شخصیت خسرو پرویز

خصال خسرو

منابع و روایات شرق و غرب درباره شخصیت خسرو یکسان نیست.

مورخان شرقى او را پادشاهى نمونه عدل و نصفت معرفى مى‏کنند، درحالى‏که منابع غربى برخلاف، او را شهریارى طماع و بیدادگر مى‏شمرند.

ازجمله نظام الملک، طى حکایت مفصلى، مى‏نویسد که والى آذربایجان که از حیث مال و منال بینظیر بود، با پیرزنى ستم کرد. او پس از تحمل مشکلات بسیار خود را به خسرو رسانید و از او استمداد کرد. شاه بوسیله یکى از غلامان محرمانه شکایت پیرزن را مورد رسیدگى قرار داد و چون به صحت گفتار او پى‏برد، دستور داد پوست والى آذربایجان را بکنند و گوشت او را به سگان دهند و پوست را پر از کاه کنند و بر در سرا بیاویزند و هفت روز منادى کنند که هرکه بعد از این ستم کند با او همان کنند که با این کردند.

همچنین مسعودى و ثعالبى و دیگر مورخان و ادباى ایران، در وصف دادخواهى او سخنها گفته‏اند، ولى گفته آنها با روش عملى او در حکومت و فرمانروایى به هیچ وجه قابل انطباق نیست. او به افکار و تقاضاهاى عمومى و نظریات مردان مطلع و کارشناس احترام نمى‏گذاشت و براى حفظ موقعیت خود از هیچ عمل نامشروعى ابا نداشت، چنانکه «کاوس» و «ژم» و سایر برادران و پسرانشان را جملگى هلاک کرد.

مورخان غربى ازجمله پروکوپیوس، خسرو (انوشیروان) را نه تنها پادشاهى عادل نمى‏شمارد بلکه وى را مردى حریص، جاه‏طلب و عوامفریب معرفى مى‏کند و در حق او مى‏نویسد: «خسرو در کتمان حقیقت و منتسب ساختن جرایم و گناهان خویش، به کسانى که دچار ظلم و آزار خود او شده بودند، از تمام مردم ماهرتر و زبردست‏تر بود. بعلاوه براى انجام هرکارى با کمال سهولت قسم یاد مى‏کرد و بعد به همان آسانى عهد و پیمان خود را مى‏شکست و کارى را که تعهد کرده بود بزودى فراموش مى‏نمود. حرص پول در او بقدرى بود که براى به دست آوردن آن از مبادرت به هرعمل زشت و ناشایستى دریغ نمى‏کرد. بهترین نمونه اخلاق و روحیه عجیب او را در واقعه‏اى که در شهر «سورا» اتفاق افتاد، مى‏توان به دست آورد.

پس از آنکه شهر مزبور را با خدعه و فریب متصرف گردید و اهالى را به هلاکت رسانید، در موقع قتل و غارت شهر، یکى از سربازان ایرانى را دید که دست زن ظاهرا متشخصى را گرفته بشدت مى‏کشد و زن نیز کودک خردسال خود را با دست دیگر گرفته و چون نمى‏تواند به پاى آنها برسد، ناچار او را بر روى زمین مى‏کشاند و بطرز رقت‏آورى در پى سرباز مى‏دود. مى‏گویند چون خسرو این طفل را مشاهده نمود ناله‏اى مصنوعى از ته دل برآورد و در حضور «آناستاسیوس» سفیر روم و سایر کسانى که در آنجا حضور داشتند شروع به گریستن کرد و از خدا مسألت نمود که مسبب این مصائب و بدبختیها را به کیفر اعمال خود برساند. البته مقصود او «ژوستینین» امپراتور روم بود، درصورتى که همه‏کس مى‏دانست که مسؤول این مصائب و بلایا خود اوست. وى نیز متذکر شده که در هنگام تصرف انطاکیه و چند شهر دیگر، پس از آنکه خسرو با لشکریان خود شهر و کلیسا را غارت و مقدار زیادى طلا و نقره و مجسمه و سنگهاى گرانبها به دست آوردند، برخلاف تعهد قبلى دستور داد شهر را بسوزانند.» «۱۵»

