is_tag

حکایت ضرب المثل زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است

ضرب المثل زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است: اگر کسی به دیگری طعنه‌ای دلسوز بزند و بعد پشیمان شود و بخواهد از دل طرف دربیاورد، کسی‌ که مورد طعنه قرار گرفته است، می‌گوید: ”زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است“. زخم شمشیر، خوب می‌شود، ولی زخم زبان، خوب نمی‌شود و در این مورد داستانی می‌گویند:

داستان ضرب المثل زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است

در زمان قدیم مرد هیزم شکنی بود که با زنش در کنار جنگلی توی یک کلبه زندگی می کرد. مرد هیزم شکن هر روز تبرش را برمی داشت و به جنگل می رفت و هیزم جمع می کرد. یک روز که مشغول کارش بود صدای ناله ای را شنید و به طرف صدا رفت. دید توی علف ها شیری افتاده و یک پایش باد کرده، به خودش جرات داد و جلو رفت.

شیر به زبان آمد و گفت : «ای مرد یک خار به پام رفته و چرک کرده بیا و یک خوبی به من بکن و این خار را از پایم درآور.» مرد جلو رفت و خار را از پای شیر درآورد. بعد از این قضیه شیر و مرد هیزم شکن دوست شدند. شیر بعد از آن به مرد در شکستن هیزم کمک می کرد و آنها را به آبادی می آورد. روزی از روزها مرد هیزم شکن از شیر خواست که به خانه او برود تا هر غذایی که دوست دارد زنش برای او بپزد. شیر اول قبول نمی کرد و می گفت : «شما آدمیزاد هستید و من حیوان هستم و دوستی آدمیزاد و حیوان هم جور درنمیاد.»

اما مرد آنقدر اصرار کرد که شیر قبول کرد به خانه آنها برود و سفارش کرد که براش کله پاچه بپزند. روز میهمانی سر سفره نشستند، شیر همانطور که داشت کله پاچه می خورد آب آن از گوشه لبهاش روی چانه اش می ریخت. زن هیزم شکن وقتی این را دید صورتش را به هم کشید و به شوهرش گفت : «مرد، این دیگه کی بود که به خانه آوردی؟» شیر تا این را شنید غرید و به مرد گفت : «ای مرد ! مگه من به تو نگفتم من حیوان هستم و شما آدمیزاد هستین و دوستی ما جور درنمیاد؟ حالا پاشو تبرت را بردار و هرقدر که زور در بازو داری با آن به فرق سرم بزن !» مرد گفت : «اما من و تو دوست هم هستیم.»

شیر گفت : «ای مرد ! به حق نون و نمکی که با هم خوردیم اگه نزنی،  هم تو و هم زنت را پاره می کنم.» مرد از ترسش تبر را برداشت و تا آنجا که می توانست آن را محکم به سر شیر زد. شیر بعد از اینکه سرش شکافت پا شد و رفت. آن مرد دیگر به آن جنگل نمی رفت. یک روز با خودش گفت : «هرچه بادا باد می روم ببینم شیر مرده است یا نه؟» مرد وقتی به جنگل رسید شیر را دید. گفت : «رفیق هنوز هم زنده ای !؟»

شیر گفت : «می بینی که زخم تبر تو خوب شده و من زنده ام اما زخم زبان زنت هنوز خوب نشده و نمیشه برای اینکه (زخم زبان خوب شدنی نیست) تو هم برو و دیگر این طرف ها پیدات نشه که این دفعه اگه ببینمت تکه پاره ات می کنم !»

ضرب المثل زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است

امیدوارم از داستان ضرب المثل زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است استفاده کرده باشید. شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.



دانلود فیلم

سریال قطب شمال

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب حکایت ضرب المثل زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است

حکایت ضرب المثل شتر دیدی ندیدی

شتر دیدی ندیدی: شتر حیوانی بزرگ و بلند قد می باشد و می توان به راحتی آن را از دور دید به همین خاطر وقتی برای حفظ اسرار از دیگران کمک می خواهیم، ​​این کنایه را به آنها می گوییم. در برخی موارد این کنایه می تواند نشانه ترس و تهدید نیز باشد.

