is_tag

گفتگویی خواندنی با شیث نگهدار داستان نویس جوان و موفق کشورمون

به مناسبت سال جدید و هم چنین چاپ کتاب داستان پرسپولیس تصمیم گرفتیم گپی بزنیم با نویسنده جوان و البته با تجربه و موفق کشورمون آقای شیث نگهدار!
با ما همراه باشید….

×شیث عزیز خوش اومدی
_سلام و عرض ادب دارم خدمت شما و همه همکارانتون در سایت تمام!در خدمتتون هستم

×قبل از هر چیز چاپ کتاب جدیدت رو بهت تبریک می گیم یه توضیحات مختصر درباره کتابت میدی بهمون؟
_کتاب داستان پرسپولیس یه رمان هست در فرمت فیلمنامه و یه داستان اجتماعی عاشقانه و البته جناییه که نوشتنش سه سال طول کشید و حدود ۶۰۰ صفحه هستش!

×این کتاب فقط مخصوص هواداران پرسپولیسه؟
_نه!این کتاب اصلا ورزشی نیست!همونجوری که گفتم یه داستان فیلمنامه طور اجتماعی و عاشقانه هست و مربوط به یه اتفاق مهم در شهر تخت جمشید هست و فقط و فقط به خاطر علاقه ای که به نام پرسپولیس دارم این اسم رو انتخاب کردم !!

×اخه تو یه کتاب دیگه هم به نام پسری در پرسپولیس داری ،اینا بهم مربوطن؟
_نه اصلا!!هیچ ارتباطی باهم ندارن و داستان هاشون کاملا باهم متفاوت هستن

×شیث!تو الان حدود سی سالته و هفت کتاب موفق داری که خیلی کم پیش میادتوی این سن و این همه اثر!تو با این قلم و استعدادت چرا اونجوری که باید و شاید دیده نشدی؟
_اول که نظر لطف شماست!دوما این نکته رو بگم که واسه دیده شدن و موفق شدن در حال حاضر اصلا نیازی به استعداد نیست !فقط و فقط باید یه دستمال چرب و نرم داشته باشی و خوب بتونی تعظیم کنی و بله قربانگوی خوب و خودشیرین باشی همین!که من متاسفانه یا خوشبختانه اینجوری نیستم

×حتی اگر به وجهه کاریت اسیب بزنه؟!
_حتی اگر از فقر و گم نامی هم بمیرم تن بهش نمیدم

×ولی اگه اینجوری بودی نونت توی روغن بودها!
_من روغن واسم خوب نیست(می خندد)

×بگذریم!چرا توی این سال ها جدا از نویسندگی رمان و چاپ کتاب ،نمایشنامه و فیلمنامه ننوشتی؟پیشنهادی نبوده؟
_چرا اتفاقا پیشنهادهم بوده خیلی هم بوده یا من نتونستم با اون عوامل کار کنم و گفتم نه!یا. هرکدوم هربار به دلایلی کنسل شده!!حتی سال پیش با یکی از بازیگران سرشناس کشورمون که عکسشون با کتاب من در پیجمم هست صحبتای نهایی هم انجام شد طرح هم نوشته شد ولی دقیقه نود تهیه کننده به دلیل اختلاف با بعضی عوامل بالایی کللن از ساخت اون پروژه منصرف شد !و خیلی موارد دیگه هم بود که متن نوشته هم شد مجوز هم گرفت اما بنا به دلایلی اجرا نشد! و اینم بگم من به هر قیمت نمی نویسم!!

×تو تاالان همه کتاب هاتو کاشان به چاپ رسوندی؟؟
_بله البته مجوز های تمام کتاب هام از اداره کل ارشاد تهران صادر می شد و این نکته رو هم بگم کتاب داستان پرسپولیس آخرین کتاب من در کاشان خواهد بود

×نویسنده شدن سخته؟!
_قبلا اره !هم بایدچندسال درسشو می خوندی هم دوره میدیدی ولی الان با یه تغییر بیو یا یه سرقت ادبی طرف یه شبه میشه نویسنده!الان اصلا کار سختی نیست

×تو علاوه بر نویسندگی ،مدرس هم هستی درسته؟؟
_بله!من از سال ۹۵ تا الان هم در شهرم هم تهران هنرجوهای زیادی در بحث داستان و فیلمنامه در خدمتشون بودم که باچاپ کتابای رمان و نوشتن فیلمنامه های کوتاهشون و همین طور کسب جایزه های ادبی منو سربلند کردن !

×من پیج تورو دنبال میکنم به نظر خیلی گله مندی درسته؟
_ببین!قبلا دنیا خیلی فرق داشت باالان!مثلا اگه کسی در حق یه نفربی معرفتی می کرد !یا پولشو می خورد یا در حقش زرنگی می کرد بعدا پشیمون میشد و همه بابت کارش سرزنشش می کردن!ولی الان دیگه اینجوری نیست الان بدی کردن در حق هم شده افتخار!

