طرز حکومت و سازمان ادارى‏ دوره هخامنشیان

تمدن ایران در عهد هخامنشیان‏

طرز حکومت و سازمان ادارى‏

در عهد هخامنشیان، رژیم استبدادى مطلق حکومت مى‏کرد. شاه خود را نماینده اهورامزدا مى‏شمرد و چون شاهانى در زیر فرمان او بودند به نام شاه شاهان یا شاهنشاه خوانده مى‏شد و ملل متنوعى که زیر یوغ او بودند (جز یونانیان) به این لقب اعتراضى نداشتند. کلام شاه قطعى و نافذ و لازم الاجرا بود و مى‏توانست هرکس را بخواهد بدون محاکمه و رسیدگى به کشتن دهد. گاه شاه این حق را به مادر و یا زن سوگلى خود نیز مى‏داد و آنان نیز در صدور فرمان قتل اشخاص آزادى داشتند. از بزرگان مملکت، کمتر کسى را جرأت آن بود که از شاه خرده‏گیرى کند.

درمیان سلاطین هخامنشى کورش و داریوش تنها به سلطنت دلخوش نبودند بلکه آنها بطور مؤثر در امور حکومتى مداخله داشتند ولى سلاطین متأخر این سلسله بیشتر کارهاى مملکت را به اشراف و خواجگان حرمسرا واگذار کردند و خود به عشق‏بازى و قمار و شکار پرداختند؛ چنانکه فى المثل اردشیر سوم از ۳۶۰ همخوابه‏اى که داشت، ۱۵۰ پسر پیدا کرد.

کورش، بنیانگذار سلسله هخامنشى، مردى بزرگ و نابغه بود. «به گفته امرسون‏ «۵۲» همه از تاجگذارى او شاد شدند. روح شاهانه داشت و شاهانه به کار برمى‏خاست. در اداره‏

______________________________
(۴۹). شاهنشاهى هخامنشى، پیشین، ص ۲۶۸٫

(۵۰).Mon Ferdinand de Lesseps

(۵۱). تمدن هخامنشى، ج ۱، پیشین ص ۱۷۵٫

(۵۲).Emerson

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۱، ص: ۴۰۸

امور به همان‏گونه شایستگى داشت که در کشورگشاییهاى حیرت‏انگیز خود چنین بود. با شکست‏خوردگان به بزرگوارى رفتار مى‏کرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهربانى مى‏کرد.

پس مایه شگفتى نیست که یونانیان درباره وى داستانهاى بیشمار نوشتند و او را بزرگترین پهلوان جهان پیش از اسکندر دانسته‏اند. او کشورهایى را که پیش از او در تحت تسلط آشور و بابل و لودیا (لیدى) و آسیاى صغیر بود، ضمیمه ایران ساخت و از مجموع آنها یک دولت شاهنشاهى و امپراتورى ایجاد کرد که بزرگترین سازمان سیاسى پیش از دولت روم قدیم و یکى از بهترین ادوار حکومت و فرمانروایى، در همه دوره‏هاى تاریخى به‏شمار مى‏رود.

کورش، کشورگشایى بود که بیش از هرکشورگشاى دیگر او را دوست مى‏داشتند.