داستان ضرب المثل شتر دیدی ندیدی به دو صورت بیان شده است که یکی از آن ها مربوط به زمان سعدی و دیگری درباره یک پسرک باهوش و ذکاوت می باشد که هر دو آن را در ادامه می خوانیم. در بخش سرگرمی با معانی و مفهوم اصلی این ضرب المثل ایرانی و قدیمی آشنا می شوید.

حکایت ضرب المثل شتر دیدی ندیدی

۱. داستان پسرک باهوش و شتر

مردی در صحرا به دنبال شتر خود می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد کرد. درباره شترش از او پرسید. پسر گفت: آیا شترت یک چشم داشت؟ مرد گفت: بله. پسر پرسید: یک طرف بار آن شیرین بود و طرف دیگر ترش؟ مرد گفت: بله. حالا بگو شتر کجاست؟ پسر گفت من شتر ندیدم.

مرد ناراحت شد و فکر کرد شاید این پسر با شترش بدی کرده و پسر را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی توضیح داد. قاضی از پسر پرسید: اگر شتر را ندیدی چگونه ویژگی های آن را می دانی؟ پسر گفت: در راه، اثر پای شتری را روی زمین دیدم که فقط سبزی یک طرفش را می خورد. فهمیدم شاید شتر یک چشم کور داشته باشد.

بعد دیدم که یک طرف جاده پشه ها بیشتر شده و طرف دیگر مگس ها و چون مگس ها شیرینی دوست دارند، به این نتیجه رسیدم که یک طرف شتر بار شیرینی بوده است و طرف دیگر بار ترش. قاضی از هوش پسر خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی اما محتاط باش و از این پس شتر دیدی؟ندیدی!

۲. داستان سعدی و شتر گم شده

سعدی از کشوری به کشور دیگر می رفت. خسته و تشنه در بیابان راه می رفت که رد پای شتری را دید. او به امید یافتن مکانی مناسب برای استراحت، ردپای شتر را دنبال کرد. سعدی به چمنزاری سبز رسید، اما اثری از شتری نبود ولی علف های سمت چپ علفزار خورده شده بود. سعدی فکر کرد و با خود اندیشید که شاید چشم راست این شتر کور است و علف سمت راست را نمی بیند.

او همچنان ردپای شتر را دنبال می کرد که ناگهان جای بدن شتر و کفش های زنانه رها شده ای را روی زمین دید. با خود گفت، شتر در این مکان استراحت کرده و مسافرش باید زن باشد. در راه دید که مقداری شیره انگور روی زمین ریخته و مگس ها دور او جمع شده اند. با دیدن این منظره متوجه شد که بار این شتر احتمالاً شیره انگور بوده و احتمالا یک از ظرف های شیره انگور سوراخ بوده است.

ناگاه مردی ترسان و ناراحت نزد سعدی آمد و به او گفت: با شتر خود در این صحرا در حال سفر بودم، اما لحظه ای غفلت کردم و گم شد. شتر مرا ندیدی؟ سعدی از مرد پرسید: آیا شترت شیره انگور می برد؟ آیا چشم راست او نابینا و یک زن با او است؟ مرد خوشحال شد و گفت بله. تمام نشانه هایی که می گویید از ویژگی های شتر من است و همسرم با آن شتر است. آیا زن و شتر من با شما هستند؟ سعدی پاسخ داد: من شترت را ندیدم.

مرد که از جواب های ضد و نقیض سعدی عصبانی شده بود، با سعدی دعوا کرد و گفت اگر زن و شترم را به من برنگردانی، آنقدر تو را کتک می زنم که نمی توانی بروی. سعدی که واقعاً شتر را ندیده بود به او گفت که نه شتر را دیده‌ام و نه همسرت را و فقط از علائمی که در جاده می بینم ویژگی های شتر را می فهمم. اما مرد حرف او را باور نکرد و شروع به کتک زدن او کرد. در همین حال مرد شتر و همسرش را دید که از دور به او نزدیک می شوند. مرد از سعدی معذرت خواهی کرد، سعدی زیر لب زمزمه کرد:

سعدیا چند خوری چوب شتر داران را

تو شتر دیدی؟ نه جا پاشم ندیدم!