×چه جوری بهت بدی کردن؟؟
_مثلا فلان مکان با من تماس می گیرن و برنامه میگیرن ازم واسه تدریس یا فلان تهیه کننده باهام حتی قرارداد هم می بنده ولی یه دفعه تماس می گیرن که نمیتونیم!نشد!!دلیلشم نمیشه گفت خداحافظ!!
همون اول گفتم بهت من خوشبختانه یا متاسفانه روغن واسم خوب نیست و هنوز که هنوزه ترکش هاش می خوره بهم

+تا الان نامت یعنی شیث ،و اینکه بار ها گفتی الگوت شیث رضاییه و کتاب برای شیث و پرسپولیس نوشتی واست گرون تموم نشده؟!
_یادمه یه کاری بود فیلم کوتاه بود که همه چی اوکی شده بود!اسپانسر کار تغییر کرد و به تهیه کننده گفت به شرطی اجازه عقد قرارداد با این نویسنده رو بهت میدم که ایشون اسم پیجش رو از شیث تغییر بده و …و من این کار رو نکردم
یا یه مورد دیگه یه جشنی برگزار شدپنج سال قبل برای تقدیر از نویسنده ها !حتی هنرجوهای من با یک کتاب هم دعوت شدن ولی من نشدم!بعدا که خیلی پیگیر شدم مسوولش گفته بود این اسمش شیثه خوبیت نداره بعدشم کتاب پرسپولیس رو نوشته خوشم نمیاد ازش!دعوت نمیخاد !و خیلی مورد دیگه…

×چه دل پری داری!بگذریم!ازدواج کردی!؟
_(بغض می کند و پاسخی نمی دهد_به همین دلیل بعد از چند دقیقه سوال بعدی رو می پرسیم)

×ماشین /رنگ و غذای مورد علاقت؟
_ام وی ام ۱۱۰/بنفش پررنگ و مشکی/لوبیاپلو

×به عنوان جمله پایانی چیزی مونده بخای بگی؟!
_توی این سال ها سعی کردم خیلی هارو خوشحال کنم!خدافقط شاهده توی اوج غصه ها واعصاب خوردی هام وقتی کسی ازم درخواستی داشت بدون درخواست ریالی پول ،همه توانمو میزاشتم تا خوشحالش کنم خیلی ها رو بی هیچ منت شاد کردم و در آخر…. !من نمیگم توی زندگیم اشتباه نداشتم چرا داشتم ولی فقط خدا میدونه که شوخی بوده یاجدی یا هدف بدی پشتش بوده یا نه !و اگر اشتباهی بوده حتی از یه بچه دوساله هم عذرخواهی کردم!خلاصه کنم واست کسایی دلمو شکستن و اشکمو درآوردن که از وقت و جون و سلامتیم و خواسته هام و آبروم زدم تا اشکشون درنیاد و دلشون نشکنه و خوشحال بشن!اگر حقی ازم خورده شده !دلم رو شکستن یا تهمتی زدن بهم یا هر چی!به خدا واگذار میکنم همه چی رو و ازش میخام همیشه حواسش بهم باشه!نگاه خدا و دعای خیر بنده های حلال زاده و باچشم‌و رو و باشرفش واسم کافیه

×آرزوت برای مردم ایران….
_آرزو می کنم مردم کشورم همیشه در حال شادی و خنده و تفریح باشن !رنگ دارو و بیمارستان رو نبینن و سال جدید بهترین ها براشون رقم بخوره!و از شما هم ممنونم که این فرصت رو در اختیار من گذاشتین…

پایان رپورتاژ اگهی

دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب گفتگویی خواندنی با شیث نگهدار داستان نویس جوان و موفق کشورمون

جالب و خواندنی از دلیل ترس گربه ها از خیار


جالب و خواندنی از دلیل ترس گربه ها از خیار

 

افراد زیادی ویدئوهایی را در فضای مجازی منتشر می کنند که گربه ها پس از دیدن خیار واکنش های عجیب و غیرمتعارف از خود نشان میدهند.

 

با قرار دادن یک خیار پشت سر یک گربه او را وحشت زده می کنند و گاهی باعث می شوند که گربه از ترس به هوا پرتاب شود.

 

این ایده به عنوان ترساندن گربه با خیار زمانی فراگیر شد که مردم ویدئوهایی از گربه هایشان در فضای مجازی منتشر کردند.

 

 

جالب و خواندنی از دلیل ترس گربه ها از خیار

 

به گزارش گروه سرگرمی ایران ناز جیل گولدمن، رفتارشناس حیوانات به مجله ملی جئوگرافیک ، میگوید که خیار بازتاب های وحشت زدگی طبیعی گربه ها را آزاد می سازند.

 

یک گربه با عکس العمل ترس، سعی می کند با نهایت سرعتی که می تواند از مخصمه فرار کند و سپس آن جا را با فاصله دوباره ارزیابی کند.

 

قرار دادن خیار در محل تغذیه گربه ها ممکن است آنها را گیج و سردرگم کند، به خاطر اینکه آنها اغلب در آن محل احساس امنیت و آسودگی خاطر می کنند.

 

همچنین آنها ممکن است خیار را با مار، شکارچیان مرگبار اشتباه بگیرند و به همین خاطر از آنها به شدت می ترسند.

 

جالب و خواندنی از دلیل ترس گربه ها از خیار

 

خیار‌ها گربه را به یاد مار می‌اندازند (ترس گربه ها از خیار)

 

نظریه‌های مختلفی در این باره مطرح شده. اغلب کارشناسان روی این مساله اتفاق نظر دارند که خود خیار باعث ترس و وحشت گربه‌ها نمی‌شود.