ادوارد براون در مورد نسبت عدلى که به انوشیروان مى‏دهند چنین مى‏نویسد:

اقدامات شدیدى که بر ضد زنادقه به عمل آورد، موافقت و ستایش موبدان مجوس را جلب نمود و تواریخ ملى نیز به دست همین موبدان تنظیم شد. نام یزدگرد از آن جهت لکه‏دار و معروف به بزهگر شده است که نسبت به سایر ادیان به دیده گذشت و اغماض مى‏نگریست و به موبدان زردشتى اعتنایى نداشت و شهرتى که به بزهکارى پیدا کرد، نه از آن‏رو بوده است که در زندگانى خود شرارت خاصى مرتکب شده باشد. فعالیت زنادقه خیر و صلاح و رفاه کشور را تهدید مى‏کرد و بدین سبب انوشیروان نسبت به آنان روشى سخت اتخاذ نمود ولى با این وصف‏

به هیچ‏وجه متعصب نبود و بالعکس نسبت به ادیان و مذاهب فلسفى خارجى علاقه بسیار داشت. این صفت انوشیروان نام خلیفه مأمون و اکبر امپراتور هند را به خاطر مى‏آورد. خلیفه و اکبر هردو از مجادلات و تفکرات فلسفى مانند انوشیروان لذت مى‏بردند. «۱۶»

از آن گذشته در روایات مورخین شرقى نیز به بعضى نکات مزورانه (ماکیاولیست) برمى‏خوریم که به انوشیروان نسبت داده‏اند. بلاذرى گوید: «خسرو خواهان دوستى خاقان ترک «سینجیبو» بود و قرار براین شد که خسرو دختر او را به زنى بگیرد و خاقان دختر خسرو را، اما خسرو یکى از کنیزان را به‏جاى دختر خویش از براى خاقان فرستاد. دو پادشاه ملاقات کردند و بمناسبت دوستى خود ضیافتى برپا نمودند، اما خسرو بعضى از مردمان خود را دستور داد که هنگام شب به خیمه‏هاى ترکان آتش درافکنند و چون خاقان شکایت کرد خسرو اظهار بى‏اطلاعى نمود. این کار را شب دیگر تکرار کردند و نتیجه همان شد. در شب سوم خسرو به خیمه خود آتش درافکند و به خاقان شکایت برد، چنانکه گویى او را مسبب این واقعه مى‏دانست و چون خاقان قسم یاد کرد که از این واقعه باخبر نیست، خسرو طریقى به او پیشنهاد نمود تا از اینگونه حوادث جلوگیرى شود، از این قرار که خاقان به خسرو اجازه دهد تا دیوارى بین دو مملکت برآورد، خاقان رضا داد و به کشور خود بازگشت. پس به امر خسرو دیوارى بسیار استوار بنا کردند.

چون خاقان ترک دریافت که خسرو او را فریب داده و زوجه‏اش نیز کنیزى بیش نیست دیگر قادر به کشیدن انتقام نبود. «۱۷»

نولد که مستشرق معروف، در حق او چنین قضاوت مى‏کند:

