حقایقی درباره جنگ جهانی دوم (۱)

بسیاری از مردم دنیا تلاش متفقین را در جنگ جهانی دوم یک جهاد مقدس علیه شرارت‌های آلمان نازی تلقی می‌کنند؛ اما افشای برخی حقایق نشان می‌دهند که شرارت‌های بزرگ و غیرقابل وصف در طول جنگ و پس از آن از سوی متفقین غربی و شوروی صورت گرفته‌اند…پایگاه خبری “ربل نیوز ” با درج مقاله‌ای به قلم دوایت مورفی (Dwight D. Murphey)، استاد بازنشسته حقوق بازرگانی دانشگاه ویچیتا (Wichita)، به مرور و نقد کتاب جدید ژیلس مک دونو (Giles MacDonogh) با نام “پس از رایش: تاریخ بیرحم اشغال متفقین ” پرداخته است. کتاب مذکور به شرح رویدادهای پس از جنگ جهانی دوم و دوران اشغال آلمان توسط متفقین اختصاص دارد. در این مقاله که محور اصلی آن مرور کتاب مک دونو است به علت طولانی بودن در چهار بخش تنظیم گردیده است. سه قسمت اول، کتاب بررسی و مرور شده و در بخش چهارم مورد نقد قرار گرفته است، مورفی بر حسب اقتضا به نویسندگان و منابع دیگری نیز اشاره کرده است.
در آغاز مقاله دوایت مورفی با بیان اینکه جنگ جهانی دوم در بین آمریکایی‌ها با عنوان “جنگ خوب ” شناخته می‌شود و آنهایی که در آن جنگیدند به “نسل بزرگ ” معروف شده‌اند، می‌نویسد: اما اکنون، به تدریج، واقعیت‌هایی رو می‌شوند که برای هستی یک انسان پیچیده خیلی پیش‏ و پا افتاده هستند. اتفاقات خیلی زیادی وجود داشتند که خوب نبودند، و در کنار از خود گذشتگی‌ها و نیات والا چیزهای زیادی بودند که شنیع و ظالمانه بودند. علت این که این واقعیت‌ها آشکار می‌شوند این است که هنوز محققانی وجود دارند که می‌دانند در نتیجه امواج تبلیغاتی زمان جنگ داستان‌هایی عاری از حقیقت بوجود آمده‌ است که برای ده‌ها سال ادامه خواهد داشت، محققانی که در قبال حقیقت تعهد و دینی دارند که از بسیاری از انگیزه‌ها برای پذیرفتن آن داستان‌ها پیشی می‌گیرد.
با توجه به وسعت تحریف‌هایی که در شرح وقایع تاریخی صورت گرفته است، مورفی در مقدمه مقاله خود آنهایی را که به شرح صادقانه رویدادهای بشری، در گذشته یا حال، می‌پردازند، نسلی نادر و شریف معرفی کرده و برای آنها مقامی عالی متصور شده است. وی می‌نویسد همه آنهایی که نه از روی کینه و دشمنی با غرب یا آمریکا – که به خاطر اشتیاق به حقیقت – رویدادهای مهیب پس از جنگ جهانی دوم را روشن ساخته‌اند، باید در این زمره قرار بگیرند.