 

یکی از محبوب‌ترین توضیحات در مورد ترس گربه‌ها از خیار این است که خیار گربه را به یاد مار می‌اندازد.

 

گربه‌ها به صورت غریزی از مار فراری هستند. Con Slobodchikoff رفتارشناس حیوانات و مولف کتابی به نام یادگیری زبان حیوانات در این باره به ABC گفته است:

خیار شباهت زیادی به مار دارد و از آنجا که گربه‌ها به صورت غریزی از مار‌ها فراری هستند بعد از دیدن خیار می‌ترسند.

 

جالب و خواندنی از دلیل ترس گربه ها از خیار

 

نظریه دیگر در این باره آن است که پیدا شدن یکباره خیار پشت سر گربه باعث ترس و وحشت آن می‌شود. Mikel Delgado (رفتارشناس گربه که در دانشگاه برکلی روی روابط انسان و حیوانات خانگی مطالعه کرده) در این باره می‌گوید این کار بسیار شبیه به ترساندن انسان از پشت سر است.

 

از آنجایی که ویدیو‌هایی در مورد ترسیدن گربه‌ها با میوه‌های دیگری نظیر سیب و موز هم در فضای مجازی وجود دارد این نظریه را تقویت می‌کند.

 

چرا نباید گربه‌ها را با خیار ترساند

 

ویدیو‌هایی که ترس گربه‌ها از خیار و میوه‌های دیگر را نشان می‌دهند بسیار جالب و سرگرم کننده هستند با این حال کارشناسان توصیه می‌کنند که این کار را با گربه‌های خانگی تان انجام ندهید چراکه این کار ابدا برای سلامتی شان خوب نیست.

 

وبسایت نشنال جئوگرافیک گزارش داده که ترساندن گربه‌ها با خیار آن‌ها را وادار می‌کند که به خودشان صدمه بزنند، یا باعث شکسته شدن اشیاء پیرامونشان شوند. ترس از خیار حتی استرس طولانی مدتی را در گربه شما ایجاد می‌کند.

 

منبع: www.irannaz.com

ادامه مطلب جالب و خواندنی از دلیل ترس گربه ها از خیار

حکایت خواندنی: میخی در دیوار شما


حکایت خواندنی: میخی در دیوار شما

 

سعی کن حتماً همه متن را تا آخرین جمله بخوانی. از همه مهمتر جمله آخر است که باید خوانده شود.

 

یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.

 

روز اول پسرک مجبور شد ۳۷ میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد.

 

پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد. بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد.

 

پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد.

 

روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است.

 

پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده دستت درد نکند، کار خوبی انجام » : شده و سپس درآورده بود، برد.

 

پدر رو به پسر کرد و گفت: دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود.

 

پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی.

 

تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت میخواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند.

 

یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو رابخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند.

 

آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار « احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند »

 

این هفته ، هفته دوستیابی ملی است، به دوستانتان نشان دهید چقدر برای آنها ارزش قائل هستید.

 

یک نسخه از این نوشته را برای هرکسی که او را بعنوان دوست می شناسید بفرستید، حتی اگر آنها را برای دوستی که خودش این متن را برای شما فرستاده است، بفرستید.

 

اگر مجدداً این متن به خودتان بازگشت ، بمعنای آن است که شما در یک دایره ای از دوستان خوب قرار گرفته اید. شما دوست من هستید و من به شما افتخار می کنم.

 

حالا شما این متن را برای همه دوستان و همه افراد فامیلتان بفرستید. لطفاً اگر من در گذشته در دیوار شما حفره ای ایجاد کرده ام مرا ببخشید.

 

پشت سرمن قدم برندار، چون ممکن است راه رو خوبی نباشم، قبل ازمن نیز قدم برندار، « ممکن است من پیرو خوبی نباشم ، همراه من قدم بردار و دوست خوبی برای من باش »

 

حکایت خواندنی: میخی در دیوار شما

ادامه مطلب حکایت خواندنی: میخی در دیوار شما

خواندنی در مورد مادربزرگان برنامه‌نویس


خواندنی در مورد مادربزرگان برنامه‌نویس

 

در غیاب مردهای به جنگ رفته، برنامه‌ریزی اولین رایانه دنیا را چند دختر جوان انجام می‌دادند. الکس کوچولو، داستان عجیب مادربزرگ را شنیده بود.

 

یک روز دیگر طاقت نیاورد و سر کلاس تعریف کرد که مادربزرگ‌اش یکی از اولین رایانه‌کارهای دنیا بوده و در زمان جنگ جهانی دوم،‌ برنامه‌هایی ‌نوشته که از آنها برای محاسبه مسیر پرتاب توپ‌ها استفاده می‌کرده‌اند.

 

ادعا‌های الکس آن‌قدر برای معلمش باورنکردنی بود که والدین بچه را به مدرسه احضار کرد اما با کمال تعجب دید که آنها هم تقریبا همان حرف‌ها را می‌زنند. پدر و مادر برای معلم حیرت‌زده توضیح دادند که مادر پیر آنها به همراه ۵زن دیگر، واقعا متصدی‌‌های یکی از اولین رایانه‌های دنیا بوده‌اند.