روى‏هم‏رفته خسرو (انوشیروان) مسلما از بزرگترین و بهترین پادشاهان ایران است، ولى در ظلم و ستم بى‏پروا بود و مانند حتى بهترین افراد ایران، که عادتا توجهى به حقیقت ندارند، او نیز بیش از دیگران به حقیقت عنایتى نداشت. اقدام او در قلع‏وقمع و سرکوبى مزدکیان و جنگهاى پیروزمندانه او با رومیان (اهالى بیزانس) و قوانینى که از روى عقل و خرد وضع کرد و توجهى که نسبت به دفاع ملى داشت، رونق و پیشرفتى که در عهد سلطنت او (۵۳۱ تا ۵۷۸ میلادى) نصیب کشور شاهنشاهى ایران شد، اینهمه سبب شهرت نیکو و نام بلند وى در مشرق زمین گردید؛ تا آنجا که او را هنوز مثل اعلى و کمال مطلوب پادشاهى دانند. پذیرایى از حکماى هفتگانه یونان، که به علت تعصب و عدم تحمل ژوستینین امپراتور از وطن خود تبعید شدند و ماده مخصوصى که به نفع آنان پس از پایان جنگ فاتحانه خود با اهالى بیزانس در پیمان صلح گنجاند (و بموجب آن ماده آزادى

 

آنها تضمین، و مقرر گردید پس از بازگشت به میهن خود هیچکس متعرض افکار و عقاید آنها نشود و درباره آنها تحمل روا دارند و مداخله نکنند) و سرپرستى وى از دانشمندان و تأسیس مدرسه بزرگ در جندى‏شاپور و ترجمه‏هاى متعددى که از یونانى و سانسکریت به زبان پهلوى به فرمان وى تهیه شده، نمونه‏اى از عشق و علاقه او به علم بود. اینهمه سبب شد که حتى در مغرب زمین نیز معتقد شدند که یکى از شاگردان افلاطون بر اورنگ شهنشاهى ایران تکیه زده است. «۱۸»

دکتر «لاکهارت» محقق انگلیسى مى‏نویسد:

اخبار راجع به معلومات خسرو انوشیروان در مسائل فلسفى، به صورت مبالغه‏آمیزى به مغرب‏زمین رسید، و این نتیجه را بخشید که در پاره‏اى محافل تصور کردند که در مشرق زمین پادشاهى حکیم به جمهورى افلاطون صورت خارجى داده است.

ازجمله کسانى که این تصور باطل را کردند هفت فیلسوف نامى بودند که پس از بسته شدن مدارس معروف آتن به امید پیدا کردن کمال مطلوب خود، راه ایران پیش گرفتند. انوشیروان به عطوفت، آنها را پذیرفت و در باب آثار افلاطون و ارسطو و منشأ موجودات با آنها بحث کرد. متفکرین مزبور بزودى دریافتند که انوشیروان نمى‏تواند مسائل فلسفى را عمیقا درک کند و او بیشتر پادشاهى مستبد است نه حکیم.

در سال ۵۷۹ هرمزد چهارم به جانشینى انوشیروان انتخاب شد.

کریستن سن درباره او مى‏نویسد: «اگر درست ملاحظه شود او بیش از انوشیروان مستحق لقب عادل بود. بلعمى صراحتا مى‏گوید: در عدالت از انوشیروان برتر بود. همه تواریخ شرقى آن عهد در این معنى متفقند که هرمزد نسبت به ضعفا و مظلومین خیرخواه و نسبت به بزرگان سختگیر بود … مثلا طبرى … گوید: هرمزد، پسر خسرو، پادشاهى باادب و احسان و دوستدار ضعیفان و فقیران بود و بر اشراف سخت مى‏گرفت. پس در کین او ثابت شدند و او نیز کین آنان در دل گرفت … حس دادگرى او در حق رعیت فوق العاده بود.» «۱۹»

بلعمى درباره هرمز مى‏نویسد: «… چون انوشیروان بمرد، هرمزد ملک بگرفت و همه کارها بر وى راست شد، و درویشان و ضعیفان را نیکو داشتى، و قوى را شکسته داشتى، تا قوى و ضعیف همه راست شدند و قوى بر ضعیف ستم نیارست کردن، و جهان از داد وى پر شد …» «۲۰» سپس مى‏نویسد: «… و لیکن آن عیب بودش که مردمان بزرگ را خرد داشتى و حق ایشان نشناختى و درویشان و حقیران را برکشیدى به مرتبه بزرگ و گفتى که بر ضعیفان ستم نکنند، و هرکه بر ضعیفى ستم کردى او را بکشتى تا به‏شمار آمد که سیزده هزار مهتران و بزرگان عجم کشته بود و بدین سبب درویشان او را دوست و مهتران او را دشمن داشتند … «۲۱»