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.



دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب حکایت ضرب المثل شتر دیدی ندیدی

ضرب المثل آواز خر در چمن

ضرب المثل آواز خر در چمن: در قدیم همانند امروز خبری از حمام در خانه ها نبود و مردم برای حمام کردن به حمام های عمومی می رفتند. در این حمام ها، به خاطر ارتفاع زیاد کف زمین تا سقف و همچنین به خاطر اینکه غیر از حوض آب، چیز دیگری در آن نبود، جای مناسبی برای آواز خواندن بود و باعث می شد که صدای انسان ها، بسیار زیبا و گوشنواز به چشم بیاید.

ضرب المثل آواز خر در چمن

روزی شخصی برای نظافت به حمام می رود، از قضا غیر از او، کس دیگری در حمام حضور نداشت، به همین خاطر برای فرار از تنهایی و سکوت، شروع به آواز خواندن کرد. بعد از مدت کوتاهی شروع به تعریف از صدای خود کرد و آن را بهترین صدا می دانست.مرد با خود گفت : ” چرا با این همه استعدادی که در آواز خواندن دارم،هیچگاه از آن استفاده نکرده ام؟ حتما می توانم یکی از بهترین خوانندگان دربار شوم و سکه های طلا هدیه بگیرم” !

مرد پس از حمام، به سرعت به خانه رفت تا خود را آماده ی حضور در قصر پادشاه کند. بهترین لباس خود را پوشید و به طرف قصر پادشاه حرکت کرد. پس از رسیدن به قصر، به نگهبانان گفت : ” من بهترین آوازه خوان هستم، می خواهم استعداد خود را فقط برای پادشاه به نمایش بگذارم، یقین دارم که پادشاه صدای مرا بسیار می پسندد” .

نگهبانان پس از دیدن اعتماد به نفس بالای مرد، به او اجازه ی حضور دادند. شاه نیز اجازه ی حضور داد و مرد به همراه بسیاری از درباریان به نزد شاه رفت. با دستور شاه، مرد شروع به خواندن کرد. چند لحظه ای از خواندن مرد نگذشته بود که صدای اعتراض همه بلند شد که : ” این چه صدای غیرقابل تحملی است ! “. مرد نیز خود متوجه شده بود که آواز او، آن آواز داخل حمام نیست، تلاش می کرد تا صدای بهتری به گوش جمع برساند، اما بی فایده بود. در نهایت شاه بسیار خشمگین شد و گفت : ” ای مرد ! ما را مسخره کرده ای؟ این چه صدایی است؟ آوازت همچون آواز خر در چمن است ”

مرد گفت : ” باور کنید صدای من بسیار دلنشین است، اگر اجازه بدهید یک خمره را تا نصف پر از آب کنند و نزد من بیاورند تا صدای واقعی خود را به گوشتان برسانم ” .

شاه نیز از شدت بیکاری و گذران وقت، با پیشنهاد مرد موافقت کرد.

نگهبانان خمره را حاضر کرده و مرد سر خود را درون خمره برد و شروع به آوازخوانی کرد. پس از چند لحظه خود مرد متوجه شد که این صدا نیز،همانند آن صدای داخل حمام نیست و با ناراحتی سرش را از خمره بیرون آورد. شاه بسیار خشمگین شد و گفت : ” تو قصد مسخره کردن ما را داشتی، اکنون دستور می دهم که نگهبانان با چند ترکه تو را ادب کنند. ترکه ها را در آب خمره می گذارند تا خیس شود و تو را مجازات می کنند.آن قدر این کار تکرار می شود که دیگر آبی در خمره باقی نماند” .

نگهبانان شروع به ترکه زدن به مرد کردند. با هر بار ترکه زدن، مرد خدا را شکر می کرد.پس از مدتی شاه به نگهبانان گفت : ” دست نگهدارید ! دوست دارم بدانم که این مرد، چرا پس از هر ترکه ای که می خورد، خدا را شکر می کند ” !

