حکایت ملا نصر الدین و کوزه عسل
- 17 بازدید
- 11 می 2024
- اخبار سایت, داستان جالب, عکس, مطالب جالب
حکایت ملا نصر الدین و کوزه عسل: ملا نصرالدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تائید میکرد ولی از بخت بد وی، قاضی اصلاً کاری را بدون باج انجام نمی داد.
حکایت ملا نصر الدین و کوزه عسل
ملا نصرالدین هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تائید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و پیش قاضی رفت و کوزه را هدیه داد و درخواستش را اعلامکرد .
قاضی به محض اینکه در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی درنگ سند را تائید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافظی کردند.
چند روز گذشت قاضی به نیرنگ ملا نصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیام داد که در سند اشتباهی شده است!
ملا به فرستاده قاضی پاسخ داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزه ی عسل است.
داستان های ملا نصر الدین
همه ما از کودکی با داستان های ملانصرالدین آشنایی داریم.ملا نصرالدین، شخصیتی داستانی و بذلهگو در فرهنگهای عامیانه ایرانی، آذربایجانی، ترکیه ای، افغانستانی، عربی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که حتی در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته شدهاست. ملا نصرالدین در ایران بیش از هر جای دیگر به عنوان شخصیتی بذله گو اما نمادین محبوبیت دارد. امروز در این مطلب به داستان ملا نصرالدین و داستان دیگی که زائید، خواهیم پرداخت.
درباره داستان های ملا نصرالدین
باید گفت که دربارهٔ وی داستانهای لطیفهآمیز فراوانی نقل میشود. این که وی شخصی واقعی بوده یا افسانهای روشن نیست. برخی منابع او را واقعی دانسته و هم روزگار با تیمور لنگ (درگذشته ۸۰۷ ق) یا حاجی بکتاش (درگذشته ۷۳۸ ق) دانستهاند. در نزدیک آقشهر از توابع قونیه در ترکیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و میگویند قبر ملا نصرالدین است.
او را در افغانستان، ایران و جمهوری آذربایجان، ملا نصرالدین، در ترکیه نصرتین هوجا (خواجه نصرالدین) و در عربستان جُحا (خواجه) مینامند. مردم کارها و حرکات عجیب و مضحکی به او نسبت میدهند و به داستانهای او میخندند. قصههای ملا از گذشته در شرق رواج داشته و مشخص نیست ریشه آنها از کدام زبان است.در ادامه به داستانی از حکایات ملانصرالدین اشاره خواهیم کرد.
سریال قطب شمال
سریال جنگل آسفالت
حکایت دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود
- 15 بازدید
- 3 می 2024
- اخبار سایت, داستان جالب, عکس, مطالب جالب
دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود: فصل زمستان بود . ملّا نصرالدین توی اتاق خانه اش خوابیده بود و از سرما لحاف را تا زیر گلویش کشیده بود و داشت خوابش می برد.
حکایت دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود
ناگهان صدای داد و فریاد همسایه از کوچه شنیده شد . ملّا به سر و صدا اعتنایی نکرد اما زن ملّا گفت : برو ببین چه خبر است.
ملّا گفت : به ما چه مربوط است.
زن گفت : یعنی چه ؟ همسایه از قوم و خویش نزدیک تر است . بلند شو و برو ببین چه خبر است ؟
ملّا به کوچه رفت . داد و قال مردم به خاطر دزد بود .
اما صاحب خانه بیدار شده بود و دزد نتوانسته بود چیزی ببرد.
دزد فرار کرده بود و در تاریکی شب در گوشه ای پنهان شده بود تا دستگیر نشود همسایه ها یکی پس از دیگری به خانه رفتند چشم دزد به ملّا و لحافش افتاد.
با خود گفت ؛ کاچی بهتر از هیچی . به طرف ملّا دوید و لحاف را از سر و کول ملّا ربود و فرار کرد . ملّا به خودش آمد .
دزد لحاف را برده بود.