رفتار عادلانه هرمزد نسبت به مظلومین و امتناع او از آزار عیسویان و سایر ادیان و مذاهب، کینه روحانیان زردشتى را علیه او برانگیخت و سبب گردید که غیر از نجبا و

 

شهریارى اشراف، روحانیان بزرگ زردشتى نیز با او از در دشمنى درآیند. «۲۲» هرمزد غیر از مشکلات داخلى مجبور بود با هونها در شمال و ترکان در شرق، و حکومت بیزانس در غرب، دست و پنجه نرم کند. در جنگ با هونها و ترکان، بهرام چوبین فرمانده بزرگ نظامى هرمزد توفیق یافت. ولى در جنگ با رومیان مواجه با شکست گردید و مورد بیمهرى شاه قرار گرفت.

در نتیجه بهرام که مورد علاقه نظامیان بود راه عصیان پیش گرفت. با اینکه بهرام چوبینه از طرف مورخان و تنظیم‏کنندگان روایات، که وابسته به طبقات ممتاز بودند، مردى بدنهاد و نابکار معرفى شده است ولى فردوسى او را سردارى لایق و دادخواه معرفى مى‏کند:

به لشکر چنین گفت پس پهلوان‏

که اى نامداران روشن‏روان‏

چو خواهید کایزد بود یارتان‏

کند روشن این تیره بازارتان‏

کم‏آزار باشید و هم کم زیان‏

بدى برنبندید هرگز میان‏

بهرام براى بیدارى و انتباه سربازان خود چون شنید که یکى از همراهانش از پیرزنى کاه خریده ولى بهایش را نداده است بیدرنگ او را از کمر به دو نیمه کرد.

بطورى که از تاریخ بلعمى برمى‏آید: همینکه ده سال از پادشاهى هرمزد گذشت، مخالفان از هرطرف سر به طغیان برداشتند. بهرام در جنگ با ترکان پیروز شد و بار دیگر یاغیان از در سازش درآمدند، و چون ارکان حکومت ساسانیان را متزلزل دید، بعد از پیروزى بر ترکان، دعوى سلطنت کرد و خود را از دودمان اشکانى معرفى نمود و به یارى سربازان، که هواخواه او بودند، پیروزیهایى کسب کرد و آشکارا گفت:

چو آزرمها بر زمین برزنیم‏

همه بیخ ساسان زبن برکنیم‏

نجبا و اشراف که موقع را مناسب دیدند، شاه را دستگیر و کور کردند و پسرش خسرو دوم را در ۵۹۰ میلادى به جانشینى او برگزیدند. اما بهرام چوبین که خود را از دودمان اشکانى مى‏دانست، پایتخت را محاصره کرد و تاج شاهى بر سر نهاد و به نام خود سکه زد.

خسرو دوم ناچار به امپراتور روم «موریکیوس» پناه برد و از وى استمداد نمود. امپراتور خواهش او را پذیرفت و خسرو با کمک سپاهیان روم، بهرام چوبین را از میان برداشت.

در نتیجه این کمک همه ارمنستان از دست ایران خارج شد و سرحد شمالى به دریاچه وان و تفلیس رسید، ولى این وضع دوام نیافت و با مرگ امپراتور روم، خسرو در مقام انتقام برآمد.

