is_tag

حکایت چوپانی که با گفتن ۴۰ دروغ، داماد پادشاه شد!

داستان شنیدنی چهل دروغ: یدر روزگاران قدیم، پادشاهى بود که دخترى دانا و مهربان داشت. دانائى و مهربانى دختر زبانزد خاص و عام بود. به‌همین خاطر خواستگاران زیادى داشت.

داستان شنیدنی چهل دروغ

یدر روزگاران قدیم، پادشاهى بود که دخترى دانا و مهربان داشت. دانائى و مهربانى دختر زبانزد خاص و عام بود. به‌همین خاطر خواستگاران زیادى داشت.

هر روز سیلى از خواستگاران مى‌آمدند و بدون نتیجه برمى‌گشتند. باز هم روز به‌روز به خواستگاران افزوده مى‌شد. هرکس به‌طریقى مى‌خواست با دختر پادشاه وصلت کند چرا که او هم دختر پادشاه بود و هم از نظر دانائى و مهربانى در تمام ولایت لنگه نداشت.

پادشاه براى خواستگاران شرطى را پیشنهاد کرده بود. هرکس شرط را به‌جا مى‌آورد مى‌توانست داماد پادشاه شود. شرط شاه این بود که هرکس بتواند چهل دروغ مثل زنجیر به‌هم پیوسته بگوید، دخترش را به عقد او درآورد. در غیر این‌صورت جانش را هم از دست مى‌داد.

خواستگاران زیادى از راه‌هاى دور و نزدیک آمدند و دروغ‌هاى زیادى سرهم کردند. حتى بعضى‌ها به‌جاى چهل دروغ. صد و چهل دروغ و بعضى‌ها هزار و چهل دروغ هم گفتند ولى دروغ‌هاى آنها مثل زنجیر به‌هم پیوسته، مربوط نبود دروغ‌هاى آنها مثل کوزهٔ چهل تکه شده‌اى بود که هیچ تکه‌اش با تکهٔ دیگرش جور درنمى‌آمد.

داستان شنیدنی چهل دروغ

روزى از روزها، دختر پادشاه براى شکار، به جنگل رفت. چوپانى هنگام شکار دختر پادشاه را دید و از چابکى و زرنگى او درشگفت ماند. او با خود گفت: ‘چه دختر زرنگی! لنگه‌اش شاید در دنیا پیدا نشود!’ دختر پادشاه با اسب به‌دنبال آهوئى مى‌تاخت. او آن‌قدر تاخت تا اینکه از دید چوپان گم شد. چوپان که غرق تماشاى دختر شده بود، به‌خود آمد و گفت: ‘اى والی! خوابم یا بیدار؟ …’ بعد در گوشه‌اى نشست و به‌ فکر فرو رفت.

مدت زیادى از این جریان نگذشته بود که یک روز چوپان از پیرمردى شرط پادشاه را شنید پس از آن چوپان شب و روز فکر کرد. او نه خواب داشت و نه خوراک بلکه تمام ساعات‌هاى روز و شب به‌شرط پادشاه فکر مى‌کرد تا راه چاره‌اى براى آن بیابد. چوپان پس از روزها فکر کردن، تصمیم گرفت به خواستگارى دختر پادشاه برود. اما با خود گفت: ‘هم فال است و هم تماشا. بروم بختم را آزمایش کنم، شاید فرجى حاصل شد و شانس به من روى آورد.’

سرانجام در یکى از روزها، گله‌اش را در صحرا رها کرد و چوبدستى کجش را بر گردنش انداخت و به طرف قصر پادشاه راه افتاد. پادشاه که در این مدت به دروغ‌هاى خواستگاران دیگر گوش داده بود و دروغ‌هاى زیادى هم از آنها شنیده بود و هیچ‌کدام را نپسندیده بود، این بار هم طبق عادت همیشگى چوپان را با اکره به حضور پذیرفت. پادشاه از چوپان پرسید: ‘اى چوپان! چى از من مى‌خواهی؟’

چوپان نه تنها از شکوه و جلال پادشاه نترسید، بلکه سینه‌اش را جلو داد و راست در برابر او ایستاد و گفت: ‘اى پادشاه! آمده‌ام، بختم را بیازمایم.’

