دامغان دروازه ناشناخته تاریخ (قسمت ۴)

قلعه گردکوه (دژ گنبدان)

قلعه گردکوه در غرب دامغان و در نزدیکی روستای قدرت آباد واقع شده است. فاصله این قلعه تا روستا ۸ کیلومتر و تا دامغان حدود ۱۵ کیلومتر می باشد دیواره های این قلعه از جنس سنگ و گچ می باشد که آنرا احاطه کرده اند. این قلعه دارای سه آب انبار مسقف می باشد که در قسمت جنوبی دژ واقع شده و هر سه به هم راه دارند آب آنها از چشمه پیخار به وسیله جویی که قبلاً وجود داشته تامین می شده است. گردکوه به شکل گنبد می باشد و احتمالاً به همین خاطر آن را بدین نام نامیده اند. این قلعه در شاهنامه فردوسی با نام دژ گنبدان آمده است و شاعر در چندین مورد بدان اشاره کرده است، از آن جمله آمده است که اسفندیار فرزند گشتاسپ مدتی به فرمان پدرش در این قلعه زندانی بوده است:

بردندش از پیش فرخ پدر
سوی گنبدان دژ پر از خاک و سر

بقیه در ادامه مطلب

ارسال شده توسط: محمد (کاربر سایت)

شهرت گردکوه بیشتر به دوران اسماعیلیه بر می گردد. به زمانی که حسن صباح و فدائیان بی باکش با کاردهای زهر آلودشان وحشت به جان تمامی حکام و فئودالهای سلجوقی انداخته بودند. در آن دوره فردی به نام رئیس مظفر حاکم دامغان بود وی دعوت حسن صباح را پذیرفت و از آنجا که فرد ثروتمندی بود قلعه الموت را به مبلغ سه هزار دینار خرید و به حسن صباح داد او همچنین نامه ای به برکیارق پادشاه سلجوقی نوشته و از او خواست که قلعه گردکوه را به او ببخشد شاه سلجوقی نیز موافقت کرد و قلعه را به وی داد. رئیس مظفر در راه آبادی این قلعه تلاش زیادی کرد و تمامی ثروت خود را در این راه خرج کرد. وی قلعه را کانون تبلیغ فرقه اسماعیلیه کرده بود و هیچ کمکی را از آنها دریغ نمی کرد.

هنگامی که در سال ۵۰۰ ه.ق قلعه الموت به وسیله ارتش سلجوقی محاصره شده بود، حسن صباح کودکان و فرزندان خود را به گردکوه نزد رئیس مظفر فرستاد تا از آنها مراقبت کند. رئیس مظفر ۴۰ سال در گردکوه زندگی کرد و خدمات زیادی برای حسن صباح انجام داد. با ظهور فتنه شوم مغول گردکوه وارد مرحله تازه ای شد. پس از حمله هلاکو به ایران بسیاری از قلعه های اسماعیلیه به خاطر خیانت خورشاه آخرین حاکم اسماعیلیان یکی پس از دیگری فرو ریختند. ولی اسماعیلیان گردکوه تسلیم مغولان نشدند و علاء الدین محمد حاکم دژ مردانه در برابر لشکر مغول ایستاد و در یک شبیخون در سال ۶۵۱ ه.ق ۱۰۰ نفر از مغولان را کشت. این قلعه مدت بیست سال در محاصره مغولان بوده تا اینکه در زمان آباقا خان این دژ سقوط کرد و تمامی ساکنان آن کشته شدند و دژ کاملاً ویران گردید. این دژ حدود دویست سال در تصرف اسماعیلیه بود و آخرین قلعه ای بود که سقوط کرد. پس از سقوط اسماعیلیه گردکوه به دست حکام مغول افتاد در سال ۷۸۶ ه.ق فردی به نام امیر ولی در یک درگیری با سپاه تیمور لنگ، گردکوه را از تیموریان گرفت و جزء قلمرو خود قرار داد. ولی اندکی بعد در استرآباد از لشکر تیمور شکست خورده و زن و فرزندانش را به گردکوه آورد و خود فرار کرد. از سال ۸۰۰ ه.ق قلعه رو به ویرانی نهاده و اهمیت خود را از دست داده است

(قلعه تاریخی گردگوه و فعالیت اسماعیلیه در دامغان)

