اولی بر سر کسی که راز دلش را به هر کسی بگوید حتی به همسرش!

گفت آن تپه وسطی رامیبینید؟

گفتند بله!

شیخ گفت خاک آن تپه بر سر کسی که به آدم بی اصل و نسب و بی نام و نشان خدمت میکند.

شیخ گفت آن تپه (آخری) سومی را می بینید؟

گفتند بله!

شیخ گفتا خاک آن تپه بر سر کسی که خود تلاش نمی کند و بزرگترها دائم به او خدمت میکنند!

شاعباس گفت آن دو مورد اول بماند ، اما بند سوم به من خطاب شده؟؟ چه بدی به شما کردم؟

شیخ گفتا اگر صبر کنید جواب هر سه را یکجا خواهم داد!

مدتی گذشت شاعباس آهوی بسیار زیبایی داشت و با اسبش دور آهو میدوید و سرگرم میشد، برای این آهو هر روز وقت کافی می گذاشت تا اینکه روزی شیخ بهایی آهوی شاه عباس را می دزدد و در جایی مخفی می کند و گوسفندی را سر می برد و در کیسه ای گذاشته و به خانه می برد.

همسرشیخ بهایی با دیدن کیسه خون آلود جویای محتوای آن میشود که شیخ در جواب می گوید این آهوی شاه عباس است که کشته ام.

همسرشیخ بهایی شیون کنان بر سر خود میزند و با لحنی تند میگوید:متوجه هستی چکاری انجام داده ای؟ شاه عباس اگر متوجه شود گردنت را خواهد زد ، دلیل این کارت چی بوده؟

شیخ می گوید من وزیر شاه عباس هستم اما او اصلاً به من و خدمات من توجه نمی کند و بیشتر وقتش را با این آهو سپری میکند ، از ناراحتی این کار را انجام دادم و قرار نیست کسی بفهمد! فقط من وتو می دانیم آن را درگوشه حیاط خاک می کنیم وکسی هم متوجه نمی شود ممکن است ، رفتار شاه با من بهتر شود.

خبر گم شدن آهو به گوش شاه عباس می رسد، وی عده ای را مأموریافتن آهو در شهر و بیابان میکند اما هیچ خبری ازآهو نیست.

شاه عباس هزار سکه طلا را برای یافتن آهو جایزه تعیین میکند، خبر هزار سکه به گوش همسرشیخ بهایی میرسد و بی وقفه به دربارشاه میرود تا خبر کشته شدن آهو را بدهد و هزار سکه جایزه اش را دریافت کند.

شاه عباس باشنیدن این خبر شیخ را احضار می کند تا دلیل این کارش را بگوید؟

شاه عباس فریاد می زند شیخ من چه بدی و چه کوتاهی در حق تو و خانواده ات کرده ام که جوابش این باشد ؟ *شیخ گفت* اعلاحضرت از آن جایی که من وزیر شما بودم ، اما هیچ وقت به من توجه نکردید و بیشر وقت خود را با بازی کردن با آهو می گذراندید و من هم از سر حسادت آهو را دزدیده وسر بریدم.

شاه عباس عصبانی شد و جلاد را خبر کرد و به او گفت سزای اعمال شیخ قطع گردن اوست همین جا حکم را اجرا کن و گردن شیخ بهایی رابزن!

جـــــلاد شمشیرش را بالابرد ودرحین فرودآمدن رو به پادشاه کرد و گفت اعلاحضرت شیخ خیلی به من وخانواده ام لطف داشته و من توان چنین کاری را ندارم مرا عفو بفرمایید!

شاه عباس جلاد بعدی و جلادان دیگر رافراخواند. اما هیچکدام راضی نبودند که گردن شیخ بهایی را بزنند. شاه عباس گفت صد سکه طلا به هر کسی می دهم که امروز گردن شیخ را بزند !