– از چى حرف مى‌زنی؟

– شنیده‌ام که پادشاه بزرگ ما، شرط بسته که هرکس چهل دروغ سرهم کند، مى‌تواند از دخترش خواستگارى کند، حالا من، حضور شما رسیده‌ام تا چهار پنچ تا دروغ سرهم بکنم، دهنم که از من کرایه نمى‌خواهد، بهتر است از آن استفاده کنم.’

پادشاه نگایه به سر تا پاى چوپان انداخت. لباس خشن و پشمى پوشیده و کلاه پاره پوره‌اى به‌سر داشت و چوبدستى کجش هم از روى گردنش آویزان بود. پادشاه از قیافهٔ درهم و برهم او خنده‌اش گرفت و قاه قاه خندید پادشاه پس از آنکه خنده‌اش را به‌ زور فرو خورد، رو به چوپان کرد و گفت: ‘اى چوپانِ نادان! آیا شرط ما را مى‌دانی؟ باید چهل تا دروغ مثل زنجیر به‌هم پیوسته بگوئى در غیر این‌صورت، جانت را از دست خواهى داد.’

چوپان سرش را پائین انداخت و به چوپدستى تکیه داد و گفت: ‘پادشاها! چه سعادتى بهتر از آن که جانم را فداى شما بکنم.’ پادشاه که دید چوپان دست بردار نیست، امر کرد که وزیران و بزرگان دربار جمع شوند. وقتى همگى آنها جمع شدند. پادشاه به چوپان دستور داد، دروغ‌هایش را بگوید. چوپان تعظیمى کرد و گفت: ‘اى پادشاه بزرگ! قبل از اینکه حرف‌هایم را شروع کنم، خواهشى از شما دارم.’

پادشاه گفت: ‘چه خواهشی؟’

چوپان گفت: ‘خواهش من این است که شاهزاده خانم هم در این مجلس شرکت کند.’

پادشاه خیلى عصبانى شد و عصایش را بر زمین کوبید و از جایش پرید و با غضب به چوپان نگاه کرد و گفت: ‘دخترم را به یک نامحرم نشان بدهم! این چه حرفى است که مى‌زنی؟ مگر عقلت را از دست داده‌ای؟ تو مگر مرا بچه حساب کرده‌ای؟’

چوپان بدون اینکه از غضب پادشاه بترسد، به آرامى چوبدستى کجش را بر گردنش انداخت و گفت: ‘اى پادشاه بزرگ! نیّت بدى ندارم، اگر نیّت بدى داشتم دستور بدهید که به چشمانم سرب داغ بریزند. علت اینکه مى‌گویم شاهزاده خانم هم در این مجلس باشد، این است که شاید، حرف‌هاى من مورد پسند شما واقع شود، ولى شاهزاده خانم از آن خوشش نیاید. پس بهتر است که دو نفرى با هم به حرف‌هایم گوش بدهید.’

پادشاه بیشتر ناراحت شد و داد کشید: ‘اى چوپان نادان! تو مى‌خواهى برخلاف شرط من عمل کنی؟!’

در همین لحظه دختر پادشاه به جمع آنها پیوست و به طرفدارى از چوپان گفت: ‘پدر جان! شما ناراحت نشوید. حق با چوپان است. اگر چه شرط را شما بسته‌اید، ولى اجازه‌ بدهید حرف‌هاى خواستگاران را من هم گوش کنم.’

پادشاه کوتاه آمد و موافقت کرد و چوپان هم شروع کرد به دروغ گفتن.

– قبل از اینکه پدرم با مادرم ازدواج کند و من از مادر زاده شوم ما از پدر یتیم ماندیم مُردیم تا اینکه چهار نفر باقى ماندیم. روزى از روزها، ما هر چهار نفرمان با هم به شکار رفتیم. ناگهان برادر کورم، در کنار بوتهٔ یاوشانى که هنوز نروئیده بود، خرگوشى را دید که هنوز به دنیا نیامده بود. برادر دیگرم که هر دو دستش از مچ چلاق بود، با کمان بدون زه، تیرى بدون پیکان انداخت به سویش و آن را شکار کرد برادر دیگرم که هیچ لباسى دربرنداشت، آن را در لباسش پیچید …