پایه‏هاى سلطنت خود را بر بخشندگى و خوى نیکو قرار داده بود. دشمنان او از نرمى و گذشت او آگاه بودند، او مى‏دانست که دین از دولت نیرومندتر است؛ به‏همین جهت است که وى هرگز شهرها را غارت نمى‏کرد و معابد را ویران نمى‏ساخت، بلکه نسبت به خدایان ملل مغلوب به چشم احترام مى‏نگریست و براى نگهدارى پرستشگاهها و آرامگاههاى خدایان از خود کمک مالى نیز مى‏کرد؛ حتى مردم بابل، که در برابر او ایستادگى کرده بودند، در آن هنگام که احترام وى را نسبت به معابد و خدایان خویش دیدند بگرمى گرد او جمع شدند. هر وقت سرزمینى مى‏گشود با کمال تقوى و ورع قربانیهایى به خدایان محل تقدیم مى‏کرد. مانند ناپلئون همه ادیان را قبول داشت و میان آنها فرقى نمى‏گذاشت و با مرحمتى بیش از ناپلئون به تکریم همه خدایان مى‏پرداخت … کورش و داریوش برخلاف امپراتوران روم سعى نمى‏کردند تا ملل مغلوب را به پایه فرهنگ و تمدن خود برسانند. آنها بخوبى از سابقه درخشان فرهنگ و تمدن بین النهرین و مصر و بعضى دیگر از کشورهاى تابعه باخبر بودند» «۵۳» و به قول دکتر گیرشمن: «اگر هخامنشیان این ممالک را با سطح تمدن مخصوص خود تطبیق مى‏دادند، سیر قهقرایى به‏شمار مى‏رفت. کورش با حسن تدبیرى که داشت استقلال داخلى وسیعى به کشورهاى تابعه عطا نمود و داریوش از این سیاست زیرکانه تبعیت نمود.

در نتیجه‏این روش عاقلانه، ایرانیان کورش را پدر و یونانیان وى را «سرور» و قانونگزار و یهودیان به مناسبت محبت فراوانى که در حق آنان کرده بود وى را «ممسوح پروردگار» محسوب مى‏داشتند.» نقص بزرگى که حیات افتخارآمیز او را لکه‏دار کرد آن بود که گاهى بر عقل خود چیره شده به کشتارهاى بیرحمانه‏اى دست مى‏زد؛ این قساوت و بیرحمى به فرزند نیمه‏مجنون او کمبوجیه به ارث رسید.» «۵۴»

پروفسور ایلیف شرقشناس انگلیسى مى‏نویسد:

گرچه بنابر تصور عمومى یونانیان، شاهنشاهان ایران، سلطان مستبد، «بازیلیوس» و نمونه کامل مطلق العنانى بودند، معهذا در حقیقت قدرت آنها بوسیله سنن و رسوم قدیمه تا اندازه زیادى محدود بود. فرمانها و دستورهاى شاه که چنین امپراتورى‏

______________________________
(۵۳). تاریخ تمدن (کتاب اول- بخش اول)، پیشین، ص ۵۱۸ به بعد (به اختصار).

(۵۴). همان، ص ۵۲۰ به بعد.

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۱، ص: ۴۰۹

بزرگى را سرپا نگاه داشته بود، نمى‏توانست از ناحیه یک سلطان مستبد و بدون مسؤولیت باشد بلکه از طرف شوراى سلطنتى صادر مى‏شد. حکومت بطرز محسوسى نسبت به اقلیتهاى مذهبى مدارا و اغماض مى‏نمود. مذهب و رسوم ملى اینهمه اتباع با دقت بسیار رعایت و اکثر بوسیله شخص پادشاه در کشورهاى مربوطه تشویق و ترویج مى‏شد … گرچه ایرانیان بعضى اوقات بیرحم بودند ولى روى‏هم‏رفته نسبت به دشمنان مغلوب خود با رحم و عطوفت رفتار مى‏نمودند و فقط با خائنین به خشونت و سنگدلى رفتار مى‏شد. هیچیک از پادشاهان ایران داراى سبعیت محض، لذت بردن از قساوت و سابقه قتل عامهاى دامنه‏دارى که پادشاهان آسورى، بخاطر شخص خود و به هواى نفس خویش، مى‏نمودند، نبودند؛ ولى استبداد شرقى در بعضى موارد در اعمالى نظیر کشتن بردیا به دست کامبوزیا قبل از نبرد مصر، نمایان شد. «۵۵»