قبل از اینکه قلعه گردکوه به تصرف رئیس مظفر مستوفی در آید، توجه حسن صباح را به خود جلب کرده بود به طوری که در زبده التواریخ کاشانی آمده است که او قصد دشت گردکوه را در مرحله اول مرکز فرماندهی و حکومت خود قرار دهد:

پس از مراجعت حسن صباح از مصر و تعقیب ابومسلم رازی به تحریک نظام الملک به ساری آمد و خواست که راه دماوند به گردکوه رود، استرش در راه سستی کرد و خشک بماند، آن شب از راه بگشتند و به دیهی مقام کردند بامداد به راه قاضی بشم به دماوند رسیدند.[۱] ظاهراً در بین راه کسانی که همراه حسن صباح بودند او را از تصرف گردکوه منصرف کردند و یا این که خود تصمیم می گیرد به جای رفتن به گردکوه، از آن راه برگردد و الموت را مرکز فرماندهی خود قرار دهد. در منطقه قومس و دامغان، رئیس مظفر مستوفی در ترویج عقاید اسماعیلی و استحکام قدرت این مذهب نقش بسیار مهمی بر عهده داشت، او که ابتدا جزء یکی از صاحب منصبان و نزدیکان سلاطین سلجوقی بود، در زمان سلطان ملکشاه در مقام صاحب خراج شاه در اصفهان اقامت داشت. بعد از مرگ سلطان و درگیری میان پسرانش (برکیارق و محمد) بر سر تصاحب تاج و تخت، رئیس مظفر موقعیتش را از لحاظ مادی در خطر دید. او در همین دوران از سوی عبدالملک عطاش، دعوت باطنیه را پذیرفته بود و برای حفظ جان خود و اموالش از شر خاص و عام و تثبیت موقعیتش مجبور به مهاجرت از اصفهان به سوی دامغان شد و به سبب مکنتی که داشت، اسباب و املاکی را در قومس، مازندران، عراق و خراسان خرید و در آن جا سکونت گزید. رئیس مظفر در این دوران حاکم دامغان بود. او از امیرداد حبشی بن التونتاق که مقامی والا در حکومت برکیارق داشت تقاضا کرد تا گردکوه را از سلطان درخواست نماید. در این زمان، گردکوه تحت تصرف سلطان قرار داشت و او نیز آن را به خادمی «خردک» نام واگذار کرده بود. بعد از درخواست امیرداد از برکیارق، سلطان دستور واگذاری آن را به منشی خود داد و خردک خادم نیز به علت تعلل در واگذاری گردکوه به امیرداد به دست برکیارق کشته شد. امیرداد نیز در ۴۸۹ه به پایه قلعه رسید و مدت یک هفته با نواب خردک خادم، کوتوال قلعه، مذاکره کرد ولی نتیجه ای نگرفت؛ پس، به همراه لشکری به محاصره قلعه پرداخت. کوتوال قلعه از مرگ خردک خادم اطلاع یافت، هم چنین آذوقه قلعه نیز به اتمام رسید و او با امیرداد صلح کرد و قلعه را به وی واگذار نمود. رئیس مظفر نیز به جانشینی امیرداد حبشی به گردکوه رفت و در استحکام و ساختن عمارات آن جا پول بسیاری خرج کرد و جمله خزاین خویش را نیز به آن مکان انتقال داد و از هیچ کوششی در راه تقویت و قدرت مندی مذهب اسماعیلی در میان سلاجقه باز نایستاد.[۲]

در این هنگام، اسماعیلیان در منطقه قومس و گردکوه به اندازه ای از قدرت رسیده بودند که در مجادلات سیاسی و جنگ هایی که بین امرا اتفاق می افتاد به نفع حامیانشان وارد جنگ می شدند به نحوی که با لشکری پنج هزار نفری به پشتیبانی امیرداد حبشی و برکیارق که با سلطان سنجر در جنگ بودند، برخاستند، سلطان سنجر برادر ناتنی برکیارق بود و به پشتیبانی از برادرش، محمد تپر، با آنان وارد نبرد گردید، اما این دخالت مؤثر نیفتاد و امیرداد حبشی کشته شد و رئیس مظفر اموال او را در گردکوه آورد و آن را ضبط نمود و دژ را هم چنان در تصرف خویش نگهداشت و اندکی بعد نیز اعلان کرد که بر مذهب اسماعیلیان است و گردکوه را به نزاریان داد. او چهل سال برای حسن صباح به دعوت کیش اسماعیلی همت گماشت و در پناه وجود رئیس مظفر کار حسن صباح و دعوت او بالا گرفت.

