حکایت ضرب المثل زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است
- 11 بازدید
- 30 آوریل 2024
- اخبار سایت, داستان جالب, عکس, مطالب جالب
ضرب المثل زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است: اگر کسی به دیگری طعنهای دلسوز بزند و بعد پشیمان شود و بخواهد از دل طرف دربیاورد، کسی که مورد طعنه قرار گرفته است، میگوید: ”زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است“. زخم شمشیر، خوب میشود، ولی زخم زبان، خوب نمیشود و در این مورد داستانی میگویند:
داستان ضرب المثل زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است
در زمان قدیم مرد هیزم شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی توی یک کلبه زندگی می کرد. مرد هیزم شکن هر روز تبرش را برمی داشت و به جنگل می رفت و هیزم جمع می کرد. یک روز که مشغول کارش بود صدای ناله ای را شنید و به طرف صدا رفت. دید توی علف ها شیری افتاده و یک پایش باد کرده، به خودش جرات داد و جلو رفت.
شیر به زبان آمد و گفت : «ای مرد یک خار به پام رفته و چرک کرده بیا و یک خوبی به من بکن و این خار را از پایم درآور.» مرد جلو رفت و خار را از پای شیر درآورد. بعد از این قضیه شیر و مرد هیزم شکن دوست شدند. شیر بعد از آن به مرد در شکستن هیزم کمک می کرد و آنها را به آبادی می آورد. روزی از روزها مرد هیزم شکن از شیر خواست که به خانه او برود تا هر غذایی که دوست دارد زنش برای او بپزد. شیر اول قبول نمی کرد و می گفت : «شما آدمیزاد هستید و من حیوان هستم و دوستی آدمیزاد و حیوان هم جور درنمیاد.»
اما مرد آنقدر اصرار کرد که شیر قبول کرد به خانه آنها برود و سفارش کرد که براش کله پاچه بپزند. روز میهمانی سر سفره نشستند، شیر همانطور که داشت کله پاچه می خورد آب آن از گوشه لبهاش روی چانه اش می ریخت. زن هیزم شکن وقتی این را دید صورتش را به هم کشید و به شوهرش گفت : «مرد، این دیگه کی بود که به خانه آوردی؟» شیر تا این را شنید غرید و به مرد گفت : «ای مرد ! مگه من به تو نگفتم من حیوان هستم و شما آدمیزاد هستین و دوستی ما جور درنمیاد؟ حالا پاشو تبرت را بردار و هرقدر که زور در بازو داری با آن به فرق سرم بزن !» مرد گفت : «اما من و تو دوست هم هستیم.»
شیر گفت : «ای مرد ! به حق نون و نمکی که با هم خوردیم اگه نزنی، هم تو و هم زنت را پاره می کنم.» مرد از ترسش تبر را برداشت و تا آنجا که می توانست آن را محکم به سر شیر زد. شیر بعد از اینکه سرش شکافت پا شد و رفت. آن مرد دیگر به آن جنگل نمی رفت. یک روز با خودش گفت : «هرچه بادا باد می روم ببینم شیر مرده است یا نه؟» مرد وقتی به جنگل رسید شیر را دید. گفت : «رفیق هنوز هم زنده ای !؟»
شیر گفت : «می بینی که زخم تبر تو خوب شده و من زنده ام اما زخم زبان زنت هنوز خوب نشده و نمیشه برای اینکه (زخم زبان خوب شدنی نیست) تو هم برو و دیگر این طرف ها پیدات نشه که این دفعه اگه ببینمت تکه پاره ات می کنم !»
امیدوارم از داستان ضرب المثل زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است استفاده کرده باشید. شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
سریال قطب شمال
سریال جنگل آسفالت
همنشینی با نادان از بودن در جهنم بدتر است!