از حرف‌هاى چوپان نه تنها وزیر و بزرگان به خنده افتادند بلکه خود پادشاه هم خنده‌اش گرفت و شروع کرد به بلند بلند خندیدن. دختر پادشاه هم سرش را پائین انداخته مى‌خندید. حرف‌هاى چوپان براى دختر بسیار جالب بود. او بى‌صبرانه منتظر بود که چوپان حرف‌هایش را ادامه بدهد. با آرام شدن خندهٔ پادشاه و بزرگان چوپان به حرف‌هایش ادامه داد:

– … ما رفتیم و رفتیم تا اینکه به سه تا جوى آب رسیدیم. دو تا از جوى‌ها خشک خشک بودند و در جوى سومى هم آبى وجود نداشت. در جوى بى‌آب سه تا ماهى در حال شنا بودند، دو تا از ماهى‌ها مرده بودند و سومى هم بى‌جان بود. ما ماهى بى‌جان را به زور صید کردیم و به راه افتادیم. رفتیم رفتیم تا اینکه به سه تا خانه رسیدیم دو تا از خانه‌ها ویران شده بود و سومى هم نه دیوار داشت و نه سقف و نه بام در خانهٔ بى‌ سقف سه تا دیگ پیدا کردیم.

دو تا از دیگ‌ها شکسته بودند و سومى هم ته نداشت آنجا سه تا سه‌پایه هم یافتیم؛ دو تا از آنها پایه نداشت و دیگرى هم نه ته داشت و نه دیواره. ما ماهى بى‌جان را در دیگى که ته نداشت گذاشتیم و روى سه‌پایه‌اى که پایه نداشت قرار دادیم، ماهى را بدون آتش پختیم. با اینکه گوشت ماهى لخته لخته کنده مى‌شد، اما موقع خوردن سفت‌تر از چرم چارق بود. ما آن‌قدر خوردیم و خوردیم، تا اینکه شکم‌هامان مثل جوال باد کرد و گردن‌هامان مثل مو نازک شد. اما از این همه خوردن سیر نشدیم.

خنده حاضران به اوج خود رسید. پادشاه که با دقت به حرف‌هاى چوپان گوش مى‌داد ناخود‌آگاه فریاد کشید ‘ساکت!’ او با فریاد خود همه را ساکت کرد. چوپان با خیال راحت به دروغ‌هایش ادامه داد:

– روغن باقى مانده از ماهى را که در دیگ بى‌ته بود، برداشتیم و وزن کردیم، بیشتر از چهل من بود. آن را به یکى از چکمه‌هایم مالیدم تا نرم شود. اما به چکه دیگرم نرسید. شب با سر و صداى بلند از خواب پریدم، دیدم که چکمهٔ روغن نخورده با چکمهٔ روغن خورده، دعوایشان شده است. آنها را از هم سوا کردم و دوباره خوابیدم. صبح که بیدار شدم، چکمهٔ روغن نخورده‌ام قهر کرده رفته بود.

براى یافتن آن به بالاى گنبد رفتم و از آنجا اطراف را نگاه کردم ولى نتوانستم چیزى ببینم. بعد توى دره‌اى رفتم و جوالدوزى را از یقه‌ام درآوردم و در زمین فرو کردم و بالاى آن ایستادم و باز به اطراف نگاه کردم، دیدم که چکمهٔ روغن نخورده‌ام در آن سوى دریا، مشغول شخم‌زدن زمین است. رفتم و بر مادیانى سوار شدم و کره‌اش را به ترک آن بستم و خواستم با آن از دریا بگذرم.

مادیان جرأت نکرد به آب بزند و از دریا عبور کند. بعد کرهٔ مادیان را سوار شدم و این بار مادیان را ترک آن انداختم و کره اسب را به طرف دریا راندم. نفهمیدم که کى و چگونه از دریا گذشتم یک دفعه دیدم که در آن طرف دریا هستم. دهنهٔ چکمهٔ قهر کرده‌ام را باز کردم و پوشیدم و به راه افتادم. همان‌طور که مى‌رفتم چشمم به خورجینى افتاد که در کنار یک پشتهٔ خاک روى زمین افتاده بود، خورجین را باز کردم، توى آن یک کتاب بود و یک قلم، قلم را گرفتم و شروع کردم به خط خطى‌کردن کتاب. ناگهان فهمیدم که تمام حرف‌هایم دروغ بوده!!