 

تا چند سال پیش، اگر از برنامه‌نویس‌ها می‌پرسیدید اولین برنامه‌نویس دنیا چه کسی بوده، اغلب آنها جواب درست را نمی‌دانستند؛ چرا که مورخان علم برای سال‌ها، ۶ زنی را که اولین رایانه – به مفهوم امروزی – را برنامه‌ریزی کردند، به کل فراموش کرده بودند.

 

۶ تفنگدار

در سال۱۹۴۵، جین بارتیک – که قبلا می‌خواست روزنامه‌نگار بشود – با مدرک لیسانس ریاضی از یک دانشگاه تربیت معلم در ایالت میسوری فارغ‌التحصیل شد اما دخترک روستازاده پرانرژی داستان ما اصلا درس‌دادن را دوست نداشت.

 

برای همین، وقتی آگهی دانشگاه پنسیلوانیا برای استخدام «محاسبه‌گر»های خانم را دید، معطل نکرد و درخواست‌اش را فرستاد. دانشگاه در حال انجام یک پروژه محاسباتی برای ارتش آمریکا بود. جنگ جهانی داشت تمام می‌شد و ارتش از ریاضی‌دان‌های مرد خالی شده بود.

 

بارتیک در ابتدا همراه با حدود ۷۰دختر دیگر، با ماشین‌حساب‌های اولیه و به‌صورت دستی، جداول پرتاب توپخانه را محاسبه می‌‌کردند.

 

بعد از چند ماه، بدون اینکه بداند ماجرا دقیقا چیست، برای حضور در پروژه انیاک داوطلب شد. دانشگاه به ۵نفر برای برنامه‌ریزی ماشین جدید نیاز داشت.

 

وقتی بعد از مراحل مصاحبه و گزینش، اسامی افراد پذیرفته‌شده اعلام شد، بارتیک ذخیره دوم بود. اما شانس دخترک خوب بود؛ نفر پنجم انصراف داد و ذخیره اول هم به مسافرت رفته بود و به این زودی‌ها برنمی‌گشت.

 

دانشگاه عجله داشت؛ پس به بارتیک خبر دادند که خودش را برساند. او به همراه کی مک‌نولتی، بتی اسنایدر، مارلین وسکوف، روت لیکترمن و فرن بیلاس – که کمی بعد به جمع آنها اضافه شد – دوره آموزش کار با انیاک را در اوایل تابستان۱۹۴۵ شروع کردند.

 

آنها در ابتدا، نحوه ارتباط با دستگاه از طریق کارت‌های پانچ را یاد گرفتند و بعد به آنها دیاگرام‌هایی داده شد که کلیات برنامه‌ریزی انیاک را نشان می‌داد.

 

دقت کنید که اینجا به‌عمد به‌جای «برنامه‌نویسی» از عبارت «برنامه‌ریزی» استفاده می‌کنیم؛ برخلاف تصور متعارف ما،‌ اولین برنامه‌نویس‌ها برای برنامه دادن به رایانه، چیزی نمی‌نوشتند.

 

برنامه‌ریزی انیاک عبارت بود از تنظیم چند صد سوئیچ و اتصال که هر کدام عملیات مختلفی انجام می‌دادند؛ جمع، تفریق، ضرب، تقسیم، جذر گرفتن و…. بعد از چند وقت، دخترها کاملا به دستگاه مسلط شده بودند و حتی بهتر از سازندگان رایانه، می‌توانستند عیب‌های ماشین را پیدا کنند.

 

مادربزرگ آنلاین

بعد از چند سال،‌ ۶ تفنگدار متفرق شدند اما بارتیک به کارش به عنوان برنامه‌‌نویس ادامه داد و برنامه‌ریزی ۲رایانه مهم بعدی – باینک (BINAC) و یونیوک (UNIVAC) – را هم انجام داد.

 

باینک اولین رایانه‌ای بود که از اول به‌عنوان یک ماشین دارای حافظه ساخته شده بود؛ یعنی لازم نبود برای هر مسئله جدید، آن را از اول مجددا برنامه‌‌ریزی کرد.

 

یونیوک هم اولین رایانه تجاری – و نه نظامی – در آمریکا بود و اولین نمونه آن را اداره سرشماری این کشور برای انجام محاسبات آماری خرید.

 

جین بارتیک در سال۱۹۵۱، کار پردرآمدش به‌عنوان برنامه‌نویس را رها کرد تا به خانواده، شوهر و بچه‌هایش برسد. وقتی بعد از ۱۶سال، بارتیک خواست دوباره به سر کار در عالم رایانه برگردد،‌ همه چیز عوض شده بود.

 

حداقل تغییر، اختراع ترانزیستور بود؛ اتفاق بسیار مهمی که به کوچک‌تر شدن ابعاد و بالا رفتن قابلیت‌های محاسباتی رایانه‌ها منجر شد.

 

بارتیک هنوز زنده است و به‌عنوان یکی از اولین برنامه‌نویس‌های دنیا، شاید بهتر از هر کس دیگری می‌تواند شگفت‌انگیزی فناوری اطلاعات و رایانه‌های امروزی را درک کند.