به زعم مورفی کتاب مک دونو کتابی گیج کننده – هم دلیرانه و هم بزدلانه – است که عمدتا (اما نه کاملا) ارزش ستایشی را که باید برای محققان منحرف نشدنی و جویای حقیقت قائل شد، دارد. جامعه آمریکا همیشه تصور کرده است که تلاش متفقین در جنگ جهانی دوم “جهاد بزرگی ” بود که خوبی و نجابت را در مقابل شرارت‌های نازی‌ها قرار داد. حتی پس از همه این سالها، احتمالا آخرین چیزی که جامعه آمریکا می‌خواهد بیاموزد این است که شرارت‌های بزرگ و غیرقابل وصف در طول جنگ و پس از آن از سوی متفقین غربی و شوروی صورت گرفت. نقل “تاریخ بی‌رحم ” از سوی مک دونو با جزئیاتش، آن اکراه و بیزاری موجود در جامعه آمریکایی نسبت به پذیرش واقعیت را به چالش می‌کشد.
مورفی می‌نویسد: اشتیاق مک دونو برای فاش ساختن حقایق به خاطر شجاعت عقلانی‌اش ستودنی است. به همین خاطر گیج کننده است که در عین حال که او این کار را می‌کند، عملا به سرپوش گذاشتن بر روی برخی از ابعاد تاریخی که در نتیجه تبلیغات زمان جنگ برای حدود دو سوم قرن تثبیت شده‌، ادامه می‌دهد. بنابراین ارزش والای کتاب او در کامل بودن یا بی‏پرده گویی آن نیست، بلکه در گشودن راهی استکه می‌تواند خواننده با وجدان را به سمت مطالعه بیشتر یک موضوع فوق‌العاده مهم هدایت کند.
وی نقد و بررسی خود را با ذکر خلاصه‌ای از آنچه که مک دونو روایت می‌کند آغاز کرده و می‌گوید: تنها پس از انجام این کار می‌توانیم در این مورد بحث کنیم که مک دونو چه چیزی را می‌پوشاند. به این ترتیب همه اینها به برخی نتیجه‌گیری‌ها منتهی خواهند شد.
مک ‌دونو در پیشگفتار خود می‌گوید هدفش “افشای رفتار متفقین پیروز با دشمن خود در هنگام صلح است، زیرا در بیشتر موارد آنهایی که مورد تجاوز قرار گرفتند، شکنجه شدند، گرسنگی کشیدند، یا تا حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، جنایتکاران نبودند، بلکه زنان، کودکان و پیرمردان بودند. ” آنچه که در ادامه می‌آید خلاصه‌ای از رویدادهای پس از پایان جنگ جهانی دوم است که مک دونو به بیان آنها پرداخته است، البته در مورد بعضی موضوعات به نویسندگان دیگر نیز استناد شده است.

