ارزیابى سیاست اسکندر مقدونى
- 1,607 بازدید
- 5 نوامبر 2011
- اشخاص
ارزیابى سیاست اسکندر مقدونى
در تاریخنگارى نوین ارزیابىهاى گوناگونى نسبت به فعالیتهاى اسکندر مقدونى به چشم مىخورد. دانش نوین بنابر بعضى معیارها نظریات تاریخنگاران قدیمى را تکرار مىکند، این تاریخنگاران ضمن بیان رویدادها سه هدف را در نظر گرفتهاند: اول ستایشگرى، دوم ارزیابى فعالیتهاى اسکندر با نظریه کاملا منفى و سوم ارزیابى از لحاظ اینکه اسکندر شاگرد و پیرو مکتب ارسطو بود، در اینجا فعالیتهاى اسکندر به دو دوره تقسیم مىشود: دوره اول زمانى بود که گویا اسکندر از اندرزهاى ارسطو پیروى مىکرد البته در این مورد ارزیابى کاملا مساعد بود، دوره دوم زمانى بود که اسکندر از پیروى اندرز- هاى معلمش سرباز زد- البته در این دوره ارزیابى منفى بود…
ارزیابى فعالیتهاى اسکندر نمىتواند یکجانبه و مشخص باشد. ارتش او دولت هخامنشیان را که درحال نابودى بود، منقرض کرد و در کنار آن پهنههاى گستردهاى از قلمرو هخامنشیان در اثر عملیات جنگى ویران شدند، صدها هزار تن از مردم بهویژه در مشرق به هلاکت رسیدند. اما باید یادآورى کرد که دولت اسکندر درعینحال در روى ویرانههاى دولت هخامنشى بنیانگذارى شد. این دولت هم سازمانهاى مدیریت کشورى دوران هخامنشى را دستنخورده نگاهداشت و با همان روش به اداره قلمرو امپراطورى خود پرداخت: او ساتراپها و کشورهاى تابعه را در یک پایه قرار داد، کوشش کرد قدرت ساتراپها را محدود و آنها را به استانهاى کاملا مطیع دولت مرکزى تبدیل کند، حتى در کنار آنها فرماندهان نظامىایکه اصلا تابع آنها نبودند و تماس مستقیم با شاه داشتند، گذاشت. اما این اقدامها عملا نتوانستند از گرایش به جدایىخواهى ساتراپها جلوگیرى کنند، رویدادهائیکه هنگام لشکرکشى به هندوستان در ایران پیشآمد این مطلب را به ثبوت رساند. در سازمانهاى سیاسى هم دگرگونىهاى ناچیزى انجام گرفت، در حقیقت ضمن این دگرگونیها فقط برخى از چهرههاى سیاسى از قبیل حکام و غیره عوض شدند. اسکندر کوشش داشت سبک اداره امپراطورى خود را بر پایه شاهنشاهى هخامنشیان بهگرداند.
گمان نمىرود در ساختمان اجتماعى جامعههاى زیر تسلط او دگرگونى مهمى رویداده باشد. در شاهنشاهى هخامنشى از نقطهنظر روابط اجتماعى، سازمان یکپارچه و همآهنگى وجود نداشت. در این مورد اختلافهاى بسیارى میان ساتراپها یا استانهاى تابعه موجود بود، تصرف این مناطق به وسیله هخامنشیان تغییرى در وضع روابط اجتماعى ساکنان آنها پدید نیاورد. اما باید چنین پنداشت، در اثر جنگهائیکه رویداده بود خرید و فروش مردم یک شهر یا قبیله که پس از شکست به دست مهاجمان به عنوان برده اسیر مىشدند، سخت رایج گردید. ضمنا گاهگاهى همین اسیران در یکجا متمرکز و شهرى را تشکیل مىدادند (مثلا یونانیان و غیره)- این رویدادها پیشرفت نظام بردگى را با شکل کلاسیکاش
تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ص: ۱۲۲
باعث مىشد. اما مسئله نظام بردگى به مفهوم حقوقى و اجتماعى آن همراه با اشکال دیگر محدودیتهاى اجتماعى عملا در بیشتر استانهاى تابعه شاهنشاهى از پیش وجود داشت. به دنبال استیلاى اسکندر بر این استانها، پیشرفت قابلملاحظهاى در روابط اجتماعى مردم این مناطق پدید نیامد.
