داستان بازرگانی که همسرش را نزد قاضی امانت گذاشت+بخش پایانی
- 42 بازدید
- 16 می 2024
- اخبار سایت, داستان جالب, عکس, مطالب جالب
قاضی و همسر زیبای بازرگان: سلطان محمود که اسم و رسم بازرگان را شنیده بود و مىدانست که دروغ نمىگوید دستور داد بلافاصله قاضى را حاضر کردند. وقتى جریان را از او سؤال کرد، قاضى عرض کرد…..
شاید بپسندید: حکایت قاضی و همسر زیبای بازرگان: داستان بازرگانی که همسرش را نزد قاضی امانت گذاشت+بخش اول
داستان کهن قاضی و همسر زیبای بازرگان
سلطان محمود که اسم و رسم بازرگان را شنیده بود و مىدانست که دروغ نمىگوید دستور داد بلافاصله قاضى را حاضر کردند. وقتى جریان را از او سؤال کرد، قاضى عرض کرد: ‘قربانت گردم درست است که این مرد هنگام عزیمت به هندوستان همسرش را به خانهٔ من آورد و به دست من سپرد لکن آن زن سه ماه قبل بدون خبر و خداحافظى از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت و من هم هر جا جستجو کردم او را نیافتم.’
تاجر عرض کرد: ‘اى سلطان عادل، من مطمئنم که همسر من هرگز چنین کارى نمىکند و من حرفهاى قاضى را باور ندارم.’
سلطان از قاضى پرسید: ‘آیا بر صحت ادعاء خودت شاهد و دلیلى هم داری؟’
قاضى جواب داد: ‘چند تن از همسایگان گفتههاى مرا تصدیق کرده و شهادت مىدهند.’ سپس نام چند تن از مردمان شرور را که از قاضى براى شهادت دروغ رشوه گرفته بودند، بر زبان آورد و روى کاغذ اسامى آنها را نوشت و به دست سلطان محمود داد.
به موجب دستور سلطان شهود را حاضر ساختند و آنها نیز سخنان قاضى را تصدیق نمودند.
سلطان که چنین دید خطاب به مرد بازرگان گفت: ‘ملاحظه کردى که شهود ادعاء قاضى را تصدیق کردند. بنابراین شکایت تو بىمورد مىباشد.
تاجر، با غم و اندوه فراوان و ناراحتى زیاد از حضور سلطان بیرون رفت.
اما سلطان محمود چنین عادت داشت که بعضى شبها با لباس مبدل در شهر گردش مىکرد و از نزدیک با مردم عادى تماس مىگرفت و به درد و دلشان مىرسید.
از قضا همان شب بهطور ناشناس بیرون رفت و گذارش به مکانى افتاد که جمعى از اطفال مشغول بازى معروف (شاه وزیر بازی) بودند.
یکى از اطفال که روى چهارپایه بلندى نشسته بود خود را سلطان مىپنداشت و به دیگران گفت: ‘شما همگى تحت فرمان من هستید و باید دستورات مرا اجرا کنید.’
طفل دیگر گفت: ‘هرگاه رأى تو هم مانند رأى سلطان محمود دور از عدالت باشد، به زودى معزول خواهى شد.’
پسرى که روى چهارپایه نشسته بود پرسید: ‘مگر سلطان محمود چه عملى دور از عدالت انجام داده است؟’
آن پسر گفت: ‘امروز بازرگانى از قاضى شهر به سلطان شکایت کرد که زنش را به قاضى سپرده و به سفر دور و درازى رفته و اکنون که از سفر برگشته و زن خود را خواسته ببرد، قاضى از سپردن زن به شوهرش خوددارى نموده و شاهد و دلیل آورده که زن بازرگان از خانهٔ بازرگان بىخبر رفته است. غافل از این که قاضى به ظاهر متدین، آن شهود را به زور رشوه حاضر کرده تا شهادت دروغ بدهند.’
سلطان محمود به شنیدن این سخنان تکانى خورد و آهى کشید و از آنجا دور شد و یکسر به قصر بازگشت.
صبح روز بعد یکى از مستخدمین محرم خود را به دنبال پسر بچه دیشبى که رأى سلطان را دور از عدالت دانسته بود فرستاد.