غیر از ارمنستان، رها، کاپادوکیه، قیصریه و بعدا سوریه، انطاکیه، دمشق و بیت المقدس را تصرف نمود. در سال ۶۱۶ پس از تصرف غزه، قاهره و اسکندریه را نیز تسخیر کرد و به حدود حبشه رسید و سپس با تسخیر آنقره (آنکارا) و قسطنطنیه و شکست هیاطله، موفقیت نظامى عظیم و بیسابقه‏اى به دست آورد. اما حکومت بیزانس آرام ننشست، امپراتور جدید «هرقل» (هراکلیوس) در ظرف چند سال نه تنها مناطق از دست داده را تسخیر کرد، بلکه تیسفون را محاصره نمود. خسرو که در جبهه داخلى پشتیبانى نداشت به دست نزدیکان خود گرفتار و مقتول گردید و چراغ عمر شهریار ستمکارى که در وصف خود مى‏گفت «انسانى جاویدان درمیان خدایان، و خدایى بسیار توانا درمیان آدمیان؛ صاحب شهرت عظیم،

 

که با خورشید طالع مى‏شود و دیدگان شب عطا کرده اوست» «۲۳» براى همیشه خاموشى گرفت.

در ایامى که نهضت اسلامى در خاک عربستان راه رشد و کمال مى‏پیمود، در سرزمین ایران ظلم و بیدادگرى به حد اعلاى خود رسیده بود. خسرو دوم که سلطانى حریص بود، کمر مردم را زیر بار مالیاتهاى سنگین خرد کرد. «اگر هرمزد چهارم به بزرگان سختگیرى مى‏کرد و رعیت را مى‏نواخت، خسروپرویز بالعکس، براى آکندن گنج، هم رعایا را مى‏آزرد و هم بزرگان را رنجیده‏خاطر مى‏کرد.» «۲۴» این پادشاه صمیمى‏ترین همکاران خود را به دیار نیستى فرستاد.

ثعالبى مى‏گوید: «خسرو را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید، پادشاه توقیع فرمود که اگر براى او دشوار است که به تمام بدن نزد ما آید ما به جزئى از تن او اکتفا مى‏کنیم، تا کار سفر بر او آسانتر شود، بگویید سر او را به درگاه ما بفرستند … ظلم او نسبت به فقرا و اغنیا حدودى نداشت، وى در دوران سلطنت ۳۸ ساله خود گنجها و تجملات بسیار فراهم نمود.» «۲۵»

در سال هجدهم سلطنت، مالى که خسرو به گنج جدید خود در تیسفون نقل کرد، قریب ۴۶۸ میلیون مثقال زر بود، که اگر هم درهم ساسانى را یک مثقال بگیریم تقریبا معادل ۳۷۵ میلیون فرانک طلا مى‏شود. از این گذشته مقدار کثیرى جواهر و جامه‏هاى گرانبها داشت که بیشتر از عجایب روزگار بود … بعد از سیزده سال سلطنت، در گنج او ۸۰۰ میلیون مثقال نقود جمع شده بود، و چون پادشاهى او به سى سال رسید باوجود جنگهاى طولانى و پرخرجى که کرد، میزان نقود او به ۱۵۰ میلیون مثقال بالغ گردید که تقریبا معادل ۱۳۰۰ میلیون فرانک طلاست؛ و این علاوه بر غنایم جنگ بود. افزایش ثروت او در سالهاى اخیر به سبب وصول بقایاى مالیاتى بود که بدون اندک ترحم و رعایتى از مردم مى‏گرفتند. از این گذشته مبالغى کثیر به عنوان غرامت اموالى که از خزانه او سرقت شده و به طرق مختلف تلف گشته بود، از مردمان گرفت. «۲۶»