داریوش پس از زمامدارى از روش آزادمنشانه کورش تبعیت نکرد، جنبشهاى استقلال- طلبانه‏اى که درمیان ملل تابعه ظهور کرده بود، سبب گردید که داریوش به شدت عمل پردازد. براى آنکه خوانندگان بهتر به اوضاع و طرز فکر او و اشراف آن روزگار واقف شوند، قسمتى از مذاکراتى را که پس از پایان سلطنت بردیا (گئوماتا) بین هفت تن از بزرگان کشور، براى تعیین رژیم حکومت و تعیین زمامدار جدید، صورت گرفت از جلد سوم تاریخ هرودت نقل مى‏کنیم:

پنج روز پس از استقرار آرامش، هفت نجیب‏زاده که قیام کرده بودند، شورایى براى بحث در پیرامون وضع آتیه کشور تشکیل دادند. نطقهاى آنان به نظر بعضى یونانیها باورنکردنى مى‏آید ولى این امر از حقیقت بودن آن چیزى نمى‏کاهد.

«اوتانوس» نجباى پارسى را تشویق کرد تا قدرت حکومت را در اختیار عموم مردم گذارند. وى اظهار داشت: به نظر من بعد ازاین نباید اداره کشور را به یک فرد واحد تفویض نمود. سلطنت مطلقه نه خوشایند و نه دلپذیر است.

بر شما معلوم است که کمبوجیه تا چه حد گستاخ شده بود و نیز گستاخى گئوماتاى غاصب (بردیا) را خودتان آزموده‏اید. چگونه مى‏توان سلطنت مطلقه را یک حکومت خوب دانست. سلطان مستبد هرچه مى‏خواهد، مى‏کند بدون اینکه درباره اعمال خود به هیچ مقامى گزارش دهد. با تقوى‏ترین مردم، اگر به این مقام عالى برسد، بزودى تمام صفات حسنه خود را از دست خواهد داد، زیرا هوس جاه‏طلبى نزد همه مردم به وجود مى‏آید و امتیازاتى که سلطان مستبد از آن برخوردار است وى را به گستاخى مى‏کشاند؛ ولى هرکس که این دو عیب یعنى جاه‏طلبى و گستاخى را داشته باشد، تمام عیوب را بالمجموع دارا خواهد بود؛

______________________________
(۵۵). میراث ایران، پیشین، ص ۱۸٫

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۱، ص: ۴۱۰

گاهى در مستى و زمانى تحت تأثیر هوسهاى جاه‏طلبانه بیرحمانه‏ترین اعمال را مرتکب مى‏شود. ظاهرا یک سلطان مستبد، باید از هوس و حسد مبرى باشد؛ لااقل به این دلیل که از انواع و اقسام نعم برخوردار است. ولى قضیه درست برعکس است و اتباع او به تجربه به صحت این امر پى‏مى‏برند. وى از اشخاص شرافتمند متنفر است و از وجود اینگونه اشخاص رنج مى‏برد، او فقط با پست‏ترین افراد روابط خوب دارد و گوش او همیشه براى شنیدن تهمتها آماده است و افراد خبرچین را به خود راه مى‏دهد. تعجب‏آور این است که اگر از او با رعایت اعتدال ستایش کنند، آزرده خاطر مى‏شود و اگر باصفا و صمیمیت به جانب او روند، مى‏رنجد و فقط پست‏ترین تملق‏گوییها را مى‏پسندد و به حساب مى‏آورد. و بالاخره وحشت- آورترین مخاطرات این است که وى قوانین کشور را لگدمال مى‏کند و به شرافت زنان تجاوز مى‏نماید و بدون رعایت هیچگونه تشریفاتى هرکس را، که مایل باشد، تسلیم دژخیم مى‏کند، ولى در حکومت دموکراتیک چنین نیست؛ اولا آن را «ایزونومى» «۵۶» مى‏گویند که به معنى تساوى قوانین و توزیع مساوى عدل و داد است؛ این زیباترین نامهاست. ثانیا در حکومت دموکراتیک هیچیک از بینظمیهایى که با سلطنت مستبده ملازمه دارد بوجود نمى‏آید. قاضى در آنجا با قرعه انتخاب مى‏شود. سازمانهاى ادارى باید حساب پس بدهند و همه محاسبات به نحو علنى به عمل مى‏آید. بنابراین من عقیده دارم که حکومت دموکراتیک را برقرار نماییم، زیرا همه‏چیز ناشى از مردم است.