وقتى که طفل را به سوى قصر سلطان مىبردند سخت پریشان حال بود و علت احضار خود را نمىدانست اما وقتى به حضور سلطان رسید و لطف و مهربانى او را دید دلش آرام گرفت. سلطان با نرمى و لحن پدرانه گفت: ‘امروز تو باید در کنار من ایستاده و وظیفهٔ مشاور را انجام دهى و در مورد شکایاتى که مىشود اظهار نظر نمائی.’ سپس سلطان محمود یکى از محارم خود را به دنبال بازرگان فرستاد. و هنگامى که بازرگان حاضر شد، سلطان فرمود: ‘بهتر است شکایت خود را مطرح کنی.’ بعد از آنکه بازرگان بیانات خود را تکرار کرد، شهود حاضر شدند و قاضى هم در کنار تالار ایستاده به سخنان آنها گوش مىداد.
ناگهان پسر بچه گفت: ‘آه جناب قاضی، چرا دور ایستادهای؟ بهتر است نزدیکتر تشریف بیاورید و کنار شهود قرار گیرید، چون این جریان بیشتر مربوط به خودتان است.’
قاضى ناگزیر پیشتر رفت و نزدیک شهود نشست. پسرک یکى از شهود را مخاطب قرار داد و گفت: ‘به من بگو ببینم آن زنى را که دیدى چه علائم مشخصهاى داشت؟’
شاهد متحیر و سرگردان ماند و پس از لحظهاى گفت: ‘او روى پیشانى خال درشتى داشت و یکى از دندانهایش نیز افتاده بود. قدى بلند و هیکلى باریک داشت.’
آن پسر پرسید: ‘آن زن چه وقت روز از منزل قاضى بیرون آمد؟’
شاهد جواب داد: ‘صبح زود.’
پسر گفت: ‘بسیار خوب تو برو کنار بایست.’ آنگاه شاهد دوم را پیش خواند و چون علائم زن را پرسید چنین گفت: ‘او زنى کوتاه قد و کمى چاق، با گونههاى سرخ بود و خالى کنج لبش داشت و هنگام عصر از منزل قاضى خارج شد.’
پسرک آن شاهد را نیز کنار زد و سومین نفر را طلبید و آن شاهد گفت: ‘او زنى بود به کوتاه و نه بلند نه زیاد چاق و نه زیاد لاغر، رنگش زرد و گونههایش فرورفته بود چشمانى به رنگ آبى داشت.’
سلطان محمود در تمام مدت بازپرسى پسرک، فقط گوش مىداد و چیزى نمىگفت.
ناگهان پسرک فریاد کشید و گفت: ‘اى بدبختهاى از خدا بىخبر، چه چیزى شما را برآن داشت که شهادت دروغ بدهید؟ من از سلطان استدعا دارم دستور فرمائید وسایل شکنجه را آماده کنند تا حقیقت آشکار گردد.’
به محض آنکه کلمهٔ شکنجه از دهان آن طفل بیرون آمد، شهود اظهار داشتند که رشوههاى قاضى آنها را وادار به دروغ گفتن کرده بود و تمام آنچه را که گفتهاند ابداً حقیقت ندارد.
پسرک رو به قاضى به ظاهر مقدس و متدین کرد و پرسید اکنون نوبت جنابعالى است برخیزید و به سئوالات من جواب دهید.
قاضى که به شدت منقلب شده و مىلرزید بلند شد. پسرک پرسید: ‘آیا سخنان شهود را شنیدید؟ حال مىتوانید از خود دفاع کنید.’
قاضى گفت: ‘حقیقت همان است که اول گفتم.’ پسرک فریاد زد: ‘زود وسایل شکنجه را بیاورید، زیرا این مرد نمىخواهد از غرور و تکبرى که دارد حقیقت را با میل خود ابراز دارد!’
وقتى وسایل شکنجه را وارد تالار کردند قاضى بناى التماس را گذاشت و حاضر شد حقیقت مطلب را بیان کند. سپس گفت: ‘من زن بازرگان را بیهوش کردم و در سردابهٔ خانهٔ خود مخفى ساختهام اکنون مىتوانید بفرستید و او را از محلى که گفتم بیرون آورید.’
سلطان محمود که بىنهایت تحت تأثیر هوش و ذکاوت آن پسر بچه قرار گرفته بود، دستور داد او را در قصر نگه دارند و مربیان کار آزموده تربیتش کنند تا در زمرهٔ مشاورین و خاصان سلطان قرار گیرد.