داستان چهل دروغ

وزیران و بزرگان دربار، هنوز هم به حرف‌هاى چوپان مى‌خندیدند و با تکان دادن سر حرف‌هاى چوپان را تائید مى‌کردند. پادشاه عصایش را محکم به زمین کوبید و داد کشید:

– ساکت!

– همه از ترس ساکت شدند. دختر پادشاه نزدیک رفت و گفت: ‘چوپان چهل و یک سخن گفت که چهل تاى آن دروغ بود و تنها یکى راست!’

پادشاه که فکر نمى‌کرد چوپان به این زیبائى دروغ به‌هم پیوسته بگوید و دلش نمى‌خواست دخترش را به عقد او درآورد، حرف دختر را رد کرد و گفت: ‘زیاد هم دروغ نگفت! چوپان فقط سرگذشت خود را تعریف کرد.’ چوپان وقتى دید که پادشاه عادلانه قضاوت نمى‌کند، قدمى به جلو برداشت و گفت: ‘پادشاه پس شما هم سرگذشت خودتان را که قبل از زاده‌شدنتان اتفاق افتاده باشد، براى ما تعریف کنید. چه دروغ باشد چه راست! فرقى نمى‌کند.’

پادشاه داشت از ناراحتى مى‌ترکید. عصایش را در هوا چرخاند و گفت: ‘من تنها یک کلمه مى‌گویم.’ بعد فریاد کشید: ‘جلاد’

در همان لحظه جلاد با سبیل کلفت و آویزانش وارد شد. او تبر تیزش را روى دوشش انداخته بود و آماده بود که فرمان پادشاه را به اجراء درآورد.

دختر که دید اوضاع دارد خراب مى‌شود، رو به پدر کرد و گفت: ‘پدر جان! دیدى که چوپان شرط را به‌جاى آورد. من هم دروغ‌هاى او را قبول دارم. پس بهتر است که مرا به‌ عقد چوپان درآورى چون لایق‌تر و عاقل‌تر از او کسى تا به‌حال سراغ ندارم.’ وزیران وبزرگان هم حرف دختر را تائید کردند پس از آن پادشاه هم تسلیم شد و دستور داد که هفت شبانه‌روز جشن بگیرند. او دخترش را به عقد چوپان درآورد پس از مدتى پادشاه از دنیا رفت و چوپان به پادشاهى رسید او سال‌هاى سال با عدالت پادشاهى کرد.

– چهل دروغ

– چهل دروغ، ۱۵ افسانه از ترکمن صحرا صفحه ۷

– گرد‌آورى و بازنویسى عبدالصالح پاک

– کتاب‌هاى بنفشه انتشارات قدیانى چاپ اول ۱۳۷۷

به‌ نقل از فرهنگ افسانه‌هاى مردم ایران، جلد سوم، على‌اشرف درویشیان – رضا خندان (مهابادی)

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.



دانلود فیلم

ادامه مطلب حکایت چوپانی که با گفتن ۴۰ دروغ، داماد پادشاه شد!

لیلا بلوکات از داماد ایتالیایی رونمایی کرد+عکس

داماد ایتالیایی خانواده بلوکات: لیلا بلوکات با بازی در نقش نفرتیتی در مجموعهٔ تلویزیونی یوسف پیامبر شناخته‌ می شود. او با انتشار این تصویر در صفحه اینستاگرام خود چنین نوشت:

ممنونم از همه همراهان در این سفر که از هر جایی خودشونو رسوندن به این مراسم که به علت همسر محترم خواهرم که ایرانی نیستن در ایتالیا برگزار شد و جای بسیاری از عزیزان و اقوام خالی بود. 🧿

داماد ایتالیایی خانواده بلوکات

دانلود فیلم

ادامه مطلب لیلا بلوکات از داماد ایتالیایی رونمایی کرد+عکس

ماجرای داماد نامردی که به مراسم عروسی نیامد!


ماجرای داماد نامردی که به مراسم عروسی نیامد!