 

او الان ۸۳سال دارد اما سرزنده و مشتری پروپا قرص اینترنت است و خیلی از کارهایش را به‌صورت آن‌لاین راه می‌اندازد.

 

روایتی برای دختران جوان

«من این بخت را داشتم که در یک وقت مناسب، در یک جای مناسب قرار بگیرم». جین بارتیک، این جمله را زیاد تکرار می‌‌کند.

 

او و ۵همکارش توانستند از فرصتی که در غیاب مردها به وجود آمده بود، بهترین استفاده را بکنند.

 

امروزه، در قرن بیست‌ویکم، محیط‌‌های کاری علمی هنوز بیشتر مذکر هستند و به حضور زن‌ها، حساس؛ حتی در آمریکا.

 

بسیاری از شرکت‌های فناوری پیشرفته – به‌طور نامحسوس – کارکنان مرد را ترجیح می‌دهند. در این اوضاع، داستان مادربزرگ‌های برنامه‌نویس، می‌تواند محرک خوبی برای تشویق دختران به دنبال کردن رؤیاهایشان در رسیدن به افتخارات علمی باشد.

خواندنی در مورد مادربزرگان برنامه‌نویس

 

زن بودن؛ مسئله این نیست

خیلی‌ها از من می‌پرسند کار کردن در حوزه‌ای که مردان به آن تسلط دارند، چطوری است. من سخنران خوبی در این زمینه نیستم؛ چون اگر بخواهم صادقانه بگویم، برای من هیچ‌وقت «دانشمند زن بودن» مهم نبوده بلکه آنچه برای من جالب بوده، مبدأ دنیا، شکل فضا و ماهیت سیاه‌چاله‌هاست.

 

در ۱۹سالگی، وقتی خواندن نجوم را شروع کردم، تنها شاگرد کلاس بودم که ۲کروموزوم X داشت اما این موضوع اصلا من را ناراحت نمی‌کرد.

 

در دوران دانشجویی، خودم را غرق درس خواندن کرده بودم و به جنسیت خودم یا هر کس دیگری، همان‌‌قدر فکر می‌‌کردم که به رنگ چشم اما وقتی دکترایم را از دانشگاه ام‌آی‌تی گرفتم، بحث‌های جنسیتی کم‌کم خودشان را نشان دادند.

 

آدم‌های مختلف، هم به موفقیت‌ها و هم به شکست‌هایم با توجه به جنسیت‌ام نگاه می‌کردند؛ انگار موضوع دیگری برای حرف زدن نداشتند.

 

بعضی وقت‌ها، برای اینکه زیاد از همکاران‌ام دور نشوم، از روش‌های رندانه‌ای استفاده می‌کردم؛ مثلا وقتی مردی لطیفه‌ای می‌گفت که بوی تبعیض جنسیتی می‌داد، من از همه بلندتر می‌خندیدم.

 

البته در مواقع دیگر، مثلا وقتی که درگیر بحث‌ درباره توانایی‌های ذاتی مردها و زن‌ها بودم، ناگهان هیجان‌زده می‌شدم و به‌عنوان نماینده زنان از آنها دفاع می‌کردم. این بحث‌‌های دائمی مرا خسته می‌‌کرد و از کار و زندگی می‌‌انداخت.

 

چند سال پیش، یک روز جمله‌ای به ذهنم رسید و از آن موقع، هر وقت از این بحث‌ها می‌شود، می‌گویم: «من دیگر در مورد این چیزها حرف نمی‌زنم».

 

این جمله، من را به یاد ۱۰سال پیش و اعتماد به‌نفسی که در ۱۹سالگی داشتم، انداخت. من روی تئوری‌های جامعه‌شناسی یا سیاسی کار نمی‌کنم؛ درباره تاریخ کیهان – که بر اساس قوانین فیزیک نوشته شده – تحقیق می‌کنم و این همان چیزی است که من می‌توانم به‌خوبی در موردش اظهار نظر کنم.

 

می‌دانم که بعضی دخترهای دانشجو، نگران هستند که چطور تحقیقات علمی‌‌شان را با ازدواج، تشکیل خانواده و بچه‌دار شدن هماهنگ کنند.

 

من منکر این نگرانی‌ها نیستم اما به‌جای داستان‌های مفصل درباره مبارزات زنان، به‌عنوان یک استاد دانشگاه به آنها می‌گویم: «استاد فیزیک‌تان را تصور کنید که ماه‌های آخر بارداری‌اش را می‌گذراند و در همان حال، مشغول محاسبه بار الکتریکی یک نوترون است».

 

بعد از این حرف، روبه‌رویم دخترهایی را می‌بینم که مجذوب علم شده‌اند و با علاقه آن را دنبال می‌کنند؛ این موضوعی است که ارزش دارد درباره آن حرف بزنیم.

 

جانا لوین- استاد فیزیک و نجوم دانشگاه کلمبیا

پدر جد رایانه ها

انیاک (ENIAC / مخفف Electronic Numerical Integrator And Computer) را می‌شود اولین رایانه به‌معنای امروزی بدانیم؛ یعنی یک دستگاه محاسبه‌‌کننده دیجیتال کاملا الکترونیک که بشود آن را برای حل مسائل محاسباتی مختلف برنامه‌ریزی کرد.