مرد گفت : ” پادشاه ! من قصد داشتم که شما وبقیه را با خود به حمام ببرم تا در آنجا آوازخوانی کنم، اگر شما می آمدید و دستور می دادید که ترکه ها تا تمام شدن آب حوض حمام، ادامه پیدا کند، به طور قطع کشته می شدم ” !

شاه از جواب مرد بسیار خندید و دستور عفو او را صادر کرد.

ضرب المثل آواز خر در چمن

کاربرد ضرب المثل آواز خر در چمن

این ضرب المثل زمانی به کار می رود که شخص، اعتماد به نفس کاذبی داشته و خود را برتر و بالاتر از دیگران می داند.

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.



دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب ضرب المثل آواز خر در چمن

داستان ضرب المثل یک فوت و یک صبر

داستان ضرب المثل یک فوت و یک صبر: در گذشته مردی تهی دست با خانواده اش زندگی می کرد. مرد آن قدر فقیر بود که به جز نان و مقداری ماست غذای دیگری نداشتند حتی گاهی همان را هم نداشتند و شب ها با شکم گرسنه می خوابیدند. آن ها این گونه روزگار می گذراندند تا اینکه یک روز پسر مرد تهی دست بیمار شد.

داستان ضرب المثل یک فوت و یک صبر

مرد فورا به سراغ طبیب رفت، طبیب که علت مراجعه اش را پرسید به مرد گفت اکنون وسایلم را برمی دارم و به آن جا می آیم. مرد که از آمدن طبیب اطمینان یافت به سوی خانه اش به راه افتاد.

در میان راه به ناگاه جلوی در خانه ای ایستاد و مدتی را با چشمانی بسته آن جا ماند و پس از مدتی به راهش ادامه داد. وقتی مرد تهی دست به خانه اش رسید، همسرش که او را بدون طبیب دید پرسید: «ای مرد پس چرا طبیب را با خودت نیاوردی؟»

مرد گفت: «پس از دقایقی به این جا می آید، زیرا باید وسایلش را آماده می کرد».

مرد این را گفت آن گاه سکوت کرد. زن که از سکوت شوهرش متعجب شده بود گفت:«به چه می اندیشی؟»

مرد خنده ای کرد و گفت: «به آش. زیرا از در خانه ای می گذشتم و درآن دیگی آش گذاشته بودند و بوی آن تمام کوچه را پر کرده بود».

در همین حال طبیب به پشت در خانه ی مرد تهی دست رسید. طبیب خواست در خانه را بکوبد که ناگاه سخنان مرد تهی دست را شنید و او به همین سبب درنگ کرد.

مرد تهی دست در حالی که آه می کشید گفت: «ای کاش ما هم می توانستیم برای خود آشی بپزیم و بخوریم زیرا مدتی است که نتوانستییم این غذای لذیذ را بخوریم».

طبیب که این سخنان مرد را شنید بسیار غمگین شد و در را کوفت و بی آنکه پولی از وی بگیرد پسرش را درمان کرد. سپس پیش از آن که از آنجا برود وی را به خانه اش دعوت کرد.

مرد تهی دست دعوت او را پذیرفت و دو روز بعد به خانه ی طبیب رفت. طبیب که سخنان مرد را شنیده بود برای آن که او را خرسند کند آشی خوش رنگ و بو برایش پخت و پیش از آمدنش سفره ای زیبا برای او چید. مرد تهی دست از دیدن آن همه غذا بر سر سفره شرمنده شد و سر به زیر انداخت.

طبیب که متوجه شرمندگی مرد تهی دست شد گفت: «این ها را برادرم برایم آورده است. گمان نبر که این ها کار خودم است».

سپس نزد برادرش رفت و او را از ماجرا آگاه کرد و او را همراه خود آورد و نزد خود نشاند. مدتی گذشت و طبیب از مرد خواست که برای خوردن غذا بر سر سفره بنشینند و مشغول شوند.