موافق روایات بى‏پیرایه طبرى، خسرو دوم در حرم خویش سه هزار زن داشته است؛ غیر از دخترانى که خدمتکار یا مغنى و مطرب او بوده‏اند. سه هزار خادم مرد و ۸۵۰۰ مرکب و ۷۶ فیل و دوازده هزار قاطر براى حمل بنه داشته است. خسروپرویز تنها از لحاظ اقتصادى کشور را فقیر نکرده بلکه بر اثر جنگهاى فراوان او عده کثیرى از جوانان و طبقه فعال کشور، که در خدمت نظام بودند، از بین رفتند. در سالهاى آخر سلطنت، خسرو با قهر طبیعت روبرو شد: طغیان عظیم دجله، تنها قسمتى از اراضى حاصلخیز را به باتلاق تبدیل نکرد بلکه قسمتى از کاخ شاهى را نیز از بین برد. وى در سالهاى آخر سلطنت با طغیان نجبا و فرماندهان قسمتها مواجه گردید و عاقبت به دست یکى از پسران خود که از شاهزاده خانم رومى متولد شده بود، کشته شد. در دوره طولانى سلطنت خسرو دوم بزرگترین تحمیلات براى تأمین جاهطلبیهاى این پادشاه بر مردم وارد آمد. دوازده چیز شگفت‏انگیز از دستگاه خسرو

 

حکایت کرده‏اند که از آنجمله است: قصر تیسفون، درفش کاویانى، زن او شیرین، رامشگران و مغنیان دربار: سرکش و باربذ، ریذک خوش‏آرزو، شبدیز، فیل سفید. «۲۷»

دیگر از عجایب دستگاه خسرو پرویز:

… یکى شطرنجى بود که مهره‏هایش را از یاقوت و زمرد ساخته بودند؛ دیگر نردى از بسدّ و فیروزه؛ دیگر قطعه زرى به وزن ۲۰۰ مثقال که چون موم نرم بود و مى‏توانستند به اشکال مختلف درآورند؛ دیگر دستارى که شاه دست را با او پاک مى‏کرد و چون چرکین مى‏شد در آتش مى‏افکندند آتش چرک را پاک مى‏کرد ولى آن را نمى‏سوخت (ظاهرا این دستار از پنبه کوهى بود). خسرو تاجى داشت که شش من زر خالص در آن به کار برده بودند و مرواریدهاى آن تاج هریک به مقدار بیضه گنجشک بود، یاقوتهاى رمانى آن در شب چون چراغ روشنایى مى‏داد … و آن را در شبان تار به‏جاى چراغ به کار مى‏بردند. زمردهایش دیده افعى را کور مى‏کرد؛ زنجیرى به طول ۷۰ زرع از سقف آویخته و تاج را به قسمى بر آن بسته بودند که بر سر پادشاه قرار مى‏گرفت و از وزن آن آسیبى به او نمى‏رسید. «۲۸»

ثعالبى تخت طاقدیس را چنین توصیف مى‏کند:

این سریرى بود از عاج و ساج که صفایح و نرده‏هاى آن از سیم و زر بود. ۱۸۰ ذراع طول و ۱۵۰ ذراع عرض داشت، روى پله‏هاى آن را با چوب سیاه و آبنوس زرکوب فرش کرده بودند. آسمانه این تخت از زر و لاجورد و صور فلکى و کواکب و بروج سماوى. و هفت کشور و صور پادشاهان و هیأتهاى آنان را در مجلس بزم و رزم و هنگام شکار بر آن نقش کرده بودند، و در آن آلتى بود براى تعیین ساعات روز. چهار قالى از دیباى بافته مرصع به مروارید و یاقوت در آن تخت گسترده بودند که هریک مناسبت با یکى از فصول سال داشت. «۲۹»

مرحوم مشیر الدوله مى‏نویسد:

خسرو پرویز بعد از انوشیروان معروفترین شاهان ساسانى است. از قصور عالى و حرمسرا و تجملات دربار او حکایتها مانده و از او شعراى دوره اسلامى داستانها گفته یا سروده‏اند. خزانه و گنجها و تجملات او را احدى از شاهان سابق ساسانى نداشته؛ عده زنان این شاه را مورخین سه‏هزار نوشته‏اند. علاوه بر اینها چند هزار کنیزک براى سرودن و نواختن، جزو حرمسراى او بودند. از اینجا مى‏توان فهمید مخارج دربار ایران در آن زمان چه بود، و اگر در نظر آوریم که خسرو پرویز در مجلس محاکمه، در مقام مدافعه از خود مى‏گفته که موجودى خزانه ایران را چهار برابر کرده، و مخارج جنگهاى ۲۵ ساله او را با بیزانس علاوه کنیم به آسانى‏

 

مى‏توان دریافت چه تحمیلاتى در زمان او به مردم ایران شده است.