 

داماد نامرد که به جشن عروسی نیامد!همه اقوام و فامیل بعد از صرف شام در تالار منتظر بودند تا داماد از راه برسد و مرا در میان هیاهو و پایکوبی همراه با جشن و شادی به منزل مشترک مان ببرد. من هم در حالی که لباس زیبای عروسی را به تن داشتم، در گوشه تالار چشم به در دوخته بودم اما آن شب داماد نیامد و …

 

او بلافاصله پیراهن گلدارم را از بقچه لباس ها بیرون کشید و در حالی که توصیه می کرد حرف اضافی نزنم، مرا برای مراسم خواستگاری آماده کرد. آن شب خانواده دایی ام که ساکن روستا بودند، به خواستگاری من آمدند و با پدر و مادرم صحبت کردند.

 

ماجرای داماد نامردی که به مراسم عروسی نیامد!

 

هفته بعد هم من و «مراد» پای سفره عقد نشستیم و با یکدیگر نامزد شدیم. با آن که نامزدی ما چهار سال طول کشید اما هیچ وقت نتوانستم عشق واقعی مراد را در دلم جای بدهم چون او دست بزن داشت و به خاطر هر چیز بی اهمیتی مرا کتک می زد.

 

تا جایی که دوست داشتم هیچ وقت در کنارش نباشم. با آن که من هیچ گاه از کتک کاری های مراد چیزی به خانواده ام نمی گفتم اما او مدام به مادر و برادرم زنگ می زد که بیایید دخترتان را ببرید، من او را نمی خواهم! ولی هر بار خانواده ام کوتاه می آمدند.

 

چند بار قصد داشتم از او طلاق بگیرم ولی با وساطت بزرگ ترها منصرف می شدم و آشتی می کردم تا این که بالاخره قرار شد بعد از گذشت چهار سال زندگی مشترک مان را شروع کنیم.

 

قرار بر این شد که خانواده داماد مراسمی را در روستا برگزار کنند و ما هم جشن عروسی را در یکی از تالارهای شهر برپا کنیم. آن شب همه خوشحال بودند و به رقص و پایکوبی پرداختند تا این که بعد از صرف شام پدرم با داماد تماس گرفت و گفت: ساعت از ۱۲نیمه شب گذشته است و ما باید تالار را تخلیه کنیم.

 

ماجرای داماد نامردی که به مراسم عروسی نیامد!

 

ولی مراد مدعی بود مهمان های آن ها در روستا هنوز شام نخورده اند! پدرم مدام با داماد و خانواده اش تماس می گرفت ولی آن ها در حالی بی خیال بودند که من در گوشه سالن چشم به انتظار مانده بودم و مهمان ها با آبروریزی تالار را ترک کردند. بالاخره حدود ساعت ۲بامداد سوار خودرو شدم و با لباس عروسی به خانه پدرم بازگشتم.

 

مادرم گریه می کرد و پدرم از شدت خشم قدم می زد. یک ساعت بعد از این ماجرا، مراد به منزل ما آمد ولی پدرم اجازه نداد با او بروم.

 

خلاصه بعد از گذشت یک هفته از این عروسی تاسف بار و با وساطت بزرگ ترهای فامیل به خانه همسرم رفتم تا زندگی مشترک مان را آغاز کنیم ولی با رفتارهای کودکانه همسرم اختلافات ما شدت گرفت.

 

او همواره مرا با شکنجه های روحی و روانی آزار می دهد. گاهی با کتک کاری مرا از خانه بیرون می کند و به در منزل قفل دیگری می زند.

 

سال گذشته به خاطر همین رفتارها جنینم سقط شد و اکنون که دوباره باردار شده ام، او نه تنها مدارک پزشکی مرا نمی دهد، بلکه مدام تهدیدم می کند که باید نوزادم را بعد از تولد تحویل آن ها بدهم و …

 

این جملات حالم را دگرگون می کند به طوری که مدتی است به خاطر شرایط بد روحی زیر نظر پزشک قرار دارم و نمی دانم با این رفتارها چگونه کنار بیایم. مگر می شود نوزادی را بعد از تولد از مادرش جدا کرد و به فرد دیگری سپرد؟…

 

اکنون هم از شوهرم شکایت کرده ام و نمی دانم چه سرنوشتی در انتظارم است. شایان ذکر است، پرونده این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) توسط مشاوران کارآزموده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی و روان شناختی قرار گرفت تا از طلاق آن ها جلوگیری شود.

ادامه مطلب ماجرای داماد نامردی که به مراسم عروسی نیامد!