حسن صباح مراکز نظامی و دینی نیرومندی در قلعه ها ایجاد کرد و مذهب اسماعیلی را که با مخالفت بسیار شدید از سوی سلطان محمود غزنوی و جانشینان او و طغرل بیک سلجوقی و اخلاف وی مواجه بود از زوال و خطر نیستی نجات داد و وسیله ادامه و بقاء آن را ممکن ساخت. [۳]

در این دوران، اسماعیلیان توانستند قدرت خود را گسترش دهند به گونه ای که کار آنان بالا گرفت و قلعه های حصین در خراسان، قومس، عراق، شام و دیلم به دست آوردند. خوف ایشان در دل مردم افتاد و بسیاری از اکابر در باطن به مذهب اسماعیلیه در آمدند. گزارش منابع حاکی از آن است که با تضعیف حکومت سلجوقی، قدرت اسماعیلیه رو به افزایش نهاد و در عمل امور دامغان و گردکوه به دست این فرقه افتاد، حتی از کالاهای تجاری و محصولات کشاورزی نیز مالیات می گرفتند و به آنان اجازه داده شد تا از مسافران مبلغی به عنوان باج دریافت نمایند. «از خوارج املاک که در ناحیه قومس بدیشان منصوب بود سه هزار دینار او را فرمود و در پای گردکوه بر سبیل بدرقه و باج ایشان را معین کرد تا اندک باجی از ابناءالسبیل می گرفتند».[۴]

در زمان سلطان سنجر در سال ۵۲۸ه گردکوه از سوی یکی از امرای او به نام امیر ارغش، محاصره شد، ولی با وجود موفقیت های زیادی که در محاصره به دست آورد و حتی زمانی که خواربار و ذخایر قلعه به اتمام رسید و اهالی می خواستند تسلیم شوند و از مقاومت در مقابل سپاهیان ارغش ناامید شده بودند، با فرستادن هدایا و مبلغی به عنوان باج از واگذاری قلعه به امیر ارغش خودداری نمودند.[۵] در اواخر حکومت سنجر و دورانی که سلجوقیان کاملاً تضعیف شده بودند فعالیت های اسماعیلیان افزایش یافت. بنا به تصریح ابن اسفندیار این فرقه با قدرت نهایی عجیبی سراسر کشور ایران به خصوص نواحی مرکزی ری و قومس را تحت سلطه و اقتدار خویش داشتند و حتی بعضی از حکام ولایات از جمله قومس در گروه پیروان این فرقه شمرده می شدند. در سال ۵۳۷ه گردکوه و قلعه های دیگر مهم قومس، از جمله مهره بن (مهرنگار) و منصور کوه که در حوالی شهر دامغان قرار داشتند در محاصره یکی از حکام باوندی به نام اسپهبد رستم بن علاءالدوله، معروف به «شاه غازی»، قرار می گیرد. دلیل عمده آن قتل فرزند شاه غازی، به نام گرده باز، از سوی ملاحده است این شخص که نزد سلطان سنجر بود در سرخس از جانب دو تن از ملاحده به وسیله ضربات کارد به قتل می رسد که این امر موجب می شود شاه غازی تا آخر عمر، کمر به دشمنی اسماعیلیان بر بندد. او در رأس لشکری روی به خراسان نهاد و توانست قلعه های عمده قومس را مدت هشت ماه محاصره کند و قلعه مهره بن و منصور کوه و همچنین تمام ولایت بسطام و دامغان را به تصرف خود در آورد.[۶]

از این زمان به بعد در دامغان و نواحی اطراف آن فعالیت های فرقه اسماعیلیه و جنگ و ستیز آنان با فرمانروایان آل باوند، سبب آشفتگی اوضاع و پریشانی خاطر مردم گردید؛ به طوری که اسپهبد رستم بن علاءالدوله فردی به نام سابق را از طرف خود به فرمانروایی سمنان و دامغان و بسطام و بیارجمند برگزید. سابق، کار فرقه اسماعیلیه را به جایی رساند که جرأت نداشتند از گردکوه دامغان پا بیرون نهند. در سال ۶۰۶ه سلطان محمد خوارزمشاه، سلسله باوندیه را منقرض و در نتیجه قومس جزء متصرفات او در آمد. در سال ۶۱۶ه پس از حمله مغولان به ایران، سلطان محمد خوارزمشاه پا به فرار گذاشت و به طرف ری عقب نشست، اما سبتای سردار مغول به تعقیب سلطان پرداخت. سبتای به دامغان رسید، عده ای از بزرگان این شهر از بیم جان به اسماعیلیان در گردکوه پناه بردند و بقیه که حاضر به تسلیم نشدند شب هنگام بین آنان و سپاهیان مغول بر در حصار شهر، درگیری پیش آمد و عده ای از دو طرف کشته شدند. ظاهراً در حدود سال ۶۱۸ه اسماعیلیان از هرج و مرج و اغتشاشی که از حمله مغول به وجود آمده بود شهر دامغان و نواحی اطراف آن را به تصرف خود در می آورند.[۷]