خبر به نگهبان قصر پادشاه رسید. به سوی شاه عباس آمد و گفت صد سکه را بدهید من گردن شیخ را خواهم زد! شمشیر را ازجلاد گرفت بالا برد موقع فرود آمدن شمشیر، شیخ گفت دست نگه دارید آهو زنده است ، من او را نکشته ام شیخ به خدمتکارش دستور داد تا آهو‌ را بیاورد.

شاه عباس متعجب شد و دلیل این کارش راپرسید؟

شیخ گفت: زمانی باهم به شکار رفتیم و به من گفتی به این جوانان پندی بیاموز و من خاک آن سه تپه رامثال زدم که باعث نگرانی شما شد!

الان جواب آن پند همین است گفتم: خاک آن تپه اول بر سر کسی که راز دلش رابه هر کسی میگوید حتی به همسرش همسر من که پدر فرزندانش بودم راز نگهدار من نبود ومرا به هزار سکه طلا فروخت *پس خاک آن تپه اول برسرمن که راز دل خودم را برای کسی بازگو کردم!

شاه عباس حیرت زده از دو تپه خاک بعدی پرسید:؟

شیخ گفت به یاد بیاورید!

گفتم خاک آن تپه دومی ، بر سر کسی که به آدم بی اصل و نسب خدمت کند.

این *نگهبان* در گوشه شهر گدایی میکرد و شکم زن و بچه اش را نمیتوانست سیرکند !من به اوخدمت کردم واو را به قصر آوردم صاحب مال وزندگی پست و مقام کردم وحالا بخاطر صد سکه قصد زدن گردن مرا داشت. پس خاک آن تپه دوم هم برسرمن که به آدم بی اصل ونصب خدمت کردم

و آن تپه سوم که گفتم خاکش بر سر کسی که روی پای خود نایستد به بزرگترازخودش خدمت کند من که وزیر شما بودم سالها به شما مشاوره دادم و هزاران کار نیک وخیر در شهر و در راه خدمت به شما انجام دادم بخاطر یک آهو می خواستید گردن مرا بزنید که سالها به شما وفادار بوده ام؛پس خاک آن تپه سوم هم بر سر من.

حکایت شاه عباس و سه تپه خاک

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.



دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب حکایت شاه عباس و سه تپه خاک

حکایت تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش

حکایت تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش: مرد حمالى بود، یک روز داشت بار مى‌برد. رسید به یک باغ. بارش را زمین گذاشت و گفت: خدایا من یکى از بندگانِ تو هستم صاحب فلان، فلان‌شدهٔ این باغ هم یک بندهٔ تو.

حکایت تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش

اتفاقاً صاحب باغ توى بالاخانه، سر در نشسته بود. حرف حمال را شنید و او را صدا کرد و گفت: حمال‌باشی، بارت را به مقصد برسان و برگرد اینجا، یک بار دارم مى‌خواهم برایم به جائى ببری. حمال رفت و برگشت پیش صاحب باغ، دید او تکیه زده به مخده‌هاى ملیله‌دوزى و دم دستگاه مفصلى دارد. گفت: بارتان کجاست؟ گفت: من از تو خوشم آمده است. مى‌خواهم شرح حال خودم را برایت تعریف کنم. هر چقدر هم که تا شب کاسبى مى‌کردى من مى‌دهم. بنشین و گوش کن.

حمال‌باشى قلیانى را برایش آورده‌ بودند، شروع کرد به کشیدن، مرد گفت: من پسر یک تاجر بودم و همیشه به نصیحت‌هاى او گوش مى‌کردم، تا اینکه پدرم مرد و من جاى او نشستم و همراه شریک‌هایم شروع کردم به تجارت، کارمان بالا گرفت و همیشه ده دروازده تا از کشتى‌هایمان روى آب مى‌رفت و مى‌آمد. روزى توى کشتى نشسته بودم، که باد مخالف وزید و کشتى غرق شد، من دارائى‌ام را که توى یک جعبه بود حمایل کردم و خود را با تکه چوبى به جزیره‌اى رساندم.