ملّا به خانه برگشت زنش گفت : چه خبر بود ؟ دعوا سر چی بود ؟
ملّا گفت ، (دعواها سرلحاف من بود) از آن به بعد کسی که در دعوایی دخالتی نداشته اما زیانی از آن ببرد می گوید : دعوا سر لحاف من بود.
دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود یعنی چی؟
۱- یعنی در بحثی که به او مربوط نمیشد، شرکت کرد و دچار ضرر و زیان شد.
۲- معمولا این ضرب المثل را در جایی به کار می برند که شخص زیان دیده، خود را مستحق ضرری که بر او وارد شده نمی بیند.
شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
سریال قطب شمال
سریال جنگل آسفالت
ملانصرالدین و الاغ مرده | ملا نصر الدین که با الاغ مرده اش کلی پول درآورد!
- 28 بازدید
- 20 مارس 2024
- اخبار سایت, داستان جالب, عکس, مطالب جالب
ملانصرالدین و الاغ مرده: داستان ها و حکایات ملا نصرالدین هیچگاه قدیمی نمی شوند. این داستان ها علاوه بر سرگرمی می توانند حاوی نکات جالبی باشند. در حکایت ملانصرالدین و الاغ مرده، افراد رند و زیرک به تصویر کشیده می شود که می توانند به آسانی هر نقص و اشتباه را به نفع خود تغییر دهند. با مجله خبری چشمک و داستان ملانصرالدین و الاغ مرده همراه باشید.
ملانصرالدین و الاغ مرده
ملا نصرالدین از کسی یک الاغ خرید به قیمت صد سکه. فروشنده الاغ به ملا گفت، امروز کمی با الاغ کار دارم، کرایه اش را به تو میدم، تو فردا بیا و الاغت را تحویل بگیر. ملا خوشحال شد، قبول کرد و به راهی شد.
فردای آن روز مرد فروشنده خودش را سراسیمه به خانه ملانصرالدین رساند و گفت: خبر بدی باید بهت بدم. دیشب الاغ در طویله مرد!
ملا نصرالدین بلافاصله گفت: خوب اشکالی نداره، پولم را بده!
اما فروشنده گفت: متاسفانه دیروز تمام پولی را برایم دادی، خرج کردم. یک گوسفند و مقدار وسایل خریدم.
ملا نصرالدین فکری کرد و گفت: حالا که این اتفاق افتاده است، کاری نمیشه کرد. تو همان الاغ مرده را به من تحویل بده.
فروشنده نگاهی با تعجب کرد و گفت: با جسد الاغ مرده چکار می خواهی بکنی!؟
ملانصرالدین خیلی جدی گفت: می خواهم با آن تجارت کنم!
فروشنده بیشتر تعحب کرد. اما در نهایت گفت: باشد، الاغ را برایت می آورم.
ملانصرالدین خوشحال شد و بعد به فروشنده گفت: درباره الاغ مرده با هیچکس حتی خانواده صحبت نکن. اینکه الاغ مرده را به من تحویل داده ای؟
ملا نصرالدین و الاغ تازه
مدتها از این ماجرا گذاشت. روزی از روزها، فروشنده ملانصر الدین را در بازار دید که سوار بر الاغی چموش و جوان شده است.
پرسید با الاغ مرده چه کردی؟
ملا نصرالدین هم خندید و گفت: الاغ را به قرعه کشی گذاشتم. سهم هر بلیت را ۲ سکه تعیین کردم. پانصد بلیت فروختم.
فروشنده گفت: خوب این که بد شد! قطعا برنده قرعه کشی وقتی فهمید الاغ مرده جار و جنجال به راه انداخته.
ملا نصرالدین خندیدو گفت: نه اتفاقا وقتی فهمید الاغ مرده، دو سکه اش را به او برگرداندم. خیلی هم خوشحال شد.
شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
دانلود سریال آمرلی
سریال جنگل آسفالت
ادامه مطلب ملانصرالدین و الاغ مرده | ملا نصر الدین که با الاغ مرده اش کلی پول درآورد!