 

تا قبل از انیاک، دستگاه‌های محاسبه‌گر یا کاملا مکانیکی بودند یا مکانیکی – الکتریکی. برای حل یک معادله دیفرانسیل با این دستگاه‌ها، باید با پیچ‌گوشتی و چکش، دنده‌های مختلف را روی بخش اصلی ماشین تنظیم می‌کردند.

 

ساخت انیاک را دانشگاه پنسیلوانیا به‌سفارش ارتش آمریکا، برای محاسبه دقیق جداول پرتاب توپخانه‌‌ها در بحبوحه جنگ جهانی دوم، در سال۱۹۴۳شروع کرد.

 

انیاک بعد از ۳سال کار مداوم و صرف نیم‌‌میلیون دلار (به قیمت آن زمان)‌ کامل شد. قدوقواره انیاک به هیچ‌وجه قابل مقایسه با رایانه‌های امروزی نبود.

 

سرسلسله رایانه‌ها ۶/۲متر طول، ۶/۲متر عرض، ۹۰سانت ارتفاع و ۲۷تن وزن داشت و در آن ۷۰هزار مقاومت، ۱۰هزار خازن، ۷هزار و ۲۰۰دیود کریستالی و دقیقا ۱۷هزار و ۴۶۸ لامپ خلأ، به کار رفته بود (توجه دارید که در آن موقع هنوز ترانزیستور اختراع نشده بود).

 

تعداد اتصالات این غول بی‌شاخ و دم هم حدود ۵میلیون بود که همه با دست لحیم شده بودند.

 

انیاک وقتی آماده کار شد که جنگ تمام شده بود و دیگر نیاز چندانی به محاسبه جداول پرتاب توپخانه‌ها وجود نداشت اما اولین کار‌ جدی‌ای که با آن انجام شد هم بسیار مهم بود؛ محاسبه‌ای برای پروژه بمب اتمی در لوس‌آلاموس.

 

انیاک در طول سال‌های فعالیت‌اش، چندین بار ارتقا داده شد و مثلا در سال۱۹۴۸، نمونه اولیه‌ای از حافظه‌های فقط خواندنی (ROM) به آن اضافه شد و سرانجام در سال۱۹۵۵، دستگاه را برای همیشه خاموش کردند.

 

انیاک در طول ۹سال فعالیت‌اش،‌ حدود ۱۰۰مسئله علمی را حل کرد. هنوز بخش‌هایی از این پیشکسوت رایانه‌ها را می‌شود در چند موزه علم در آمریکا دید.

ادامه مطلب خواندنی در مورد مادربزرگان برنامه‌نویس

۲۰ حکایت خواندنی و داستان‌های لطیفه‌ آمیز ملانصرالدین


۲۰ حکایت خواندنی و داستان‌های لطیفه‌ آمیز ملانصرالدین

در این بخش از سایت ایران ناز حکایت های طنز و خنده دار و خواندنی ملانصرالدین را مرور خواهید کرد.

 

ملانصرالدین، شخصیتی داستانی و بذله‌گو در فرهنگ‌ های عامیانه ایرانی، افغانستانی، ترکیه‌ای، عربی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته‌شده است.

 

دربارهٔ وی داستان‌های لطیفه‌آمیز فراوانی نقل می‌شود. اینکه وی شخصی واقعی بوده یا افسانه‌ای روشن نیست. برخی منابع او را واقعی دانسته و هم روزگار با تیمور لنگ (درگذشته ۸۰۷ ق) یا حاجی بکتاش (درگذشته ۷۳۸ ق) دانسته‌اند.

 

در نزدیک آق‌ شهر از توابع قونیه در ترکیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و می‌گویند قبر ملا نصرالدین است.

 

حکایت های جالب ملانصرالدین : مرکز زمین

یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟

ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟

اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : ماه بهتر است یا خورشید!؟

روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟

ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!

ولی ماه شبهای تاریک را روشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : ملا و گوسفند

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا راه افتاد.

ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است.

دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.

ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!

روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : خانه ملا

روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدر جان این جنازه را کجا می برند؟!

ملا گفت او را به جایی می برند که نه آب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری.

پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : داماد شدن ملا

روزی از ملا پرسیدند: شما چند سالگی داماد شدید؟

ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : گم شدن ملا

روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟

ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : دوست ملا

روزی ملا با دوستش خورش بادمجان می خورد ملا از او پرسید خورش بادمجان چه جور غذایی است؟

دوست ملا گفت : غذای خیلی خوبی است و راجع به منافع آن سخن گفت.

بعد از اینکه غذایشان را خوردند و سیر شدند بادمجان دلشان را زد به همین جهت ملا شروع کرد به بدگویی از بادمجان و از دوستش پرسید: خورش بادمجان چگونه غذایی است!؟

دوست ملا گفت: من دوست توام نه دوست بادمجان به همین جهت هر آنچه را که تو دوست داری برایت می گویم!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد.

شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟

ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : دم خروس

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,

ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت: خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,

ملا یکدفعه دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.

 


 

۲۰ حکایت خواندنی و داستان‌های لطیفه‌ آمیز ملانصرالدین

 

حکایت های جالب ملانصرالدین : خروس شدن ملا

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با خود آورده بودند.

رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!

ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!

ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : الاغ دم بریده

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملا با خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.

اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.

اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : خانه عزاداران

روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست دخترکی در خانه بود و گفت : نداریم!

ملا گفت: لیوانی آب بده!

دخترک پاسخ داد: نداریم!

ملا پرسید: مادرت کجاست؟

دخترک پاسخ داد : عزاداری رفته است!

ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : بچه ملا

روزی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!

ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.

زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟

ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : ملا در جنگ

روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.

ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : نردبان فروشی ملا

روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟

ملا گفت نردبان می فروشم!

باغبان گفت : در باغ من نردبان می فروشی؟

ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم.

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : لباس نو

روزی ملا ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به تعارف نکرد!

ملا به خانه رفت و لباسهای نواش را پوشید و به میهمانی برگشت اینبار همه او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند!

ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباسهای نواش تعارف می کرد، گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند.

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : پرواز در آسمانها

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت: خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.

ملا گفت : آیا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟

دانشمند گفت: اتقاقا چرا؟

ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : درخت گردو

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن.

مردی از آنجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت: اینکه دیگر شکر کردن ندارد.

ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمی دانم عاقبتم چه بود؟!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : قیمت حاکم

روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟

ملا گفت : بیست تومان.

حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.

ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!

 


 

حکایت های جالب ملانصرالدین : قبر دراز

روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!

شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است!

ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟!

۲۰ حکایت جالب از ملانصرالدین

ادامه مطلب ۲۰ حکایت خواندنی و داستان‌های لطیفه‌ آمیز ملانصرالدین

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس


حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

 

در این مطلب از سایت ایران ناز با حقایقی جالب و خواندنی درباره ی زندگی زنان در یونان و روم باستان همراه باشید. زن بودن در یونان و روم باستان با آنچه در دنیای امروز است، متفاوت بود. چیزهایی که حالا برای ما پیش پا افتاده هستند، در آن زمان اصلاً وجود نداشتند. و صحبت بر سر نه فقط حقوق و آزادی، بلکه چیزهای عادی هم هست. برخی از این حقایق را در زیر مرور خواهیم کرد.

 

۱- باید زیاد کار می کردند

 

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

 

زنان رومی در دوران فرمانروایی امپراتور آگوسوتوس زندگی راحتی نداشتند. زنان طبقات پایین جامعه در مقایسه با زنانی که از طبقه ی نخبگان بودند، محدودیت کمتری در فعالیت های خود داشتند. با این حال، باید بیشتر کار می کردند، مثلاً باید در مزارع کمک می کردند.

 

زن هایی که در شهر زندگی می کردند، قابله، دایه، آرایشگر، خیاط، بازیگر، خدمتکار یا آشپز می شدند یا به عنوان رقصنده یا شعبده باز، رومیان را سرگرم می کردند. زنان طبقات بالاتر جامعه، خانه داری می کردند.

 

۲- در دوران عادت ماهانه باید حواس جمع می بودند

 

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

حقایقی جالب و خواندنی درباره زنان روم باستان

 

زنان دوران باستان ممکن است به خاطر رژیم غذایی شان کمتر از حالا پریود می شدند. با این حال، زنان رومی و یونانی آرزو می کردند خونریزی زیادی داشته باشند چون می ترسیدند اگر خون در بدن شان باقی بماند، عواقب بدی در انتظارشان باشد.

 

زنان معمولاً در دوران پریود در خانه می ماندند و لای پاهایشان پنبه، پشم گوسفند یا کهنه پارچه می گذاشتند که بعداً آن ها را می شستند و دوباره از آن ها استفاده می کردند. علاوه بر این، دانشمندان معتقدند زنان در دوران پریود شلوارهای مخصوصی به تن می کردند.

 

۳- یک زن برای جدایی از همسرش باید ۳ روز خانه را ترک می کرد

 

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

 

در آن زمان بر اساس قوانین روم باستان ۳ نوع ازدواج وجود داشت: Confarreation که ازدواج میان اشراف زادگان رومی بود، و نوع دوم Coemption که ازدواج از طریق خرید بود.

 

نوع سوم Usus بود که در آن زن و مرد در کنار یکدیگر زندگی می کردند. زنی که یک سال در خانه ی یک مرد زندگی کرده بود، همسر قانونی او شناخته می شد. در این نوع ازدواج، اگر زنی دست کم یک بار در سال ۳ شب متوالی به خانه نمی رفت، همسرش دیگر کنترل قانونی بر او نداشت.

 

۴- برای گپ زدن به حمام می رفتند

 

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

حقایقی جالب و خواندنی دختران یونانی

 

در مقایسه با دیگر شهرهای دوران باستان، وضعیت بهداشت در روم باستان در سطح نسبتاً بالایی قرار داشت. این شهر یک سیستم فاضلاب مناسب، دستشویی های عمومی و حمام هایی داشت که به رومی ها کمک می کرد همیشه خوشبو باشند. با این حال، در مکان های عمومی احتمال ابتلا به بیماری وجود داشت. به همین دلیل، زنان رومی هنگام رفتن به حمام باید بسیار مراقب می بودند.

