is_tag

ماجرای نسبت فامیلی علیرضا قربانی با داور «محفل» از زبان احمد ابوالقاسمی + فیلم

احمد ابوالقاسمی، قاری قرآن و داور برنامه «محفل» در برنامه «جعبه سیاه» شبکه افق در پاسخ به سوال امیر عضد درباره خواننده مورد علاقه‌اش گفت: من شجریان را خیلی می‌پسندم. چون او یک استثناست. ولی، چون آقای علیرضا قربانی فامیلم است، صدای آقای قربانی هم دوست دارم. او پسر دایی‌ام است. 

این قاری قرآن در پاسخ به واکنش تعجب‌برانگیز عضد گفت: به من نمی‌آید پسر دایی‌ام خواننده باشد؟ البته خوانندگی به صدا ربطی ندارد، به هوش موسیقایی ربط دارد. 

ابوالقاسمی در پاسخ به این سوال که خاطره‌ای از معجزات قرآن در زندگی دارید؟ گفت: ترکش زمان جنگ خیلی به من خدمت کرد. من در سال ۱۳۷۰ در مسابقات قرآن جانبازان شرکت کردم و رتبه اول شدم. از همان طریق در مسابقات کشوری شرکت کردم و بعد به مالزی رفتم. خلاصه مسیر ورودم به مسابقات جهانی را ترکش برایم باز کرد. در مدینه بودم، که آقای محمد عباسی یکی از قاریان قرآن گفت که مسجدالنبی برویم و چند رکعت نماز بخوانیم، تا حالمان خوب شود.

ابوالقاسمی

داور برنامه «محفل» تعریف کرد که آن زمان آقای عباسی گفت که به من حس روضه دست داده است. بلد هستی روضه بخوانی؟ من هم درِ گوش ایشان شروع به خواندن کردم. او گریه کرد و گفت که ان‌شاء‌الله مزد روضه‌ات را حضرت زهرا (س) بدهد. گفتم یا فاطمه زهرا (س) یکی از آرزوهایم این است که امسال در مسابقات قرآنِ مالزی اول شوم.

این قاری قرآن ادامه داد: ما در استان تهران در مسابقات قرآن اوت شدیم. منی که می‌خواستم در مسابقات جهانی اول شوم، یک آیه‌ای در تهران به من افتاد، که بلند بود و بخاطر ترکش در سینه‌ام نمی‌توانستم بخوانم. به همین دلیل، کوتاه کوتاه خواندم و ۷ نمره از دست دادم. از آنجایی که در مسابقات قرآن جانبازان اول شده بودم، گفتند نباید در مسابقات استانی شرکت می‌کردی و باید مستقیم به مسابقات کشوری می‌رفتی. در مسابقات کشوری شرکت کردم و موانع پیش‌رویم زیاد بود، که قابل گفتن نیست. آنها می‌خواستند به ناحق فرد دیگری را جای من بفرستند.

ابوالقاسمی

وی در پاسخ به سوال عضد که در مسابقات قرآن هم پارتی‌بازی هست؟ توضیح داد: بله، تا دلتان بخواهد. البته الان پارتی‌بازی کم شده است. اما آن زمان بیخودی می‌خواستند فرد دیگری را جای من بفرستند، که بین دو نفر دعوا شد و از لجِ همدیگر مرا به مسابقات مالزی فرستادند. البته حضرت زهرا (س) دعای مرا پذیرفته بود، که فیل هم نمی‌توانست دعای مرا تغییر دهد، چه برسد به آن دو نفر. یک ماه قبل از رفتنم یکی از اساتید به من گفت حاج احمد شما از آیه ۲۳ سوره اسراء به اندازه ۱۲ دقیقه طبق استاندارد مسابقات جهانی تلاوت کن. 

داور برنامه «محفل» ادامه داد: من هم آیات را آهنگسازی کردم. وقتی مالزی رفتم، خطاب به حضرت زهرا (س) گفتم، یا حضرت زهرا یک آیه خوش دست برایم انتخاب کن. از بین شش هزار و خورده‌ای آیات قرآن، آیه ۲۳ سوره اسراء به من افتاد؛ آیه‌ای که حدود یک ماه قبل خودم برای خواندنش آماده کرده بودم. آیا این معجزه نیست؟ 

ابوالقاسمی در پاسخ به این سوال که قاریان قرآن باید تغذیه‌شان ملاحظات داشته باشند؟ گفت: حتماً. امثال چای، قهوه و آب یخ را نباید بخورند. آرزویم خوردن یخ در بهشت است، که نمی‌توانم بخورم. دو سه بار یخ در بهشت خوردم، اما تا دو سه ماه اثرش روی صدایم بود. غذا‌هایی هم که منجر به رفلاکس معده می‌شود، نباید خورد.

دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب ماجرای نسبت فامیلی علیرضا قربانی با داور «محفل» از زبان احمد ابوالقاسمی + فیلم

«آبنبات دارچینی» و حکایت سفر فامیلی خانواده محسن به روستای طبر

کتاب «آبنبات دارچینی» از سری سوم کتاب‌های مجموعه «آبنبات» است، که به قلم مهرداد صدقی با همان حال و هوای کمدی از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار شده است.

به قولِ نویسنده کتاب، ما توی «آبنبات هلدار»، «آبنبات پسته‌ای» و «آبنبات دارچینی» با یک بسته روبه‌رو هستیم. در جلد نخست وقایع در دهه ۶۰ می‌گذرد، در جلد دوم اتفاقات مربوط به اوایل دهه ۷۰ است و در جلد سوم به فضا و رویداد‌های اواسط دهه ۷۰ اشاره دارد. ضمن اینکه جلد بعدی «آبنبات» به اواخر دهه ۷۰ اختصاص خواهد داشت.

در کتاب «آبنبات دارچینی» محسن به عنوان کوچکترین عضو خانواده که راوی داستان است و در مقطع دبستان درس می‌خواند، حالا به سن بلوغ رسیده و با چالش‌های این سن دست و پنجه نرم می‌کند. آن‌ها اینبار تصمیم می‌گیرند دسته جمعی و به همراه فامیل راهی یکی از روستا‌های آب و اجدادی‌شان بشوند و همراه هم لحظه‌های خوشی را رقم بزنند.

«هر جور حساب می‌کردم، حتی تا ده رقم بعد از اعشار هم نمی‌شد جزء سرنشینان پیکان باشم. با مشاهده وضعیتِ وانت آهسته کنار گوش آقاجان گفتم: «آقاجان، نمشه آقا برات‌اینا با وانت بیان، من با پیکان بیام؟».

– پسرجان، خودت که مِبینی؛ بازم جا نمشیم. همین‌جور جلو بریم یک‌وقت مبینی توی همین وانتم جا نشی و مجبور بشی تا طبر پشت سر ما بدوی».

«[…] به سفارش آقاجان، زن‌ها توی خانه و ما مرد‌ها توی ایوانِ مشرف به باغ خوابیدیم. عمو باقر جلوی ایوان را با آفتابه مسی آب‌پاشی کرده بود. بوی نمِ دلپذیری می‌آمد و با وزش نسیم آدم دلش می‌خواست برود زیر لحافِ سنگین. با اینکه خیلی خسته بودم، خوابم نمی‌برد. رو به آسمانِ پُرستاره، به دریا فکر می‌کردم و اینکه آیا او هم در این لحظه به ستاره‌ها نگاه می‌کند؟ چون جا کم بود، آقاجان و آقا برات روی یک تشک و زیر یک لحاف دونفره خوابیدند. چراغ‌ها که خاموش شد، عمو باقر فانوس به دست آمد توی ایوان. سوسویِ نورِ فانوس، با هر حرکت، روی دیوار سایه‌هایی مثل تصویر گلدوزی‌های خاله رقیه ایجاد می‌کرد.

– این فانوس اینجایه. فعلاً خاموش مُکنمش. ولی اگه هر کی نصف شب خواست بره مستراح، روشن کنه که راهِ ببینه.

دایی گفت: «نه نمخواد. امشب مهتابه. اینا پاهاشانِ واجبی انداختن. برق مزنه، همه‌جا رِ روشن مُکنه». عمو باقر بدون توجه به حرف دایی گفت: «راستی امروز هی کوه کوه مِکردین، غروب توی مسجد بشیرِ دیدم. فردا صبح زود گوسفندا رِ مبره کوه. از جلوی باغ رد مشه. اگه مخواین برین، بیدارتان کنم». دایی اکبر با اشتیاق گفت: «ها عامو جان … دمت گرم! بی‌زحمت همه‌مانِ بیدار کنین؛ به‌خصوص علی آقا رِ». آقاجان گفت: «شما بِرین. من راهشِ خودم بلدم. با آقا برات خودمان می‌آیم». حتی اگر احسان و مهسا هم توی جمع ما بودند می‌تواتستند میزانِ صداقت آقاجان را در جمله‌اش تشخیص بدهند. بعد از چند لحظه، آقا برات سرش را از زیر لحاف درآورد و درباره مهمترین دغدغه‌اش از عمو باقر پرسید: «عمو جان، راستی اینجا مار داره یا نه؟» 

عمو باقر که حس می‌کرد یک سوال تخصصی از او پرسیده شده و لازم است با تفصیل پاسخ دهد، مثل معلم‌هایی که اول می‌خواهند ببینند چه کسی سوال کرده تا بدانند چطور جواب بدهند، فانوس را جلو آورد و از بالای سرِ همه رد کرد تا رسید به قیافه مبهوت آقا برات. چون عمو باقر فانوس را پایین نگه داشته بود و نورِ آن از پایین به چهره‌اش می‌تابید، حتی از خودِ مارِ عکاس هم ترسناک‌تر شده بود».

دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب «آبنبات دارچینی» و حکایت سفر فامیلی خانواده محسن به روستای طبر