پس‏ازآنکه سخن اوتانوس به پایان رسید، «مکابیز» آغاز سخن نمود و نجباى پارسى را به انتخاب اولیگارشى (یعنى حکومت چند نفرى) دعوت کرد. وى گفت: من با اوتانوس در مخالفت با حکومت استبدادى همداستانم و آنچه را وى دراین‏باره گفت تأیید مى‏کنم ولى هنگامى که ما را تشویق کرد که حکومت را به دست مردم بسپاریم، از راه صواب خارج شد. هیچ‏چیز نامعقولتر و گستاختر از یک جمع مخرب و زیانبخش نیست. آیا چیزى تحمل‏ناپذیرتر از این وجود دارد که براى اجتناب از گستاخى یک سلطان مستبد، خود را تابع ظلم و استبداد مردمى لجام گسیخته سازیم! اگر شاه دست به اقدامى بزند، از روى اطلاع است؛ مردم برعکس، نه عقل دارند نه شعور. واقعا هم چگونه مردمى که نه تعلیماتى دیده و نه داراى قوه تمیز هستند، مى‏توانند عقل و شعور داشته باشند. این مردم چشم و گوش بسته و بدون قضاوت خود را در هرامرى وارد مى‏کنند؛ مانند سیلى که هرچه را در مسیر خود مى‏بیند با خود مى‏برد. بهتر است توصیه کنیم دشمنان پارس، از حکومت دموکراسى استفاده کنند، ولى خودما بیاییم باتقوى‏ترین افراد را انتخاب کنیم و حکومت را به آنان بسپاریم. به نظر من، خود ما در زمره‏

______________________________
(۵۶).Isonomie

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۱، ص: ۴۱۱

این قبیل افراد هستیم. مطمئنا مردان خردمند و روشن‏بین، مشورتها و اندرزهاى عالى خواهند داد.»

پس از پایان سخن مکابیز، «داریوش» آغاز سخن کرد و چنین گفت:

نظریاتى که مکابیز برضد دموکراسى بیان کرد، به نظر من درست و پرمعنى بود ولى نظریاتى که بر له حکومت اولیگارشى بیان نمود، درست نیست. اگر هرسه نوع حکومت قابل پیشنهاد یعنى دموکراسى، اولیگارشى، و سلطنتى به حد کمال خود برسند، به نظر من، حکومت سلطنتى بر دو نوع حکومت دیگر بسیار مرجح است.

زیرا بطور قطع، هیچ حکومتى بهتر از حکومت فرد واحد نیست؛ درصورتى‏که آن فرد صالح و خیراندیش باشد. چنین فردى قادر است بر اتباع خود به نحوى حکومت کند که قابل ایراد نباشد. مذاکرات صورت مخفى دارد و دشمنان هیچگونه اطلاعى از آن حاصل نمى‏کنند، اما در حکومت اولیگارشى چنین نیست.

حتى اگر چنین حکومتى از چند نفر افراد ایجاد گردد، هرکدام از آنها مى‏خواهد نفر اول باشد، هرکدام از آنها مى‏خواهد عقیده خودش برترى یابد؛ و این امر باعث ایجاد تنفر متقابل و عصیان مى‏گردد. عصیان به کشتار و کشتار معمولا به بازگشت حکومت سلطنتى مطلقه منجر مى‏شود. از اینجا ثابت مى‏شود که تا چه‏اندازه حکومت فرد واحد بر حکومت چند نفرى ترجیح دارد.