- 68 بازدید
- 31 مارس 2024
- اخبار سایت, داستان جالب, عکس, مطالب جالب
داستان آهو در طویله خران : یک روزی بود و یک روزگاری. یک روز یک شکارچی از صحرا یک آهو گرفته بود و شب که به خانه آمد دید هیچچیز برای خوردن، در خانه نیست. هر چه فکر کرد که آهو را بکشد و کباب کند دلش راضی نشد. آهو را برداشت آمد سر کوچه. چند نفر ایستاده بودند.
داستان آهو در طویله خران
صیاد گفت: «آهو را میفروشم.» گفتند: «چند؟» گفت: «پنجاه تومان میارزد. ولی چون من احتیاج دارم میدهم ده تومان.»
وقتی مردم احتیاج صیاد را دیدند یکی گفت: «من دو تومان میخرم» یکی گفت «سه تومان»، یکی گفت «چهار تومان»، یک مرد چاروادار هم که از آهو خوشش آمده بود و پول زیادی داشت گفت: «من پنج تومان میخرم و هیچکس هم این نصف شبی آهو را بیشتر از این نمیخرد، مگر یک آهوی خشک لاغر چقدر گوشت دارد؟»
صیاد گفت: «آهو را برای گوشتش نمیخرند، آهو آهو است. گوسفند که نیست!»
چاروادار (چهارپادار) گفت: «خودت میدانی، خلاصه از ما پنج تومان میرسد.»
چاروادار آهو را خرید
آهو را خرید و برد به خانهاش و آن را در طویلهی خرها ول کرد.
آهو وارد شد و دید عجب جای وحشتناکی است. چند تا خر آنجا هستند و چند تا آخور هست و در هر آخور قدری کاه هست و یک حوضچه آب پر از آشغال، و بوی رطوبت و بوی سرگین و هوای خفه و طویله دربسته و همین.
هنوز در فکر بود که چه باید بکند، خرها او را دیدند و نگاهی به یکدیگر کردند و پوزخندی زدند و یکی از خرها پرسید: «تو دیگر کی هستی؟»
آهو گفت: «من هم یکی از بندگان خدا هستم، اسمم آهو است، در صحرا زندگی میکردم، یکی مرا گرفت و آورد به ارباب شما فروخت، او هم مرا آورد اینجا.»
آشنایی خران با آهو
خرها گفتند: «بسیار خوب، هر چه هستی حالا بفرما تو، اینجا هم خیلی جای خوبی است، ببین، حوضچه پر از آب است و آخورها پر از کاه است و تا صبح هم هیچکس کاری با اینجا ندارد، تو هم مهمان ما هستی، بیا هرچه میخواهی بخور و هر جا میخواهی استراحت کن، ولی مواظب باش زیر دستوپا له نشوی.»
آهو گفت: «متشکرم. حالا که هستم، ولی من این آب و کاه را نمیتوانم بخورم، شما به کار خودتان مشغول باشید، من هم این گوشهها هستم.»
خرها مشغول خوراک بودند و از این آخور به آن آخور میرفتند، یکدیگر را رم میدادند و در طویله میدویدند و گرد و خاله میکردند و آهو میترسید و از این گوشه به آن گوشه میدوید و از زیر دستوپای آنها درمیرفت و از ترس و ناراحتی و هوای پُر گردوخاک و بوی طویله داشت خفه میشد.
خرها هم گاهی به او نگاه میکردند و به یکدیگر اشاره میکردند و میخندیدند و باهم میگفتند: «آهو را باش، جانور عجیبی است، پاهایش مثل نیقلیان باریک است، شاخش را ببین، چشمهایش را نگاه کن، هیچچیزش به آدمیزاد نمیماند، هیچچیز هم نمیخورد و هیچ حرفی هم نمیزند و از این گوشه به آن گوشه فرار میکند و از ما میترسد، به خیالش ما لولوخورخوره هستیم.» و همه باهم میخندیدند.