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد


ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

دیدن مدل های عکس عروسی با تم زمستانی در این مطلب قطعا شما را برای گرفتن عکس های عروسی زیبا در فصل زمستان ترغیب خواهد کرد. بهترین ژست های عکاسی عروس و داماد در فصل زمستان را برای شما عزیزان و همراهان آکا گردآوری کرده ایم که امیدواریم مورد پسند شما عزیزان قرار بگیرد و برای عکاسی فرمالیته با تم زمستانی و برفی عروسی خود از آنها الگو برداری کنید. مجموعه ای جدید و جذاب از انواع ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد در زمستان گردآوری نموده ایم که امیدواریم مورد پسندتان قرار بگیرد.

 

احتمالا به نظر خیلی از عروس و دامادها زمستان فصل مناسبی برای برگزاری مراسم عقد و جشن عروسی نیست، اما تا به حال نگاهی به مدل عکس های عروسی درفصل زمستان انداخته اید؟ برای گرفتن عکس های عروسی زمستانی نیاز نیست تاریخ عروسی شما حتما در این فصل باشد. می توانید جشن عروسی خود را در فصل بهار و یا تابستان بگیرید و برای عکاسی عروسی در فصل زمستان و پیش از روز مراسم برنامه ریزی های هیجان انگیز داشته باشید.

 

عکاسی فرمالیته عروسی در زمستان

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

بهترین ژست های عکس عروس و داماد در زمستان

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

ژست های عکس عروس و داماد در زمستان

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

ژست های عکس عروس در زمستان

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

فرمالیته زمستان

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

عکس فرمالیته زمستانی

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

عکاسی فرمالیته عروسی در زمستان

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

بهترین سوژه های عکاسی عروس در زمستان

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

بهترین ژست های عکس عروس و داماد در زمستان

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

ژست های عکس عروس و داماد در زمستان

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

ژست های عکس عروس در زمستان

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

فرمالیته زمستان

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

 

عکس فرمالیته زمستانی

 

ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

عکاسی فرمالیته عروسی در زمستان

ادامه مطلب ژست عکس زمستانی لاکچری و شیک برای عکاسی فرمالیته عروس و داماد

سالن آرایشگاه مردانه و داماد تهران بکس


سالن آرایشگاه مردانه و داماد تهران بکس

ما در این مقاله قصد معرفی یکی از بهترین مراکز زیبایی آقایان در تهران را داریم. بدون شک تحقیقات زیادی در این باره صورت گرفته که در ادامه به آن میپردازیم.برای معرفی بهترین آرایشگاه مردانه تهران باید فاکتور های زیادی از جمله : بهداشت سالن و پرسنل ، تخصص بالا ، ارائه خدمات کامل و محیط مناسب را زیر نظر داشت.

 

سالن آرایشگاه مردانه و داماد تهران بکس به مدیریت حمید بخشی طبق رنکینگ و نظرسنجی های صورت گرفته کامل ترین مرکز زیبایی آقایان در تهران میباشد.این سالن با بهره گیری از بهترین متد روز دنیا و بکارگیری از نیروهای متخصص در امور زیر آماده خدمات رسانی همه روزه با تعیین وقت قبلی میباشد.

 

 

خدمات این سالن آرایشگاه مردانه عبارت است از:

 

هیرکات سر با توجه به اناتومی چهره

گریم تخصصی داماد

 (پکیج های متنوع دامادی)

پاکسازی و جوانسازی پوست ( با پیشرفته ترین دستگاه ها و متد روز )

 

ترمیم موی موقت

(کاشت موی یکروزه موقت بدون کوتاهی موهای خود شخص )

سالن آرایشگاه مردانه و داماد تهران بکس

 خدمات تخصصی رنگ مو آقایان

( کار با مواد دکلره – لایت – جوگندمی )

خدمات کراتینه مو آقایان و ویتامینه

 (صافی – احیا )

پدیکور و مانیکور

سولاریوم

 

تاتو بدن

 

و هر آنچه شما از یک سالن مردانه انتظار دارید.برای دیدن نمونه کار های بیشتر به اینستاگرام مراجعه کنید.

 

تلفن مشاوره و رزرو نوبت: ۰۹۱۲۶۰۷۴۱۶۷

آدرس ها : زعفرانیه – سعادت آباد

 

ادامه مطلب سالن آرایشگاه مردانه و داماد تهران بکس