از طرف دیگر هنگامى که حکومت و فرمانروایى با مردم باشد، محال است بینظمیهاى بیشمارى در کشور اتفاق نیفتد. همینکه فساد برقرار شد این امر هیچگونه کینه و نفرتى بین افراد رذل و شریر ایجاد نمى‏کند و برعکس، آنان را با رشته‏هاى، دوستى صمیمانه متحد مى‏سازد. زیرا آنها که کشور را بر باد مى‏دهند با هماهنگى کار مى‏کنند و از یکدیگر متقابلا حمایت مى‏نمایند. این افراد مرتبا به تبهکارى ادامه مى‏دهند تا زمانى که شخصیتى بزرگ برخیزد و آنان را سرکوب نماید و سلطه خود را بر مردم مستقر سازد. چنین شخصیتى مورد تحسین و تمجید قرار مى‏گیرد و این تشویق و تحسین او را به یک سلطان مستبد مبدل مى‏کند. از اینجا باز معلوم مى‏شود که حکومت سلطنتى از تمام حکومتها بهتر است. ولى در خاتمه، براى آنکه در یک جمله حق مطلب را ادا کنم، از شما سؤال مى‏کنم: آزادى ما از کجا آمده است؟ این آزادى را از چه‏کسى گرفته‏ایم؟

از مردم، از اولیگارشى، یا از سلطان؟ بنابراین چون صحیح است که فرد واحد ما را از اسارت نجات داده، به عقیده من باید حکومت فرد واحد را بپذیریم. بعلاوه ما نباید قوانین کشور را هنگامى که این قوانین خردمندانه است، لگدمال کنیم.

این کارى است خطرناک.

به این ترتیب سه نظر پیشنهاد شد و نظر داریوش از طرف چهار نفر دیگر که تاکنون اظهارى نکرده بودند، تصویب شد. همچنین تصمیم گرفتند آنکه اسبش در طلوع خورشید زودتر شیهه بکشد، به پادشاهى برگزیده خواهد شد.

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۱، ص: ۴۱۲

ولى اوتانوس که از استقرار رژیم دموکراتیک مأیوس شده بود، از آزمایش بخت خود صرفنظر کرد، بشرط آنکه هریک از ۶ نفر دیگر که به پادشاهى برگزیده مى‏شود، به وى و تمام اعضاى خانواده‏اش آزادى کامل اعطا نماید. داریوش به پادشاهى رسید، و به بهانه‏اى هریکى از هفت نجیب‏زاده را که از یاران سابق او بودند، تسلیم مرگ نمود تا حکومت مطلقه خود را ثابت نماید. «۵۷»

بااینحال اگر به گفته‏هاى هرودت اعتماد کنیم باید قبول کنیم که در دوره هخامنشى سلاطین در موارد بحرانى مجلس مشاوره‏اى از اشراف و رؤساى قبایل تشکیل مى‏دادند و راجع به امور مهم با آنها مشورت مى‏کردند.

همو در جاى دیگر مى‏نویسد که کمبوجیه عشق شدیدى به یکى از خواهران خود احساس کرد. چون ازدواج با خواهر، معمول نبود قضات شاهى را دعوت کرد و نظر همه آنها را پرسید. قضات پس از مشاوره و مطالعه گفتند: «هیچ قانونى نیست که برادرى را در زناشویى با خواهرش مجاز گرداند، اما قانون دیگرى هست که به پادشاه حق مى‏دهد هرچه دلخواه اوست بکند.» این جمله بهترین دلیل اختیارات نامحدود شاه است.

در کتاب ایران اقتصادى به نقل از جلد سوم تاریخ هرودت نوشته شده که: «بنادر یونانى که یک چند تحت تسلط ایران درآمد، غالبا توسط مستبدین اداره و رهبرى مى‏شد.