یکی از خرها که نجیبتر بود گفت: «آخر، او از جنس ما نیست و اینجا غریبی میکند و چون بچه است و کوچک است شاید از ما میترسد، ما نباید او را ناراحت کنیم، هر چه باشد مهمان ماست. باید آرام باشیم و کاری نکنیم که او بیشتر بترسد.»
و همه تصدیق کردند و آرام شدند.
توصیه الاغ
آنوقت الاغ نجیب به آهو گفت: «بیا بچه جان، بیا اینجا پهلوی خودم در آخور خودم غذا بخور، ببین چه کاه خوبی است، زرد مثل زعفران، درشت مثل برگ درخت، نرم مثل یونجهی تر، شیرین مثل پوست خربزه، هیچ نترس، کسی به تو کاری ندارد، بیا شامت را بخور.»
آهو گفت: «از لطف شما ممنونم ولی من کاه نمیخورم، بچه هم نیستم. ولی ذاتاً نازکنارنجی هستم، هیکل من کوچک است. ولی من به سهم خودم بزرگسال و کامل هستم، اگر آهو نبودم در نظر شما یک پیرمرد حساب میشدم.»
الاغها همه باهم خندیدند، بعد یکی از خرها گفت: «خوب، بچه نیستی، پیرمرد که هستی، پیرمرد بیا اینجا پهلوی خودم جو بخور.» و همه خرها خندیدند.
آهو گفت: «من هیچچیز نمیخواهم، کاه و جو برای شما خوب است که به آن عادت دارید، دندان من به کاه و جوکار نمیکند، مرا به حال خودم بگذارید.»
یکی از خرها گفت: «آهان، فهمیدم، این پیرمرد دندان ندارد، بیچاره پیرمرد، خوب، پس تو در صحرا چه میخوردی؟ باد هوا میخوردی؟ یا کسی برایت آش رشته میپخت؟» و همه خرها خندیدند.
آهو گفت: «خواهش میکنم سربهسر من نگذارید، آخر شما نمیدانید، من اینجا دارم خفه میشوم، جای من در طویلهی خرها نیست، نمیخواهم به شما توهین کنم. ولی خر خر است و آهو آهو است، هرکسی را یک جوری ساختهاند، من همیشه در صحراهای سبز گشتهام و علف سبز خوردهام، ملاحظه میکنید که من تقصیری ندارد.»
یکی از خرها گفت: «خوبه، خوبه، حالا به او رو دادیم ببین چهحرفهای بزرگ بزرگی میزند: اینجا دارد خفه میشود، صحرای سبز و علف سبز و آهو، خر نیست. بدبخت بینوا کاه و جو به این خوبی را نمیپسندد و از ما علف سبز میخواهد، اصلاً خر هم خودتی، ولش کنید بگذارید از گرسنگی بمیرد.»
آهو گفت: «من هم همین را میخواهم، مرا به حال خودم بگذارید و دلم را نسوزانید».
آهو خیلی غمگین شده بود و نمیدانست چه کند، چشمهایش پر از اشک شده بود و با خود فکر میکرد «ایکاش صیاد مرا به چاه انداخته بود و به این طویله نفرستاده بود، برای من هر پیشامدی بهتر از زندگی با این ناجنسهای زباننفهم است.»
خری که از همه نجیبتر بود وقتی اشک آهو را دید دلش به رحم آمد و رفت پیش آهو و گفت: «ببین عزیز من، هیچوقت گریه نکن، گریه هیچ دردی را دوا نمیکند، غصه خوردن و سر بهزانوی غم گذاشتن هم فایده ندارد، از قدیم گفتهاند به دنیا بخند تا دنیا به تو لبخند بزند، ما را میبینی که میخندیم و گریه نمیکنیم، ما هم مثل تو دلمان از این زندگی خون است. باور کن کاه هم خوشمزه است، اگر تو هم کاه و جو بخوری مثل ما بزرگ میشوی و میشوی یک حیوان حسابی، ولی اگر علف سبز میخواهی من حالا هر چه علف سبز توی کاهها هست جدا میکنم و به تو میدهم.»