چند روزى در آن جزیره بودم و شکم خود را با میوه‌ها سیر مى‌کردم تا اینکه ردِ آبِ رودى را گرفتم تا به سرچشمه‌اش برسم، رفتم و رفتم یک وقت دیدم جلو دروازهٔ یک شهر هستم. وارد شهر شدم از جیبم پول در آوردم نان بخرم گفتند این پول را اینجا قبول نمى‌کنیم.

از توى جعبه‌ام پول طلا درآوردم و رفتم پیش صراف تا آن را خرد کنم. مرد صراف وقتى ماجراى مرا شنید از من خوشش آمد. مرا به خانه‌اش برد. دو سه روزى گذشت، هر روز دخترى توى حیاط رفت و آمد مى‌کرد که خیلى خوشگل بود. دربارهٔ دختر از صراف سئوال کردم، گفت اگر او را مى‌خواهى پیش‌کش‌ات. دختر را عقد کردم و کنار دکانِ صراف یک دکان باز کردم و مشغول صرافى شدم.

بعد از مدتى فهمیدم که در این شهر هر مرد و یا زنى بمیرد همسرش را با یک کوزه آب و یک سفره نان مى‌اندازند توى چاه. روزى از زنم پرسیدم. توى شهر شما اگر کسى زن بگیرد، مى‌تواند زنش را با خودش به شهر دیگرى ببرد؟ گفت: نه. گفتم: در شهر شما طلاق هم هست؟ گفت: نه. دیدم بد جائى گیر افتاده‌ام؛ بعد از مدتى زنم مرد، او را خاک کردند و مرا هم با یک کوزه آب و یک سفره نان توى چاه انداختند، هرچه التماس کردم فایده‌اى نکرد.

وقتى به ته چاه رسیدم، دیدم هزار زرع گشادى دارد. و کلى استخوان روى هم ریخته. حساب کردم دیدم نان و آبى که براى من گذاشته‌اند به روز چهارم نمى‌رسد، این بود که قناعت کردم، بلکه یک نفر دیگر را توى چاه بى‌اندازند و با او شریک شوم. همهٔ استخوان‌ها را یک طرف جمع کردم، لباس‌ها را هم جمع کردم یک طرف دیگر.

بعد از دو روز یک نفر را انداختند پائین، بیچاره از ترس مرد. خلاصه هفت سال ته چام بودم و مرده‌خورى مى‌کردم، هرکس را که پائین مى‌انداختند اگر مى‌مرد که هیچ اگر نمى‌مرد او را خفه مى‌کردم و آب و نانش را بر مى‌داشتم.

تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش

یک روز دیدم گربه‌اى آمد و رفت سر وقت گوشت یک مرده، بعد هم رفت. فردا باز هم گربه آمد وقتى برمى‌گشت، من دنبالش رفتم، یک وقت چشمم به یک روشنائى خورد، دنبال آن رفتم تا رسیدم کنار دریا از خوشحالى زمین را سجده کردم. برگشتم و هرچه کفش و لباس در مدت هفت سال جمع کرده بودم، برداشتم و آوردم.

دو شبانه‌روز کنار دریا نشستم تا اینکه دیدم یک کشتى مى‌آید، وقتى جلوتر آمد، دیدم از کشتى‌هاى خودمان است. سوار شدم و آمدم تمام لباس‌هاى مرده‌ها را فروختم. در این نه سالى هم که نبودم، شاگردان و میرزاها، همه درآمد مرا جمع کرده‌ بودند. این باغ را بیست و پنج روز است که خریده‌ام. مقصودم این است که تا رنج نبرى و زحمت نکشی، مال‌دار نمى‌شوی.