پس از شورش مردم در عهد داریوش، «مرداینوس» مستبدین یونانى را معزول و به مردم اجازه داد که سرزمین خود را با اصول جمهوریت اداره کنند و این سیاست درخشان شاهنشاه هخامنشى، موجب اعجاب مورخین گردید.» «۵۸» هرودت دراین‏باره مى‏نویسد: «آنهایى که وجود عقیده دموکراسى را در بزرگانى مانند اوتانوس تردید دارند، آیا درباره این اقدام مرداینوس چه خواهند گفت؟» «۵۹»

در کتب مذهبى قدیم ایران نیز همواره سلاطین به اجراى حق و عدالت دعوت شده‏اند. مثلا در داناى مینوگ خرد، پاسخ چهارده نوشته شده: «آن حکمران و پادشاهى، راست و درست است که در آبادى کشور کوشیده و بینوایان را آرامش و آسایش بخشد و آیین راست برپا دارد و بیداد و ستم را از خود و ملت خود دور سازد.» همچنین در پاسخ پانزده نوشته شده:

«یک دهخداى عادل و درستکار بهتر است از پادشاه ظالم یک مملکت.» زردشت در تعلیمات خود مردم را به مبارزه با سلاطین بیدادگر دعوت مى‏کند و کسانى را که با ستمگران همکارى مى‏کنند، مذمت مى‏نماید. در یسنا ۴۱ فقره ۲ نوشته شده: «اى اهورامزدا بشود که ما جاودان از کشور نیک تو بهره‏مند شویم؛ بشود که شهریار نیک در هردو جهان چه مرد و چه زن به ما سلطنت کند. تو اى درمیان موجودات، خوبترین!» «۶۰»

با این حال، سلاطین هخامنشى غیر از کورش براى حفظ مقام و موقعیت خود معمولا

______________________________
(۵۷). تاریخ هرودت، ج ۳، ترجمه، دکتر محمد حسین تمدن.

(۵۸). رحیمزاده صفوى، ایران اقتصادى.

(۵۹). تاریخ هرودت، ج ۳، پیشین.

(۶۰). یشتها، گزارش ابراهیم پورداود، ج ۱، ص ۱۲۷٫

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۱، ص: ۴۱۳

شدت عمل نشان مى‏دادند؛ چنانکه داریوش در آغاز کار براى فرونشاندن جنبشهاى استقلال- طلبانه، مخالفین خود را بشدت سرکوب کرد؛ ازجمله پس‏ازآنکه بر شهر بابل دست یافت، براى عبرت مردم سه هزار تن از بزرگان را به دار آویخت. ولى وى، که شاهى مدبر و کاردان بود، همینکه دست مخالفان را کوتاه کرد دریافت، که ملت مخدوم نسبت به توده‏هاى مغلوب سخت در اقلیت است و باید سیاستى عاقلانه در پیش گرفت و کلیه ملل تابعه را در حفظ زبان و آداب و سنن و اقامه مراسم مذهبى و اداره مؤسسات اقتصادى و هنرى آزاد گذاشت.

افلاطون در رساله قوانین خود راجع به طرز حکومت در ایران عهد هخامنشى مطالب جالبى نوشته که قسمتهایى از آن را نقل مى‏کنیم؛ مى‏گوید: «دو نوع حکومت وجود دارد یکى از آن دو، حکومت فردى و دیگرى حکومت مردم (دموکراسى) است. مهمترین نوع اول را ایرانیان دارند و بهترین نوع دوم را ما یونانیها دارا مى‏باشیم. تقریبا تمام انواع دیگر حکومت شاخه‏هاى این دو است. اما اگر بخواهیم آزادى و دوستى و خردمندى در کشور استوار باشد باید هریک از این دو را تا حدى دوست داشته باشیم. ادعاى من این است که هیچ شهرى را خوب نمى‏توان اداره کرد، مگر آنکه حکومت آن ترکیبى از این دو باشد.