آهو که میدید آنها حرف او را نمیفهمند بغض کرده بود و نمیتوانست جوابی بدهد.
الاغ ها، آهو را مسخره کردند
در این وقت یکی از خرها از گوشه طویله فریاد زد: «آهای یک دانه علف سبز هم من پیدا کردم، بچهها، هر کس علف سبز پیدا کرد کنار بگذارد برای آهو، شما که میخواهید ثواب کنید سبزهایش را به آهو بدهید، از گریهی آهو دلم کباب شد، نگذارید این بیچاره گریه کند، خدا را خوش نمیآید».
آهو جواب داد: «لازم نیست برای من دلسوزی کنی، دلسوزی کردنتان هم خرانه و احمقانه است، من گدا نیستم که برای ثواب در راه خدا چیزی به من بدهند، گدا خودتان هستید، شما نمیتوانید مرا بشناسید برای اینکه من آهوم و شما الاغ هستید.»
خرها سرها را برگرداندند و گفتند: «دیگر چه؟ عجب جانور احمقی هستی، ما داریم به تو خوبی میکنیم و تو اینطور به ما متلک میگویی؟»
یکی از خرها گفت: «شیطان میگوید بروم یک لگد بزنم توی سرش».
یکی دیگر گفت: «علف سبز میخواهد و منت هیچکس را هم قبول ندارد!»
یکی گفت: «الآن به حسابش میرسم، آمد جلو و یک لگد به پای آهو زد، یکی دیگر هم آمد و بازوی او را گاز گرفت و آهو از ترس و درد بیهوش شد و افتاد.
الاغ نجیب گفت: «بد کاری کردید، او تقصیری نداشت، در دنیا هزار جور حیوان هست، این هم یکجورش بود، خیلیها هستند که زندگی و طرز فکرشان با ما فرق دارد، واجب نیست که همه مثل ما باشند و مثل ما فکر کنند. ما کاه و جو میخوریم، آهو نمیخورد، اینکه گناه نیست و زدن و بستن لازم ندارد، خیلی بد کردید که او را زدید.»
خرها گفتند: «اصلاً تقصیر از تو است که از اول نازش را کشیدی و او را گریه انداختی. وگرنه گرسنگی او را مجبور میکرد که همین کاه را بخورد و بگوید بهبه».
صبج روز بعد
دیگر صبح شده بود. مرد چاروادار آمد به طویله تا خرها را برای کار ببرد. دید آهو در کناری افتاده و نفسنفس میزند. آهو را به دوش گرفت و برد به خانهی صیاد و گفت: «ببین داداش، من جز یک طویله جایی نداشتم و دیشب آهو را فرستادم آنجا، و معلوم میشود خرها با این آهو نمیسازند، او را زدهاند و من دلم به حالش میسوزد، بگیر یک فکری برایش بکن و هر وقت پول داشتی پنج تومان مرا بیار پس بده.»
صیاد آهو را پس گرفت و چند روز او را نگاه داشت تا حالش خوب شد. بعد او را برد به باغوحش و به پنجاه تومان فروخت و پول چاروادار را هم پس داد.
آهو را به قفس آهوها بردند و چون خیلی خوشحالی میکرد و میخندید آهوها او را سرزنش کردند و گفتند: «عجب آهوی بیخیالی هستی، خوب است که میتوانی توی این زندان اینطور خوشحال باشی، از کجا آمدهای؟»
آهو گفت: «از جهنم آمدهام، از این خوشحالم که اینجا هرچه باشد همه زبان همدیگر را میفهمیم، من بدتر از این را دیدهام و اینجا نسبت به طویلهی خرها بهشت است و همنشینی با ناجنس و نااهل از جهنم بدتر است.»
شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.