– تاجرى که همراه زنش به خاک سپردنش

– قصه‌هاى مشدى گلین خان ص ۲۲۷

– گرد‌آورنده: ل. پ. الول ساتن

– نشر مرکز چاپ اول ۱۳۷۴

(کتاب: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ایران – جلد سوم-على اشرف درویشیان، رضا خندان (مهابادی)، انتشارات کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۷۸)

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

 



دانلود فیلم

ادامه مطلب حکایت تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش

در فیلم «احمد» به‌جای خاک، آرد نخودچی به صورت هنروران می‌زدیم

مرتضی کهزادی‏، چهره‌پرداز فیلم «احمد» و برنده سیمرغ بهترین چهره‌پردازی فیلم در برنامه «هفت» شبکه نمایش درباره چالش‌های گریم بازیگران گفت: اولین مشکلمان پیدا کردن شخصیت احمد کاظمی بود. سه ماه گروه کارگردانی درگیر انتخاب بازیگری بودند، که هم بتواند از پس نقش بر بیاید، هم از لحاظ چهره شباهت داشته باشد. در این سه ماه ۱۳ یا ۱۴ نفر را از بین بازیگران انتخاب کردیم. به دلایلی بازی این بازیگران مورد تایید آقای ربیعی و والی‌نژاد نبود، یا از لحاظ چهره مطابقت نداشتند. تا اینکه آقای صالحی برای نقش اصلی انتخاب شدند.

کهزادی‏ ادامه داد: آقای صالحی سابقه درخشان در تئاتر دارند. چهره او پنجاه درصد به شهید کاظمی شباهت داشت. گریم او کار سختی نبود. مشکل اصلی ما هنروران بودند. اگر تعداد هنروران زیاد باشد، سختی کار بیشتر می‌شود. از آنجایی که قرار بود در فرودگاه فیلمبرداری کنیم، روزانه ۳۰۰ هنرور داشتیم. ما باید آن‌ها را توجیه می‌کردیم که می‌خواهیم زلزله بم را بازسازی کنیم. اینکه باید تک تک آن‌ها را خاکی و خونی نشان می‌دادیم، سخت بود.

چهره‌پرداز فیلم «احمد» افزود: ما حتی خاک به صورت هنروران نمی‌زدیم! ما در طول ۱۲۵ جلسه فیلمبرداری ۴۰۰ کیلو آرد نخودچی و مواد خوراکی ترکیب کردیم، تا آن‌ها قبول کنند استفاده کنند. ما حتی جلوی یکسری از هنروران آرد نخودچی می‌خوردیم، تا آن‌ها باور کنند مواد بهداشتی به آن‌ها می‌دهیم.

همچنین حبیب والی‌نژاد، تهیه‌کننده این فیلم خاطرنشان کرد: کار‌های بزرگی که ساخته می‌شود، عوامل زیادی در ساخت اثر دخیل هستند. از همان زمانی که یک ایده در ذهن کارگردان یا نویسنده شکل می‌گیرد، مجموعه عواملی برای تولید دخیل است. شروع فیلم «احمد» با حوزه هنری انقلاب اسلامی بوده است. وقتی فیلمنامه آماده شد و وارد مرحله پیش تولید شدیم، باید لوکیشن انتخاب می‌کردیم. نیاز به فرودگاهی داشتیم، تا در اختیارمان باشد. اما همه فرودگاه‌ها فعال بودند و هماهنگی با ترابری فرودگاه کار سختی بود.

گفتنی است که فیلم احمد برای اولین بار قصه‌ای ناگفته از ۱۸ ساعت ابتدایی حادثه تراژیک زلزله بم و اقدامی قهرمانانه در این ساعات پُرالتهاب را همزمان با بیستمین سالگرد این اتفاق روایت می‌کند؛ یادی از رشادت‌های شهید احمد کاظمی در زلزله بم.

دانلود فیلم

ادامه مطلب در فیلم «احمد» به‌جای خاک، آرد نخودچی به صورت هنروران می‌زدیم