حکومت فرد و حکومت مردم هریک بتنهایى از راه عدل منحرف شده‏اند … روزگارى اساس حکومت ایران و آتن نیز بر عدل بود اما امروز در این حکومتها عدل کمتر است. آیا مى‏خواهید دلیل آن را بدانید؟ زمانى حکومت ایران حدفاصل میان افسارگسیختگى و بردگى بود. هنگام پادشاهى کورش ایرانیان آزادى داشتند و همه مردان آزاد بودند و سرور و فرمانرواى بسیارى از مردمان دیگر نیز بودند. فرمانروایان، رعایاى خود را در آزادى سهیم کرده بودند، چون سربازان و سرداران همه را به یک چشم مى‏دیدند و با همه به برابرى رفتار مى‏کردند. سربازان در موقع خطر آماده جانفشانى بودند و در جنگ با جان مى‏کوشیدند. اگر درمیان ایرانیان مرد خردمندى بود که مى‏توانست اندرزى بدهد که مردمان را سودمند باشد، چنان مى‏کردند که همه مردم از خردمندى او استفاده کنند. پادشاه بر کسى حسد نمى‏ورزید، اما به همه آزادى مى‏داد تا آنچه مى‏خواهند بگویند و آن‏کس را که اندرز بهتر مى‏داد و رأى بهتر مى‏نمود گرامیتر مى‏داشت. این بود که کشور از هرلحاظ پیشرفت کرد و بزرگ شد، زیرا افراد آزادى داشتند و درمیان آنان محبت بود و نسبت به‏هم احساس دوستى و خویشاوندى مى‏کردند. اما چه شد که از این نعمت هنگام پادشاهى کمبوجیه محروم شدند و دوباره زیر فرمانروایى داریوش آن را به دست آوردند. آیا مى‏خواهید بدانید؟ عقیده من این است که کورش هرچند سردار خوبى بود ولى به تربیت فرزندان خود کم توجه کرد و به کارهاى خانواده خود نپرداخت زیرا کورش از ابتداى جوانى سرباز بود و ناچار تربیت فرزندان خود را به زنان واگذاشت و آنان فرزندانش را در ناز و نعمت پروردند و به این شاهزادگان آموختند که چون فرزندان شاهند آنچه را که براى خوشبختى لازم است دارا هستند. این بود که خودخواه و خودسر بار آمدند و اجازه نمى‏دادند کسى برخلاف رأى آنان چیزى بگوید و همه معاشران خود را وادار کردند که جز تحسین و تملق و چاپلوسى چیز دیگرى نگویند.

آرى این، روش تربیت شاهزادگان بود. تربیتى بود که زنان، بخصوص شهبانوان تازه-

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۱، ص: ۴۱۴

ثروت اندوخته به آنان داده بودند؛ زیرا مردان با جنگها و خطرها روبرو بودند و فرصت تربیت فرزندان را نداشتند.

کورش توجه نکرد که فرزندان او به نوعى دیگربار آمده‏اند و بدان سبب که از نعمت شاهزادگى بهره‏ور بودند به شیوه «مادى» نه به شیوه «پارسى» تربیت شده بودند؛ و مادیها فرزندان خود را توسط زنان و خواجه‏سرایان تربیت مى‏کردند. این بود که وقتى که کورش درگذشت، پسران او که با عیش‏ونوش و لذت‏پرستى بارآمده بودند، اول یک برادر، برادر دیگر را بکشت و قاتل نیز خود در اثر افراط در خوشگذرانى و شراب‏نوشى و سفاکى پادشاهى را از دست بداد. این بود سرنوشت حزین کمبوجیه پسر کورش.

شاهنشاهى بار دیگر توسط داریوش و هفت سردار به پارسیان بازگشت.