بخش اول: مرور پس از رایش

* تبعیدها (امروزه “پاکسازی قومی ” خوانده می‌شود)

این استاد حقوق می‏نویسد: مک دونو به ما می‌گوید که در پایان جنگ “۱۶٫۵ میلیون آلمانی از خانه‌هایشان رانده شدند. ” ۹٫۳ میلیون نفر از قسمت شرقی آلمان، که بخشی از لهستان شد، رانده شده بودند. (طبق توافق متفقین مرزهای شرقی و غربی لهستان، هر دو، به سمت غرب تغییر مکان یافتند، لهستان بخش مهمی از آلمان، و شوروی نیز شرق لهستان را گرفت.) ۷٫۲ میلیون نفر دیگر نیز از سرزمین‌های اجدادی خود در اروپای مرکزی رانده شدند.
این تبعید انبوه به موجب توافق “پوتسدام ” (Potsdam) در نیمه سال ۱۹۴۵ انجام گرفت، با این حال در این توافق تصریح شده بود که پاکسازی قومی می‌بایست به “انسانی‌ترین شکل ممکن ” صورت بگیرد. “چرچیل ” از جمله کسانی بود که از این کار پشتیبانی کرد و معتقد بود به “صلح پایدار ” کمک می‌کند.
مورفی با بیان اینکه در واقع، این روند به قدری غیرانسانی بود که به یکی از قساوت‌های بزرگ تاریخ تبدیل شد به گزارش مک دونو استناد کرده و در ادامه می‏افزاید: حدود ۲۵/۲ میلیون نفر طی این تبعیدها جان باختند. این رقم کرانه پایین چنین تخمین‌هایی است، که چنانچه تنها تبعیدشدگان را به حساب بیاوریم، دامنه تلفات آن بین ۱/۲ تا ۶ میلیون کشته برآورد شده‌ است. کنراد آدنائر (Konrad Adenauer)، که بیشتر دوست غرب محسوب می‌شود، گفته بود که از میان تبعیدشدگان “شش میلیون آلمانی جان خود را از دست دادند. ” در قسمت‌ بعد توصیف مک دونو از گرسنگی و سرمای شدیدی که جمعیت پس از جنگ آلمان در معرض آن قرار گرفته بودند را خواهیم خواند، شایان ذکر است که جیمز بک (James Bacque) مورخ می‌گوید “تطبیق سرشماری‌ها نشان داده است که در فاصله اکتبر ۱۹۴۶ تا سپتامبر ۱۹۵۰ حدود ۷/۵ میلیون نفر در داخل آلمان ناپدید شده‌اند. ”
آنچه که مک دونو “بزرگترین تراژدی دریایی همه دوران ” می‌خواند، زمانی اتفاق افتاد که کشتی “ویلهلم گوستلاف ” (Wilhelm Gustloff)، که در ژانویه ۱۹۴۵ آلمانی‌ها را از بندر دانزیگ (Danzig) جابجا می‌کرد، با تمام ۹۰۰۰ مسافرش که بیشتر آنها کودک بودند غرق شد. “تصاویر نشان می‌دهند که در اواسط ۱۹۴۶ برخی از آلمانی‌های بوهمی (Bohemian Germans) مانند ساردین در جعبه‌هایی چپانده شده بودند. ” مک دونو در جایی دیگر عنوان می‌کند که “تراکم پناهندگان در خودروها اغلب آن چنان زیاد بود که نمی‌توانستند برای تخلیه خود حرکت کنند و خود را خراب می‌کردند. بسیاری هنگام رسیدن مرده بودند. ” (این موضوع صحنه‌هایی را که در جلد اول مجمع‌الجزایر “گولاک سولژنیتسین ” توصیف شده‌اند تداعی می‌کند.) در سیلسیا (Silesia) “جماعت‌هایی از غیرنظامیان با تهدید اسلحه از خانه‌هایشان رانده شدند. ” یک کشیش تخمین زده بود که یک چهارم جمعیت آلمانی یکی از شهرهای سیلسیای سفلی خودکشی کردند.