اما در مورد قاضى … سلطان محمود دستور داد تا او را بهدار زنند و لوحهاى بر سینهاش بیاویزند و جرمى که مرتکب شده روى آن با خط درشت بنویسند تا همگان اطلاع پیدا کنند که سزاى سوءاستفاده از اعتماد مردم مرگ مىباشد.
سپس به آن مرد بازرگان دستور داد تا به خانهٔ قاضى نقل مکان کرده و تمام اموال او را به نام زنش تصاحب کند.
– قاضى و همسر بازرگان
– افسانههاى از روستائیان ایران ـ ص ۱۲۹
– گردآورنده: مرسده. زیر نظر نویسندگان انتشارات پدیده
– انتشارات پدیده، چاپ اول فرودین ماه ۱۳۴۷
– به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ایران ـ جلد دهم، علىاشرف درویشیان ـ رضا خندان (مهابادی)، نشر کتاب و فرهنگ ـ چاپ اول ۱۳۸۱
شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
سریال قطب شمال
سریال جنگل آسفالت
ادامه مطلب داستان بازرگانی که همسرش را نزد قاضی امانت گذاشت+بخش پایانی
«آقای قاضی» به شبکه دو میآید
- 17 بازدید
- 24 آوریل 2024
- اخبار سایت, داستان جالب, عکس, مطالب جالب
فصل دوم مجموعه «آقای قاضی» با عنوان «آقای قاضی؛ شعبه ۱۲۱» به زودی روانه آنتن شبکه دو سیما میشود. در این فصل بهزاد خلج که همچنان نقش آقای قاضی را ایفا میکند وارد یک شعبه جدید به نام شعبه ۱۲۱ میشود، و با داستانهایی متفاوت به جنبههای دیگری از آموزههای حقوقی میپردازد.
در فصل دوم این مجموعه، آقای قاضی به پروندههایی پیچیدهتر با موضوعاتی مختلف خواهد پرداخت؛ کارگردانی این مجموعه همچون فصل اول با سجاد مهرگان و سرپرستی نویسندگان آن سید محمد حسینی است.
در فصل اول مجموعه «آقای قاضی» با استفاده از ساختار داستانی برای آموزش مسائل حقوقی، با ساختاری اپیزودیک در فضای دادگاه، پروندههای مختلف قضایی به شکلی عمومی نشان داده میشد و در هر قسمت از این مجموعه با نمایش دو اپیزود بعد از بیان مطالبات فرد یا گروه شاکی و متشاکی که وارد دادگاه میشدند و صدور حکم قاضی، یک آموزش حقوقی به مخاطبان داده میشد. سرقت، ضرب و شتم، فروش به غیر، خیانت در امانت، آزار کلامی، مزاحمت تلفنی و تهدید، مخدوش کردن پلاک ماشین از جمله موضوعات مطرح شده در فصل اول این مجموعه بود.
فصل دوم مجموعه «آقای قاضی» با عنوان «آقای قاضی؛ شعبه ۱۲۱» از هفته آینده پنجشنبه و جمعهها میزبان مخاطبان شبکه دو سیما خواهد بود.
دانلود سریال آمرلی
سریال جنگل آسفالت
بیوگرافی مهوش وقاری بازیگر و همسر محسن قاضی مرادی
- 40 بازدید
- 1 فوریه 2024
- اخبار سایت, داستان جالب, عکس, مطالب جالب
با بیوگرافی مهوش وقاری بازیگر مطرح سیما و تلویزیون و همسر محسن قاضی مرادی بازیگر سینما و تلویزیون در ادامه مطلب همراه ما باشید.
بیوگرافی مهوش وقاری
مهوش وقاری در سال ۱۳۳۳ در شهر تهران متولد شد.
او دارای تحصیلات علوم سیاسی است.
و به جز بازیگری به عنوان معلم هم سال های بسیاری از زندگی خود را به کار آموزش پرداخته است و اکنون معلم بازنشسته می باشد.
خانم وقاری از هنرپیشه های باتجربه و قدیمی در عرصه سینما و تلویزیون می باشد.
وی در خانواده ای هفت نفره بزرگ شده است که دو خواهر و دو برادر دارد.
شروع فعالیت هنری
مهوش وقاری اولین کار بازیگری خود را در سال ۱۳۶۷ با کمک همسرش توانست در فیلمی به نام نار و نی اجرا کند.