مرد با اشتهای زیاد غذا می خورد و همه چیز را فراموش کرده بود تا اینکه خدمتکار خانه کاسه ی آش را به اتاق آورد و در میان سفره قرار داد. با دیدن آش برق شادی از چشمان مرد تهی دست درخشید و پس از تعارف طبیب کاسه اش را پر از آش کرد و بی توجه به بخاری که از داغی آن بر می خاست توجه کند قاشق را به دهان برد و آن را فرو برد اما فرو بردن قاشق آش همانا و سوختن دهان مرد همان.

مرد تهی دست که متوجه ی نگاه های متعجب طبیب و برادرش شد برای آن که اشک چشمانش را از نگاه شگفت زده ی آنان دور کند به ناگاه صورتش را بالا برد و برای فرار از رسوایی خود گفت: «عجب طاق و سقف زیبایی، این طاق به این زیبایی در چه مدت ساخته شده است؟»

طبیب که از ماجرا آگاهی داشت و می دانست که مرد مدتی است که غذای خوب نخورده خاموش ماند و چیزی نگفت اما برادرش بی آنکه به مطالبی که از پیش به وی گوشزد شده بود توجه کند با کنایه خنده ای کرد و به مرد تهی دست گفت:

در مدت یک فوت و یک صبر!

داستان ضرب المثل یک فوت و یک صبر

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.



دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب داستان ضرب المثل یک فوت و یک صبر

داستان ضرب المثل مرغ همسایه غاز است!

مرغ همسایه غاز است: این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است خود کم بینی و اغلب خود نابینی باعث می شود که انسان خویشتن را به حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد.

مرغ همسایه غاز است

ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد.

ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد ، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد.

ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد آنها را پوشید دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد بالاخره تصمیم خود را گرفت می دانست که باید این کفشها را بخرد.

از فروشنده پرسید : قیمت این یک جفت کفش چقدر است ؟ فروشنده جواب داد : این کفش ها ، قیمتی ندارند.

ملا گفت : چه طور چنین چیزی ممکن است ، مرا مسخره می کنی ؟ فروشنده گفت : ابدا ، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند ، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی !!!

نکته  : این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم.

فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است خود کم بینی و اغلب خود نابینی باعث می شود که انسان خویشتن را به حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد  ما چنان زندگی میکنیم که گویی همواره در انتظار چیز بهتری در آینده هستیم در حالی که اغلب آرزو می کنیم ای کاش گذشته برگردد و بر آن که رفته حسرت می خوریم پس تا امروز ، دیروز نشده قدر بدانیم و برای آینده جای حسرت باقی نگذاریم.

کاربرد ضرب المثل مرغ همسایه غاز است

۱- چیزی که دیگران دارند با ارزش تر است.

۲- برخی از افراد همواره از آنچه که دارند ناراضی هستند و تصور می کنند که دارایی دیگران نسبت به اموال خودشان برتراست.

۳- آدم های خود کم بین و حریص به مال دیگران، حتی مرغ همسایه را به شکل غاز تصور می کنند.

۴- به کسی که حرف غیرمنطقی و بیهوده ای بزند و با لج بازی روی حرف خودش پافشاری کند، این ضرب المثل را می گویند.

۵- هنگامی از این ضرب المثل استفاده می‌شود که یک فرد داشته‌های دیگران را بسیار برتر و بالاتر از داشته‌های خود قلمداد می‌کند.

۶- بعضی از افراد پیروزی‌ها و موفقیت‌های خود را ناچیز، بلکه هیچ ارزیابی می‌کنند، اما در مورد کمترین دستاورد اطرافیان، چنان داد سخن می‌دهند که گویی از بزرگترین معجزه قرن حرف می‌زنند!

۷- گاهی اوقات معنی این ضرب المثل باور داشتن دیگران و عدم خودباوری است.

۸- هنگامی که کسی به آنچه که خودش دارد، قانع نباشد و چشم به مال، دارایی، خانه، لباس و… دیگران داشته باشد و اموال و دارایی ها و امکانات دیگران به چشم او بهتر، کامل تر، زیباتر جلوه کند، می گویند.

