حکایت آرزوی دختر فقیر | پادشاهی که قالیچه جهیزیه دختر فقیر را به دوش کشید!
- 19 بازدید
- 1 آوریل 2024
- اخبار سایت, داستان جالب, عکس, مطالب جالب
حکایت آرزوی دختر فقیر: پادشاهى در کوچه و بازار گردش مىکرد. از داخل خرابهاى صدائى به گوش او خورد. از لاى در داخل خرابه را نگاه کرد دید دو دختر و یک زن و یک مرد دور هم نشستهاند و حرف مىزنند.
حکایت آرزوی دختر فقیر
مرد از زن خود پرسید: تو چه آرزوئى داری؟ زن گفت: دلم مىخواهد گیس سفید اندرونى شاه بشوم و تو هم یکى از قراوالان قصر شوی. مرد از دخترها پرسید شما چه آرزوئى دارید؟ یکى گفت دلم مىخواهد یکى از زنان حرمسراى شاه باشم. دختر دیگر گفت: دلم مىخواهد سوگلى حرمسراى شاه باشم و روز عروسى هم شاه خودش قالیچه مرا بهدوش بگیرد و براى من ببرد سربینهٔ حمام.
شاه پوزخندى زد و راه خود را گرفت و رفت. صبح، شاه دستور داد آن چهار نفر را آوردند. بعد به آنها گفت هر حرفى دیشب زدهاید الان هم بگوئید وگرنه گردنتان را مىزنم. آنها حرفهاى خود را گفتند. شاه دستور داد دخترى که آرزو کرده بود سوگلى شاه بشود و شاه قالیچهاى برایش سربینه حمام ببرد گردن بزنند. زن را به اندرونی، دختر را به حرمسرا و مرد را به قراولخانه فرستاد. وزیر دختر را به صحرا برد که سرش را ببرد اما دل او سوخت و به شرطى که دختر از آن ولایت برود او را رها کرد.
دختر راه صحرا را گرفت و رفت و رفت تا خسته شد به سنگى تکیه داد و با چوبدستى که داشت شروع کرد به خراشیدن زمین. ناگهان نهر آبى جارى شد. دختر تخت سنگى روى آب گذاشت و رفت روى تپه نشست و همینطور که فکر مىکرد چوب خود را به زمین مىکشید. ناگهان چوب او به زنجیرى گیر کرد. آنجا را کند تا به خمرهاى پر از زر رسید. دختر چند نفر را استخدام کرد تا براى او زراعت کنند. معمارى هم خبر کرد تا قصر باشکوهى براى او بسازد. یک سال گذشت و قصر دختر آماده شد.
یک روز شاه در پشتبام قصر خود قدم مىزد. دید در جاى دورى چیزى مىدرخشد. چند سوار فرستاد تا ببیند آن چیست. سوارها رفتند تا به قصر رسیدند. پرسیدند قصر مال کیست؟ دختر گفت مال من است. من دختر پادشاه مغربزمین هستم. از پدرم قهر کردهام و به اینجا آمدهام. سوارها برگشتند و ماجرا را به شاه گفتند.
صبح فردا پادشاه بههمراه وزیر و چند سوار به قصر دختر رفتند. پادشاه ساخت دلباخته دختر شد و از دختر خواستگارى کرد. دختر گفت: قبول مىکنم اما باید آداب مغربزمین را بهجا آورید. این رسم ما است که موقع عروسى داماد باید قالیچهاى را بر دوش بیندازد و شخصاً براى عروسى به حمام ببرد.
پادشاه که سخت شیفتهٔ دختر شده بود قبول کرد. چند روز گذشت. روز عروسى پادشاه قالیچه را بهدوش انداخت و به حمام برد. بعد از عروسى هم دختر را به قصر برد. مدتى گذشت و دختر حقیقت را به پادشاه گفت. و اضافه کرد: ‘دیدى که من به آرزویم رسیدم و تو خودت قالیچه را بهدوش گرفتى و به حمام بردی؟’
شاه پدر و مادر دختر را هم خبر کرد و سالها به خوشى زندگى کردند.
– آرزو
– افسانههاى ایرانى – ص ۹۷
– گردآورنده: صادق همایونی
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ایران – جلد اول -على اشرف درویشیان – رضا خندان (مهابادى)
شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
دانلود سریال آمرلی
سریال جنگل آسفالت
ادامه مطلب حکایت آرزوی دختر فقیر | پادشاهی که قالیچه جهیزیه دختر فقیر را به دوش کشید!
پزشکی ایران در عهد ساسانی
- 2,120 بازدید
- 1 دسامبر 2011
- دوران ساسانیان
اصول علم پزشکی در زمان ساسانیان همان روایتها و دستورهای اوستا بوده به اضافه قسمتهائی از طب هندی و یونانی و مخصوصا در اواخر طب بقراط که به آن مخلوط گردیده بود. به طوریکه نوشتهاند یکی از مؤلفان و محققان از روی اوستا ۴۳۳۳ نوع بیماری روحی و جسمی را گردآوری کرده که در بین بیماریهای جسمانی و بدنی ، سردی و خشکی و بوی بد و گرسنگی و تشنگی و پیری و غم و اندوه هم نام برده شده است.
در هوسپارم نسک ۱ مطالب زیادی در باب پزشکی و پزشکان نوشته شده ، از آن جمله متذکر گردیده که اهورمزدا برای درمان هربیماری ، گیاهان مخصوصی آفریده است که با بکار بردن آن ، بیماریها درمان میشدهاند. در همین نامه برای پزشک بر حسب گروههای گوناگون و پایه تخصص و تبحر دستمزد حقالقدم تعیین گردیده که نسبت به شخصیت و شأن و دارائی اشخاص و همچنین ضعف و شدت درد یا عمل جراحی عضوی از اعضاء بدن تغییر مینموده است.
جشن نوروز
- 4,385 بازدید
- 22 نوامبر 2011
- ایران باستان, جشن های ایران
بزرگترین جشن ملی ایران که در نخستین روز از نخستین ماه سال خورشیدی آنگاه که آفتاب جهانتاب به برج حمل انتقال یابد و روز و شب برابر گردد ـ آغاز میشود در ادبیات پارسی گاه به نام «جشن فروردین» خوانده میشود:
جشن فرخندۀ فروردین است
روز بازار گل و نسرین است
و گاه «جشن بهار» یا «بهار جشن»:
بهار سال غلام بهار جشن ملک
که هم به طبع غلامست و هم بطوع غلام