 

با این حال، این حمام ها مزایایی هم داشتند. آن ها محلی برای اجتماع بودند. زنان رومی به حمام می رفتند تا با دوستان خود صحبت کنند، شعر بشنوند و با معشوق خود دیدار کنند. گرچه حمام کردن زنان و مردان در کنار یکدیگر امر متداولی در روم نبود، اما اسقف آگوستوس استحمام بدون لباس را برای زنان ممنوع کرد. حتی در گرمابه هم زنان رومی باید رداهای مخصوصی به تن می کردند.

 

۵- شیر دادن مادران به نوزادان امر متداولی نبود

 

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

 

زنان ثروتمند رومی به کودکان خود شیر نمی دادند. نوزادان به یک دایه سپرده می شدند. سورانوس، یکی از طبیبان قدرتمند آن زمان، به این نتیجه رسیده بود که مادران بعد از زایمان خسته تر از آن هستند که بتوانند به کودک خود شیر دهند.

 

این طبیب رومی معتقد بود یکی از مزایای استخدام دایه های یونانی این بود که آن ها می توانستند موهبت زبان مادری خود را از طریق شیرشان به نوزادان منتقل کنند.

 

۶- مجبور بودند در سن خیلی پایین ازدواج کنند

 

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

 

دختران رومی به طور متوسط از سن ۱۲ سالگی تا اوایل دهه ی ۲۰ زندگی خود ازدواج می کردند، اما زنان خانواده های اشراف حتی زودتر از این به خانه ی بخت می رفتند.

 

بر اساس قوانین روم باستان، کهنسال ترین مرد یک خانواده رئیس آن خانواده بود و بر فرزندانش قدرت تام داشت. او این حق را داشت که با ازدواج یک دختر یا پسر خیلی قبل تر از رسیدنش به سن مناسب برای ازدواج موافقت کند. با این حال، دخترها هم می توانستند از ازدواج خودداری کنند اما به شرط آنکه می توانستند ثابت کنند خواستگارشان خصوصیت بدی دارد.

 

۷- روابط آزاد چندان هم آزاد نبودند

 

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

 

روم باستان در مجموع به روابط آزادی که آن زمان میان زنان و مردان وجود داشت، معروف بود. و گرچه ازدواج هایی هم بود که بر پایه ی عشق متقابل بوده باشند، اما شاعران رومی درباره ی روابط میان عشاق زیاد شعر می سرودند. در عین حال، بیشتر، این مردان بودند که معشوقه اختیار می کردند چون خیانت از سوی یک زن را امری ناپسند می دانستند.

 

حکومت تنها زمانی در این روابط مداخله می کرد که تبدیل به تهدیدی برای شرایط کسی می شد. با این حال، مواردی هم در تاریخ روم بوده که خیانت زن، مجازات قانونی به دنبال داشته است.

 

۸- پدر همیشه رئیس دخترش بود، حتی بعد از ازدواج

 

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

 

در دوران اولیه ی امپراتوری روم، دخترها حتی بعد از ازدواج هم تحت سلطه ی پدر خود باقی می ماندند و شوهر آن ها نیز از هیچ اختیار قانونی در موردشان برخوردار نبود. از دخترها انتظار می رفت مطیع پدر خود باقی بمانند حتی اگر خلاف خواسته ی همسرشان بود. به علاوه، زنان بعد از ازدواج هم لقب دوشیزه را از دست نمی دانند.

 

۹- مجبور بودند از مواد آرایشی غیر استانداردی استفاده کنند

 

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

 

زنان روم باستان به خود می رسیدند. داشتن پوستی رنگ پریده و یکدست در آن زمان مد بود. استفاده از لانولین، ماده ای که از پشم گوسفند به دست می آید، به عنوان ماسک صورت در آن زمان بسیار متداول بود. اما این ماده بوی خوشی نداشت و مردان اغلب از این موضوع گلایه می کردند. زنان رومی از مواد عجیب دیگری هم استفاده می کردند، مثل عصاره ی گیاهان، پشکل، گوگرد، سرکه، پودر پوسته ی صدف، مخلوط پیاز با چربی پرنده و شیر الاغ.

 

زنان ثروتمند از پشکل کروکودیل و خاکستر مار برای سفید کردن پوست خود استفاده می کردند. رومی ها همچنین از عاج، دندان مصنوعی درست می کردند.

 

۱۰- زنان اسمی مختص به خود نداشتند

 

حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس

 

طی بخش عمده ای از تاریخ روم باستان، زنان اسمی مختص به خود نداشتند. آن ها را بر اساس نام طایفه ای که به آن تعلق داشتند نامگذاری می کردند (مثلاً نام کورنلیا از طایفه ی کورنلیا گرفته شده بود). اگر خانواده ای چندین دختر داشت، با اضافه کردن یک لقب، مثلاً «سوم» ترتیب تولد را مشخص می کردند. نوزادان دختر هم بر اساس نام پدر خود نامگذاری می شدند (مثلاً ویپسانیا، دختر ویپسانیوس).

 

بعدها به دختران دو نام تعلق گرفت که ترکیبی از لقب پدرشان و نام مکانی بود که در آن متولد شده بودند. در اواخر روزگار باستان، دخترها را بیشتر با نام مادر یا یک خویشاوند زن دیگرشان نامگذاری می کردند که اغلب نام قدیسان بود.

ادامه مطلب حقایقی جالب و خواندنی درباره زندگی زنان در یونان و روم باستان + عکس