و همینطور بعدها با همسرش در یک سریالی به نام همسران به اجرای نقش زن و شوهر پرداختند
ازدواج مهوش وقاری
مهوش وقاری ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ هنگامی که ۲۶ ساله بود با همکارش، محسن قاضی مرادی که آن زمان ۳۹ سال سن داشت ازدواج کرد،
ملاقات و آشنایی این دو هنرمند از سال ۱۳۵۶ شروع شد.
در آموزش و پرورش با یکدیگر همکار بودند و پس از سه سال آشنایی با هم ازدواج کردند
پس از ۴۰ سال زندگی مشترک، این زوج نتوانستند یا نخواستند که فرزندی داشته باشند.
بیماری همسر مهوش وقاری
محسن قاضی مرادی همسر خانم وقاری زمانی که در سن ۶۲ سالگی بود.
دستان او شروع به لرزیدن کرد هنگامی که او را نزد پزشک برد آگاه شدند که آقای قاضی مرادی به مریضی پارکینسون گرفتار شده است
که در نهایت در سال ۱۳۹۱ بیماری همسرش به قدری زیاد شد که علاوه بر لرزش دستانش دیگر نتوانست به خوبی صحبت کند.
سرانجام این هنرمند گرانقدر در سال ۱۴۰۰ و تحمل چندین سال بیماری در سن ۷۹ سالگی دار فانی را ودا گفت.
جوایز مهوش وقاری
– جایزه اول بازیگری برای نمایش «کلاغ»، جشنواره زاهدان؛ ۱۳۶۵
- جایزه اول بازیگری برای نمایش «آرمون»، جشنواره فجر؛ ۱۳۶۷
– جایزه اول بازیگری برای نمایش «امشب باید بروم»، جشنواره فجر؛ ۱۳۷۲
آثار سینمایی مهوش وقاری
۱۳۹۵ | نهنگ عنبر ۲ |
۱۳۸۸ | نیش زنبور |
۱۳۸۷ | بیداری |
۱۳۸۷ | پسر آدم، دختر حوا |
۱۳۸۷ | پوست موز |
۱۳۸۷ | نطفه شوم |
۱۳۸۷ | یک وجب از آسمان |
۱۳۸۵ | بیوفا |
۱۳۸۵ | سوغات فرنگ |
۱۳۸۴ | تقاطع |
۱۳۸۴ | تله |
۱۳۸۳ | کوچولوی خوششانس |
۱۳۸۱ | چشمان سیاه |
۱۳۷۹ | زیر پوست شهر |
۱۳۷۹ | شبهای تهران |
۱۳۷۸ | دوستان |
۱۳۷۵ | روزی که خواستگار آمد |
۱۳۷۴ | گریز از مرگ |
۱۳۷۳ | مروارید سیاه |
۱۳۷۲ | آنها هیچکس را دوست ندارند |
۱۳۷۲ | راز گل شب بو |
۱۳۷۱ | سارا |
۱۳۷۱ | ماه عسل |
۱۳۷۱ | مجسمه |
۱۳۷۱ | مستاجر |
۱۳۷۰ | سیرک بزرگ |
۱۳۶۷ | نار و نی |
آثار تلویزیونی مهوش وقاری
۱۳۹۴ | کیمیا |
۱۳۹۴ | دوردستها |
۱۳۹۲ | یادآوری |
۱۳۹۲ | تلهفیلم _آقای عبدینسب و بانو |
۱۳۹۱ | تلهفیلم _سورچی گلستان |
۱۳۹۱ | دزد و پلیس |
۱۳۹۱ | تلهفیلم «یک تصادف ساده» |
۱۳۸۹ | موج و صخره |
۱۳۸۸ | تلهفیلم «مهمان بابا» |
۱۳۸۷ | تلهفیلم «پاپوش» |
۱۳۸۷ | زمانی برای پشیمانی |
۱۳۸۳ | رسم شیدایی |
۱۳۸۳ | مسافر پردردسر |
۱۳۸۱ | هزاران چشم |
۱۳۷۹ | مهر پنهان |
۱۳۷۹ | دختران |
۱۳۷۹ | سفر باران |
۱۳۷۸ | روزگار جوانی (سری دوم) |
۱۳۷۷ | روزهای زندگی |
۱۳۷۷ | زیر بازارچه |
۱۳۷۷ | ماجراهای خانوادهٔ تمدن |
۱۳۷۶ | عروسی ۷۷ |
۱۳۷۶ | سفر عشق |
گردآوری: نیمکت خبر
ادامه مطلب بیوگرافی مهوش وقاری بازیگر و همسر محسن قاضی مرادی