*وضعیت مردم آلمان- قحطی و سرمای شدید

نویسنده با اشاره به اینکه آلمانی‌ها سال ۱۹۴۷ را به عنوان “سال گرسنگی ” می‌شناسند، اظهار می‏دارد: اما مک ‌دونو در کتاب خود می‌نویسد که “اوضاع حتی تا زمستان ۱۹۴۸ نیز بهتر نشده بود. ” مردم در تلاش برای زنده ماندن به خوردن سگ، گربه، موش، حلزون، قورباغه، گزنه، بلوط، ریشه قاصدک و قارچ‌های وحشی روی آورده بودند. در ۱۸ مارس ۱۹۴۶، مقدار کالری روزانه‌ای که در آلمان تحت اشغال آمریکا به مردم داده می‌شد از ۱۵۵۰ به ۱۳۱۳ کاهش یافت. ویکتور گولانز (Victor Gollancz)، نویسنده و ناشر یهودی انگلیسی اعتراض کرد که “ما به آلمانی‌ها گرسنگی می‌دهیم. ” این جمله شبیه اظهاراتی است که سناتور هومر کیپهارت (Homer Capehart) طی سخنرانی ۵ فوریه ۱۹۴۶در سنا بیان نمود: “اکنون نه ماه است که این دولت عمدا یک سیاست گرسنگی جمعی را در حق مردم آلمان اعمال می‌کند. ” مک دونو به ما می‌گوید که صلیب سرخ، Quakers (انجمن دوستان)، Mennonite (فرقه‌ای از مسیحیان پروتستان) و گروه‌‌های دیگر می‌خواستند غذا بیاورند، اما “در زمستان ۱۹۴۵ کمک‌ها را با این توصیه که در مناطق جنگ زده دیگر اروپا به مصرف برسند بازگرداندند. ” در منطقه آمریکایی برلین، “سیاست این بود که هیچ چیز نباید به مردم داده شود، و هر چیز اضافه باید به سطل آشغال ریخته شود. ” از این‌ رو زنان آلمانی که برای آمریکایی‌ها کار می‌کردند به خوبی تغذیه می‌شدند، اما نمی‌توانستند چیزی برای خانواده یا کودکانشان ببرند. ” بک می‌گوید “سازمان‌های امدادی خارجی از ارسال غذا منع می‌شدند؛ قطارهای حامل غذای صلیب سرخ به “سویس ” بازگردانده می‌شدند؛ درخواست دولت‌های خارجی برای مجوز ارسال غذا به غیرنظامیان آلمان رد می‌شد؛ تولید کود به شدت کاهش یافت، و در حالی که مردم گرسنگی می‌کشیدند ناوگان صیادی در بنادر نگه داشته شده بود. ”
در منطقه تحت اشغال “شوروی ” نیز مک دونو شباهت‌های تکان‌دهنده‌ای را بین اوضاع مردم و سیاست قحطی عمدی کشاورزان اوکراینی توسط استالین در دهه ۱۹۳۰ مشاهده می‌کند. “در آنجا نیز همانند اوکراین مواردی از آدمخواری گزارش شده بود، که طی آن مردم گوشت فرزندان مرده خود را می‌خوردند. ”
سرما و گرسنگی دست به دست دادند تا فلاکت و نرخ بالایی از مرگ‌ومیر به بار بیاورند. با وجود اینکه زمستان ۱۹۴۵ یک زمستان عادی بود، “کمبود وحشتناک زغال و غذا به شدت احساس می‌شد. ” زمستان‌های ۱۹۴۷ و ۴۸ به صورتی غیرطبیعی سرد (احتمالا سردترین زمستان‌ها در دوره معاصر) بودند. تنها در برلین گمان می‌رود ۶۰ هزار نفر در ده ماهه اول پس از جنگ جان خود را از دست داده باشند؛ و “زمستان متعاقب آن حدود ۱۲ هزار نفر را به کام مرگ کشاند. ” مردم در سوراخ‌هایی در بین خرابه‌‌ها زندگی می‌کردند، و برخی از آلمانی‌ها – بخصوص آنهایی که از شرق پناهنده شده بودند – واقعا برهنه بودند. ”
مورفی در همین راستا به منابعی دیگر از جمله کتاب “جنگ پس ‌از جنگ متفقین علیه مردم آلمان ” به قلم رالف فرانکلین کیلینگ (Ralph Franklin Keeling) اشاره می‏کند که به نقل از یک کشیش برجسته آلمانی آمده است: “در جنگل‌های اطراف برلین هزاران جسد از درختان آویخته شده‌اند و هیچ کس به خود زحمت نمی‌دهد آنها را پایین بیاورد. هزاران جسد از طریق رودخانه‌های “اودر ” و “الب ” به دریا منتقل می‌شوند، و دیگر کسی به آنها توجه نمی‌کند. هزاران هزار نفر در جاده‌ها گرسنگی می‌کشند و کودکان در جاده‌ها آواره هستند. ”
آلفرد موریس دزایاس (Alfred-Maurice de Zayas) در کتاب خود (تبعیدی‌های آلمان: قربانیان جنگ و صلح) توضیح داده است که در یوگسلاوی “مارشال تیتو ” چگونه از اردوگاه‌ها به عنوان مراکز نابودی آلمانی‌ها از طریق گرسنگی استفاده می‌کرد.

ادامه دارد …

 

http://www.vatanfa.com/?s=حقایقی-درباره-جنگ-جهانی-دوم-(۱)