قدرت اسماعیلیان به حدی رسید که یکی از پسران سلطان محمد خوارزمشاه، رکن الدین غور سالجی (کوچک ترین فرزند سلطان)، به گردکوه پناه آورد به همین سبب، مغولان، قلعه را شش ماه تحت محاصره خود قرار دادند و سرانجام سلطان را بر فراز قلعه می آورند، او علی رغم تهدید فراوان نزد امیر لشکر زانو نزد و در نتیجه او با نزدیکانش در سال ۶۱۹ه به قتل رسیدند.[۸]

پس از مرگ سلطان محمد خوارزمشاه و به قدرت رسیدن سلطان جلال الدین مینکبرنی، اسماعیلیان یکی از ملازمان سلطان؛ یعنی اورخان را به قتل رساندند و شرف الملک را نیز تهدید به قتل نمودند، در نتیجه سلطان جلال الدین در صدد باز پس گیری دامغان که تا آن زمان در تصرف اسماعیلیان بود افتاد، ولی سرانجام سلطان تصمیم می گیرد طبق شرایطی با آنان سازش نماید در مجموع چنان مقرر شد که دامغان همچنان در دست اسماعیلیان قرار گیرد، به شرطی که هر سال، سی هزار دینار به خزانه سلطان حمل کنند و توقیعی نیز در این باره نوشتند.[۹] مدتی پس از این جریان، جلال الدین مینکبرنی از برادرش غیاث الدین خشمگین شد، غیاث الدین به برادر اعتماد نکرد و با کمک اسماعیلیان فرار نمود. از این رو، آتش جنگ میان جلال الدین و اسماعیلیان روشن شد و اسماعیلیان فقط نیمی از خراج دامغان را پرداختند، جلال الدین، دبیر و منشی خود را به الموت فرستاد و با تهدید، تمام خراج دامغان را خواستار شد، ولی از مذاکراتش نتیجه ای نگرفت. سرانجام اسماعیلیان در سال ۶۲۵ه دامغان را تصرف کردند. با کشته شدن سلطان جلال­الدین در سال ۶۲۸ه ، اسماعیلیان بیش از پیش قدرت گرفتند. به طوری که در سال ۶۴۲ه به علت سختگیری های محصلان مالیاتی شرف الدین خوارزمی که در دامغان برای به دست آوردن مالیات بیشتر، زنان و مردان را به سینه و پای می آویختند، مردم اجباراً به ملاحده پناه بردند و شهر را به آنان تسلیم کردند. اسماعیلیان با ورود به دامغان، جمعی را کشتند و اکثر آنان را به گردکوه بردند و آب بر حصار بستند و باروی آن را با خاک یکسان کردند و بر آن غله کاشتند، همچنین ده و خانه ها را ویران کردند.[۱۰]