با مرگ خسرو پرویز، بار دیگر فئودالیسم در سراسر ایران سایه افکند. در طى چهار سالى که بین مرگ خسرو دوم و جلوس یزدگرد سوم، آخرین شاه ساسانى، فاصله است، دوازده پادشاه بر تخت سلطنت جلوس کردند، که جملگى آلت دست قدرتمندان و فئودالهاى بزرگ بودند، و به قول دکتر گیرشمن: «تاج بر سر مى‏گذاشتند تا چند ماه بعد کشته شوند. چون مرد کم آمد، زنان را بر تخت نشاندند؛ چنانکه دو دختر خسرو، پوران و آذرمیدخت به سلطنت رسیدند.»

عاقبت در سال ۶۳۲ م. شاهزاده‏اى را که از ترس جان به استخر پناه برده بود پیدا کردند و تاج شاهى بر سر او نهادند. این شاهزاده نگونبخت یزدگرد سوم بود. با اینکه در زمان سلطنت این پادشاه ظاهرا همه ایران زیر فرمان پادشاه واحدى درآمد ولى در حقیقت، سرداران لشکر، یعنى سپاهیانى که در نتیجه سیاست نظامى انوشیروان هریک بر خطه‏اى از ایران فرمانروایى داشتند، حاضر نبودند از حکومت مرکزى اطاعت کنند. آنها منطقه نفوذ خود چون تیول و اقطاعى که از پدر به آنها رسیده است تصور مى‏کردند. ولى این ملوک- الطوایفى جدید در مقابل اعراب بادیه‏نشین که جز تعصب مذهبى و فکر غارتگرى سرمایه‏اى نداشتند تاب مقاومت نیاورد. به فرمان عمر بن الخطاب حمله نظامى اعراب آغاز گردید.

 ______________________________
(۱۴). ایران در زمان ساسانیان، پیشین، ص ۴۶۰؛ و نگاه کنید به: ترجمه تاریخ طبرى، پیشین، ص ۱۷۰ و ۱۷۱٫

______________________________
(۱۵). جنگهاى ایران و روم، پیشین، ص ۱۵۳ (به اختصار).

______________________________
(۱۶). تاریخ ادبى ایران، پیشین، ج ۱، ص ۲۴۶٫

(۱۷). ایران در زمان ساسانیان، پیشین، ص ۴۰۳٫

______________________________
(۱۸). تاریخ ادبى ایران، پیشین، ص ۲۴۷٫

(۱۹). ایران در زمان ساسانیان، پیشین، ص ۴۶۲ و ۴۶۳ (به اختصار).

(۲۰ و ۲۱). ترجمه تاریخ طبرى، پیشین، ص ۱۷۶٫

______________________________
(۲۲). همان، ص ۱۷۶؛ و تاریخ الرسل و الملوک، پیشین، ص ۲۱۱٫

______________________________
(۲۳ و ۲۴). ایران در زمان ساسانیان، ص ۴۷۱ به بعد.

(۲۵). همان، ص ۴۷۱ به بعد.

(۲۶). همان، ص ۴۷۴٫

______________________________
(۲۷). نگاه کنید به: ترجمه تاریخ طبرى، پیشین، ص ۲۲۱٫

(۲۸ و ۲۹). ایران در زمان ساسانیان، پیشین، ص ۴۸۷ و ۴۸۸٫

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۱، ص: ۶۲۳

http://www.vatanfa.com/?s=شخصیت-خسرو-پرویز