مرغ همسایه غاز است

شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.



دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب داستان ضرب المثل مرغ همسایه غاز است!

داستان جالب ضرب المثل ارزن عثمانی خروس ایرانی!

ضرب المثل ارزن عثمانی خروس ایرانی: احتمالا این ضرب المثل ارزن عثمانی خروس ایرانی را شنیده باشید. در جریان نبرد نادر شاه با عثمانی ها روزی فرستاده دولت عثمانی با دو گونی ارزن نزد نادرشاه شرفیاب می ‏شود و آنها را در مقابل نادرشاه بر روی زمین می‏گذارد.

و می‏گوید : لشکر ما این تعداد است و از جنگ با ما صرفنظر بکنید.

نادرشاه دستور می‏دهد دو خروس بیاورند و دو خروس را در برابر دو گونی ارزن قرار دهند و خروس ها شروع به خوردن ارزنها می‏ کنند.

در این هنگام نادرشاه رو به فرستاده عثمانی می‏کند و می‏گوید :

برو به سلطانت بگو که دو خروس همه لشگریان ما را خوردند !

کاربرد ضرب المثل ارزن عثمانی خروس ایرانی

ضرب المثل ارزن عثمانی خروس ایرانی زمانی به کار می رود که کسی از کُری خوانی رقیب باک نداشته باشد و آن را با کُری قوی تری پاسخ بدهد واین گونه دو طرف با به رخ کشیدن قدرت خود بخواهند باج بگیرند.

کوتاه درباره نادر شاه

نادرشاه از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدودهٔ طبیعیِ فلاتِ ایران رسانید و با تدارکِ کشتی‌های عظیم جنگی، کوشید تا استیلای حقوقِ تاریخیِ کشور را بر آب‌های شمال و جنوب تثبیت کند. او به‌عنوان یک استراتژیستْ سرآمد بود و به‌خاطر نجاتِ ایران از تجزیه و سلطهٔ بیگانگان اعتبار دارد.

مبارزات وی علیه عثمانی به‌طور غیرمستقیم به سودِ روسیه بود، و تضعیف امپراتوری گورکانی، سقوطِ نهاییِ آن تحت دخالتِ بریتانیا را تسریع کرد. کارِ فتحِ او به موازاتِ تیمور است. وی مزایای تجارت و قدرتِ دریایی را درک کرد و کشتی‌هایی را برای دریای خزر و خلیج فارس خریداری کرد یا ساخت.

نادر شاه
Nadir Shah of Persia (1732-1747). Three-quarter length, in an oval cartouche. The Shah wears a scarlet tunic with a sleeveless outer garment trimmed with fur. On his head is a high cap (a ‘tahmazi’) ornamented with a jewelled aigrette. The face is turned a little to the right. The left hand rests on the hip, the right holds a string of pearls. Jewelled bracelets on his upper arms. ,Oil painting. 50 by 39 ins (127 by 99 cms)

پیشینهٔ شیعی‌اش و هدایای دوره‌ای‌اش به عبادتگاه‌های شیعه نشان می‌دهد که هدفِ اعلام‌شدهٔ وی از بازگرداندنِ نوعی اسلامِ سنی به ایران، بیشتر تسهیلِ معاهده‌ای با عثمانی و شاید به‌عنوان آمادگی برای یک امپراتوریِ بزرگ‌ترِ اسلامی است. به‌گفتهٔ مایکل آکسورثی درست است که نادرشاه درگیرِ جنگ بود، اما اگر سلسلهٔ او پایدار می‌ماند و نظامِ اداری را به کامیابی‌های نظامی‌اش گره می‌زد، ساختارهای کشور و اصلاحات و تجددگرایی هم‌پای پیشرفت‌های نظامی پیش می‌رفت و اینچنین می‌شد اگر رضاقلی پس از او به سلطنت می‌رسید.