مغولان که کاملاً به تفرقه میان مسلمین واقف بودند درصدد برکناری اسماعیلیان و عباسیان و نیز تسخیر آخرین ممالک اسلامی و قسمت غربی آسیا بر آمدند. در نتیجه، یکی از هدف های نخستین آنان سرکوبی اسماعیلیه بود، زیرا اسماعیلیان را سدی در مقابل قدرت مطلقه خود می دانستند و با وجود آنان نمی توانستند امپراتوری مستقلی را در ایران و سایر سرزمین ها ایجاد کنند. از طرف دیگر، کینه مسلمانان و علمایشان در مورد اسماعیلیه و نفوذی که علمای مسلمان در دستگاه مغول داشتند عامل توجه و نظر خان مغول به قلع و قمع اسماعیلیان گردید تا از یک سو این مانع از سر راه حکومت بلامنازع مغول برداشته شود و از سوی دیگر مردم بلاد و قصبات و قراء ایران از تاخت و تاز فداییان آسوده باشند. بنابراین، منکوقاآن تصمیم گرفت که لشکری فراوان به ایران روانه کند تا از یک طرف شر ملاحده اسماعیلی را دفع کند و از طرفی دیگر با از میان برداشتن خلیفه بغداد، راه تسخیر ممالک شام و مصر را باز نماید.[۱۱] علی رغم تسلیم قلعه های دیگر، قلعه گردکوه از زمان محاصره آن در سال ۶۵۱ه تا هجده سال بعد؛ یعنی تا زمان آباقاخان به مقاومت خود ادامه داد، اما در ربیع الاول سال ۶۷۰ه قلعه نشینان دیگر توان ادامه مقاومت را از کف دادند و با پایین آمدن از قلعه، آن را تسلیم کردند.[۱۲] در همین سال حرکت هایی نیز از جانب اسماعیلیان در قلعه الموت به گوش رسید؛ به طوری که جمعی از ملاحده با پسر خورشاه متفق شدند و او را بر دولت نهادند و بر قلعه الموت چیره گشتند و فتنه ایشان بالا گرفت. آباقاخان با فرستادن لشکر به الموت، دستور داد تا قلعه را به کلی خراب کنند، اسماعیلیان نیز بعد از آن تار و مار و پراکنده شدند.[۱۳]

منابع:

۱ـ ابوالقاسم کاشانی، زبده التواریخ، به کوشش محمد تقی دانش پژوه، چاپ دوم (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۶) ص ۱۳۹٫
۲ ـ مارشال هاجسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه بدره ای، (تهران، انتشارات تهران، تبریز، ۱۳۶۶) ص۱۷۹٫
۳ ـ ذبیح­الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، (بیجا، انتشارات ابن سینا، ۱۳۵۱) ج ۲، ص ۱۷۳٫
۴ ـ عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، به تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی، چاپ دوم (چاپ لیدن، هلند، انتشارات بامداد، ۱۳۵۵) ج ۳، ص ۲۱۳٫
۵ ـ ابن اثیر، الکامل، ترجمه عباس خلیلی، چاپ فارسی (بی­جا، انتشارات علمی، بیتا) ج۱۹، ص ۲۱۶٫
۶ ـ اولیاءالله املی، تاریخ رویان، به تصحیح منوچهر ستوده (تهران، انتشارات بنیاد، فرهنگ ایران، ۱۳۴۸) ص ۱۳۱٫
۷ ـ هاجسن، پیشین، ص ۴۵۷٫
۸ ـ حمدالله مستوفی قزوینی، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، چاپ سوم (تهران، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۴) ص ۴۵۹٫
۹ ـ شهاب الدین محمد نسوی، سیرت جلال الدین منکبرنی، به کوشش مجتبی مینوی (تهران، بینا، ۱۳۴۴) ص ۱۶۴٫
۱۰ ـ عطاملک جوینی، پیشین، ج ۲، ص ۲۷۸٫
۱۱ ـ عباس اقبال، تاریخ مفصل ایران، به کوشش محمد دبیر سیاقی (بیجا، انتشارات خیام، بیتا) ص ۴۸۴٫
۱۲ ـ همدانی، پیشین، ج ۲، ص ۷۶۶٫
۱۳ ـ حمدالله مستوفی قزوینی، پیشین، ص ۵۹۲

http://www.vatanfa.com/?s=دامغان-دروازه-ناشناخته-تاریخ-(قسمت-۴)
ستاره (***مهسا***) گفته:

مثل سه تای قبل خیلی قشنگ وکامل ….
ممنون

دختر آریایی(ایرانی) گفته:

خسته نباشید آقا محمد.
میگم شهرای ایران چه تمدنایی دارند که ما خبر نداریم . درحالی که من فکر میکردم شهرایی مثل شیراز و کرمانشاه و شوش و همدان و کاشان و اصفهان و تبریز و پاسارگاد و قزوین تاریخ و تمدن قابل توجهی دارند و بقیه تاریخ قابل توجهی ندارند برای گفتند.
درحالی که اینطور نیست و هر ذره از خاک پاک ایران سرگذشت های زیادی دیده و رازها و اسرار زیادی از این خاک در خودش محفوظ نگه داشته.
زنده باد این آب و خاک اهورایی
که تمام ایران سرای من است .