اسکندر کوشش داشت یکپارچگى مناطق اشغال شده را استوار گرداند. یکى از روشهائیکه براى انجام این منظور بهکار برد، رایج کردن سیستم پولى واحد، در سرتاسر امپراطورى، و بر مبناى مبادلات سنتى یونان قدیم یعنى وزن کالاى واسطه مبادله استوار بود که البته طلا و نقره هم (بر مبناى وزن) جزو وسیله مبادله بهشمار مىرفت. سکههاى طلا (استاتر) و نقره (درهم و تترا درهم) در ضرابخانه امپراطورى ضرب مىشدند، ضمنا استانهاى محلى هم مىتوانستند سکههاى مسین بزنند. بیگمان تبدیل گنجهاى انباشته شاهنشاهان هخامنشى که در شوش و پرسپولیس انبار بودند به مسکوک، باعث پیشرفت روابط کالائى- پولى و گسترش زمینه مبادلات پولى در استانها که تا پیش از این ناگزیر به- مبادله جنسى بودند، گردید. اما سیاست پولى اسکندر جنبههاى منفى هم دربرداشت:
رواج معامله با پول مسکوک و در گردش گذاشتن پول زیادتر از مقدار کالاى تولیدشده، انگیزه تورم و بالا رفتن بهاى کالاها گردید. این پدیده در تمام مدتى که یونانیان در امپراطورى پراکنده بودند خودنمائى مىکرد، اما اقدامهاى اسکندر مقدمه این بحران بود.
دانشمندان بورژوازى اطلاعات گستردهاى درباره اسکندر داده و او را ایجادکننده «برادرى ملتها» و حتى نخستین کسى که «انترناسیونالیسم» را در جهان پدید آورد، شناساندهاند. دلایل آنها اینست که او پس از استیلاى بر ایران پارسیان را در رأس مقامهاى عالى ادارى گذاشت. یا پس از بازگشت از هندوستان جوانان پارسى را در نیروى مسلح خود پذیرفت و توسط مربیان نظامى مقدونى آنها را آموزش نظامى داد (سپس آنها را به فالانژها و سوارهنظام مقدونى وارد کرد)، یا آنکه عروسىهاى عظیمى را در شوش برپا کرد بهگونهایکه در یک روز خودش و شماره بیشمارى از فرماندهان نظامى و چندین هزار سرباز زیردستش با زنان محلى ازدواج کردند و غیره.
اما انجام این کارها عملا انگیزههاى دیگرى داشتند. اسکندر خوب مىدانست که پایدارى قدرتش روى مردم این سرزمینهاى پهناور که داراى سرشتها و باورهاى گوناگون بودند، تنها به وسیله نیروى مسلح ممکن نیست. بنابراین کوشش داشت تا تکیهگاههاى اجتماعىاى در میان این مردم پدید آورد و آنها را گسترش دهد، بنابراین بهگونههاى گوناگون تلاش مىکرد تا رهبران و اشراف محلى را بهسوى خود بکشاند. اما درباره پارسیان باید گفت که از پیش امور مردم استانها زیر نظر عاملان پارسى اداره مىشده، او
تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ص: ۱۲۳
ناگزیر این سیاست را دنبال کرده است. اسکندر درباره «برادرى ملتها» اصلا نمىاندیشید، اما فقط مىخواست، پارسیان و مقدونیان (بهویژه اشراف این دو ملت) باهم متحد شوند و «حکومت مردمى» واحدى را پدید آورند و این حکومت که پایگاه مطمئنى براى قدرت- نمائى و سلاح برندهاى براى ستمگرى بود، بر مردم قسمتهاى دیگر امپراطورى فرمان راند. اما هدف و وسیلهاى که اسکندر براى پیشرفت مقاصدش برگزید خیالى خام پیش نبود، چون شرایط عینى براى ایجاد چنین پایگاهى وجود نداشت.
علاوهبر این، این سیاست اسکندر جنبه دیگرى هم داشت. پادشاهى مقدونیه در زمان فیلیپ و اسکندر داراى ویژگیهائى حاکى از شکلگیرى اجتماعى جامعه مقدونیه بود و بازماندگان دوره جنگهاى دموکراسى مقدونیه (شوراى عمومى لشکریان داراى حقوق ویژهاى بود که مىتوانست از قدرت شاه بکاهد) به آن ایمان داشتند. بنابراین سیاست اتحاد پارسیان و مقدونىها به این معنى بود که این قشر از مقدونیان را از حقوق خود محروم مىکرد و آنها را تا حد «شهروندان مطمئن و فرمانبردار» پائین مىآورد.