این روند در کشورهای اروپاییِ فرانسه و پِروس در سده‌های هفدهم و هجدهم میلادی روی داده بود و می‌توانست در ایران هم روی دهد. در صورت چنین روندی، شاید سَروریِ ایران بر جهانِ اسلام چیرگی می‌یافت و کشمکش میان شیعه و سنی هم در درازمدت از میان می‌رفت. اگر نادرشاه و فرزندانش در چنین مسیری می‌افتادند، شاید امروز او در تاریخِ ایران با پِطرِ کبیر در تاریخ روسیه مقایسه می‌شد.

نادرشاه برتریش بر امپراتوری گورکانی را ثابت، و خود را به دستاوردهای امپراتوری عثمانی نزدیک کرد. به‌گفتهٔ جان مِلکُم در کتابش، تاریخ ایران، دو نسل پس از مرگِ نادرشاه، هنوز با افتخار و غرور از او یاد، و بی‌رحمی‌های اواخرِ زندگیش، نه با وحشت بلکه با همدردی قضاوت می‌شود. با همهٔ کشتارهایی که او انجام داد، اما برای احیای احساسِ عظمتِ تاریخِ ایران و بازگرداندنِ استقلالِ کشور مورد تحسین و ستایش ایرانیان قرار می‌گیرد.

با آنکه از گمنامی برخاست اما بر سرزمینی پهناور مسلط شد و به موفقیت‌های سیاسیِ بسیاری دست یافت و این دستاوردها در تاریخ ایران نظیر ندارد و در تاریخِ جهان هم شخصیت‌های نادری چنین هستند. پیروزی‌هایش بقای ایران را در جایگاهِ یک ملت تضمین کرد و این تضمین از اثراتِ پایدارِ دورانِ حکومتِ اوست. اما سال‌های پایانیِ حکومتش فاجعه‌بار بود و نه تنها آسیبش به مردمانِ روزگارِ خودش و حتی شخصِ خودش — با قتلش — وارد شد، بلکه ایران فرصت‌های بسیاری را پس از سقوطش از دست داد و درواقع آسیبِ سقوط او سالیانِ بعد هویدا شد که هرج‌ومرج و تحقیرهای ملی پس از مرگش، از آن نتایج بود.

 

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.



دانلود فیلم

دانلود سریال آمرلی

سریال جنگل آسفالت

ادامه مطلب داستان جالب ضرب المثل ارزن عثمانی خروس ایرانی!

معنی ضرب المثل شستم خبردار شد!

معنی ضرب المثل شستم خبردار شد: عبارت شستش خبردار شد کنایه از این است که شخص از یک موضوع خاص که منجر به رساندن ضرر و آسیب به او می شده به نحوی آگاهی یابد….

معنی ضرب المثل شستم خبردار شد

برای ریشه ی این عبارت دو روایت وجود دارد.

  • یعنی از موضوعی که سعی در پنهان شدن آن بود، مطلع شدم.
  • زمانی این ضرب المثل را به کار میبرند که افرادی بخواهند موضوعی را از کسی مخفی کنند و برای این کار تدابیر مختلفی می اندیشند. اما فردی که قرار است موضوع از آن پنهان باشد، از قضیه خبردار می شود و این ضرب المثل شامل حال او می گردد.
  • یعنی خبرهایی را یافتم که ممکن است دیگران آن را ندانند. ( یا خودش تلاش به دانستن اخبار سری کرده یا خبرچینان به او رسانده اند.)
  • به راز چیزی پی بردن.
  • از راه های گوناگونی خبرهای تازه و سِری به کسی می رسد.

معنی ضرب المثل شستم خبردار شد

ریشه ضرب المثل

به قلاب ماهیگیر «شست» می گویند. وقتی ماهیگیر قلابش را به دریا می اندازد در حالیکه انگشت شستش داخل سر قلاب است، وقتی قلاب به ماهی برخورد می کند ماهی خودش را برای رهایی از دام به این طرف و آن طرف می زند. در این هنگام قلاب تکان می خورد و شست ماهی گیر متوجه حرکت آن میشود. این اصطلاح از این موضوع ریشه می گیرد.

 

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

 



دانلود فیلم

ادامه مطلب معنی ضرب المثل شستم خبردار شد!