پدران این شاهزادگان گله‏هاى بزرگ از گاو و گوسفند و دیگر حیوانات در اختیار داشتند و مردمان نیز زیر فرمان آنان بودند، اما توجه نکردند فرزندانى که اینهمه ثروت و نعمت به آنان خواهند داد، تربیتى را که خود ایشان یافته بودند دارا شده‏اند یا نه، و خوى ایرانى کسب کرده‏اند یا نه؟ ایرانیان فرزندان زمین سخت و ناهموارند و زمین سخت و ناهموار، مادر درشتى و سختى است و نژادى نیرومند و توانا مى‏پرورد که مى‏تواند در زیر آسمان زندگى کند و بى‏خواب و خورش روزها به سر برد و با دشمنان مردانه بجنگد. نباید فراموش کرد که داریوش فرزند شاه نبوده و نازپرورده بار نیامده بود.

وقتى به تخت نشست، چون یکى از هفت سردار بود کشور را به هفت بخش تقسیم کرد و هنوز آثار تقسیمات او بجاست. داریوش قوانینى وضع کرد بدان منظور که مساوات را میان همه افراد برقرار کند. در قوانین خود به آنچه کورش به مردم وعده داده بود صورت عمل بخشید. بدین ترتیب، میان افراد ایرانى حس برابرى و دوستى و همبستگى ایجاد کرد و با بخشندگى خود مردمان را خوشدل ساخت. این بود که لشکریان او با شعف و طیب خاطر کشورهایى را که در قلمرو کورش نبود، برایش به دست آوردند. اما خشایارشا که جانشین داریوش شد چنانکه وصف کردم، بار آمده بود و شاهزاده‏اى نازپرورده بود.

آیا حق نداریم به داریوش خطاب کنیم و بگوییم: «اى داریوش چگونه پسندیدى که فرزند تو بدانگونه بارآید که فرزند کورش بارآمده بود. چه شد که خطاى کورش را ندیدى؟»

خشایارشا، که پرورده همان زینت شاهزادگان بود، به همان سرنوشت دچار شد که کمبوجیه. از آن زمان تاکنون واقعا درمیان ایرانیان شاه بزرگى پیدا نشده است، هرچند همه شاهان خود را بزرگ مى‏خواندند.

انحطاط آنان به تصادف و سرنوشت مربوط نیست. اعتقاد من این است که انحطاط شاهنشاهى آنان در اثر تربیتى است که نصیب شاهزادگان و پسران توانگران است، زیرا هیچکس از کودک و مرد، از جوان و پیر، نمى‏تواند صاحب فضائلى شود که لازمه بزرگى است، اگر تربیت او بدانگونه باشد که وصف کردم. این است آنچه معتقدم قانونگزار باید در نظر گیرد و ما یونانیها باید در نظر گیریم.

ایرانیان روزبه‏روز بدتر شدند و به سوى زوال رفتند، و علت انحطاط آنان این بود که‏

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۱، ص: ۴۱۵

آزادى فردى را پایمال کردند و ستمگرى و خودسرى را در مردمان فرمانروا ساختند و چون چنین کردند درمیان مردمان حس برابرى و همبستگى و دوستى را تباه ساختند.» «۶۱»

هگل ارزش معنوى هخامنشیان را در هوشیارى تاریخى و پیام آزادى ملل و رسالت جهانى آن مى‏بیند. از این نظر ایرانیان را نخستین ملت تاریخى مى‏داند و تأسیس سلسله هخامنشى را نقطه شروع تاریخ جهانى مى‏شمارد. مى‏نویسد: «شاهنشاهى هخامنشى دولتى بود امپراتورى به مفهوم جدید آن … مرکب از دولتهاى گوناگون، اما هرکدام از آنها فردیت خود را از نظر بنیادهاى سیاسى و سنن و نوامیس خویش محفوظ داشتند. همانطور که نور روشنى مى‏بخشد و به هرچیز حیات مخصوص مى‏دهد، فروغ شاهنشاهى ایران نیز بر ملل عدیده گسترده بود، و هریک شخصیت حاصل خود را نگاهداشته … و آن ترکیبى بود از اقوام مختلف که همگى آزاد مى‏زیستند.» «۶۲»

http://www.vatanfa.com/?s=طرز-حکومت-و-سازمان-ادارى‏-دوره-هخامنشیان