تا زمانیکه ارتش مقدونیه تنها پایگاه اصلى قدرت اسکندر بود، شکستن این سنتهاى مقدونیان امکان نداشت. گویا به همین انگیزه بود که اسکندر پس از بازگشت از هندوستان بر آن شد ارتش ویژهاى از پارسیانیکه به وسیله مقدونیان آموزش دیده بودند، تشکیل دهد تا آنها را در برابر نظامیان پیر مقدونى قرار دهد. نخست این تصمیم باعث اختلاف میان شاه و ارتش گردید، اما سرانجام شاه نظر خود را تحمیل کرد، و توانست یکانهاى جزئى را که افراد مقدونى و پارسى در آنها سازمان داده شده بودند، پدید آورد.
معمولا دانشمندان بورژوازى که از تز «برادرى ملتها» ى اسکندر دم مىزنند، مسئله سیاست شهرسازى او را در خاور به میان مىکشند. به موجب اظهارنظر پلوتارخ (سده دوم میلادى) اسکندر رویهمرفته ۷۰ شهر بنا کرد. این رقم بیگمان گزافگویانه است.
ظاهرا در زمان اسکندر ۳۰ شهر ساخته شد ولى این رقم هم قابلملاحظه است.
بیشتر این شهرهاى نو در مناطق خاورى امپراطورى بنا شدهاند: در ایران، آسیاى میانه، هندوستان. دانشمندان بورژوازى این اقدام را نشانهاى از تلاشهاى اسکندر براى بسط فرهنگ شهرى یونانى در بافتهاى اجتماعى بقیه مناطقى مىشمارند که از شهرسازى اطلاعى نداشتهاند. راست است شهرهائى به منظور ایجاد و رشد فرهنگ هلنى (یونانى) ساخته شدند، اما این کار به این منظور انجام گرفت که مردم بومى فرهنگ یونانى را فراگیرند و اینگونه جامعهاى یکپارچه با افکار و عقاید یونانیان و مقدونیان پدید آید. اما این شیوه تفکر نمىتواند درست باشد. چون جامعههاى بومى طى قرنها فرهنگ خودشان را داشتند. علاوهبر این دلایلى وجود ندارد که اسکندر درباره گسترش فرهنگ یونانى مىاندیشید.
تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ص: ۱۲۴
بنیانگذارى این شهرها در درجه اول به منظور هدفهاى جنگى و ایجاد پایگاههاى استراتژیک انجام گرفت، چون از این پایگاهها سرزمینهاى زیر اشغال بازرسى مىشدند، به همین انگیزه بیشتر این شهرها در منطقههاى شرقى ساخته شدند، در این نقاط بود که پایدارى یونانیان- مقدونیان در برابر اسکندر سخت فزونى یافت. فقط بعدها قسمتى از این شهرها به مراکز مهم صنعت و بازرگانى تبدیل شدند، کیفیت ترکیب مردم این شهرها (مقدونى، یونانى، بومیان) که به منظور تحقق طرحهاى سیاسى اسکندر متمرکز شده بودند، اینگونه بود: بیشتر این مردم تغییر ماهیت دادند (ازجمله مقدونیهائیکه ارتشى نبودند) و کموبیش به تودهاى از شهروندان هموطن که تابع دولت مرکزى بودند، تبدیل شدند.
این شهرها برخلاف «پلیس» هاى یونانى از خودمختارى محروم و زیر فرمان مستقیم فرمانداران تابع شاه قرار داشتند، و طبعا این چگونگى باعث ناخشنودى یونانیانى گردید که در این شهرها مقیم بودند. بنابراین به سال ۳۱۵ ق. م. در شهرهاى نوبنیاد مناطق باختر و سغدیان، شورش یونانیان آغاز و به سال ۳۲۳ ق. م. بیدرنگ پس از مرگ اسکندر قیام سختى درگرفت که سیستم حکومتى مقدونیان را در مرزهاى شمالى شرقى لرزاند.
اینگونه ارزیابى وضعیت متصرفات اسکندر از سوى پژوهشگران بورژوازى نمىتواند درست باشد. تصرف ایران به وسیله اسکندر یک رشته مسائل بسیار پیچیدهایرا پدید آورد که حل آنها غیرممکن بود. فعالیتهاى اسکندر بسیارى از تضادهاى اجتماعى، سیاسى و ایدئولوژیک را ژرفتر کردند. مرگ اسکندر لحظه تحول این یا آن راهحل پس از یک دوره طولانى پیکار درونى بهشمار مىرفت.