حکمیت تاریخ درباره کورش
- 1,276 بازدید
- 15 فوریه 2012
- کورش بزرگ
حکمیت تاریخ درباره کورش
کورش پس از تأسیس یک حکومت بزرگ، شامل ممالک متمدن و نیرومند شرق نزدیک و میانه، و تأمین حیثیت و افتخارى بزرگ براى خود و اعقاب خویش، در سال ۵۲۰ قبل از میلاد پس از ۷۰ سال عمر در کمال عزت و نیکنامى درگذشت. تقریبا تمام مورخان و سیاحان و خاورشناسان از این مرد بزرگ به نیکى یاد کردهاند.
هردوت کورش را پدرى مهربان و رئوف مىداند که براى رفاه مردم کار مىکرد.
وى مىنویسد: «کورش پادشاهى بود ساده، جفاکش، بسیار عالىهمت، شجاع و در فنون جنگ ماهر، که ایالت کوچک فارس را یک مملکت بزرگ نمود. مهربان بود و با رعایا سلوک مشفقانه و پدرانه مىنمود. بخشنده، خوشمزاج و مؤدب بود و از حالت رعیت آگاهى داشت.»
و در جاى دیگر او را آقاى تمام آسیا مىخواند و مىنویسد:
هنگام پادشاهى کورش و کمبوجیه قانونى راجع به باج و مالیات وضع نگردیده بود بلکه مردمان هدایا مىآوردند. در نتیجه تحمیل باج و مالیات، که در زمان داریوش معمول گردید، پارسیان گفتند که داریوش تاجر و کمبوجیه، آقا و کورش پدر بود. اولین را به جهت آنکه سودطلب بود، تاجر و دومین را چون سختگیر و بانخوت بود، ارباب و سومین را (کورش) بواسطه اینکه ملایم و رئوف بود و همیشه خیر و خوبى ملت خود را هدف قرار مىداد، پدر مىخواندند.
گزنفون مىنویسد: «او سطوت و رعب خود را در تمام روى زمین انتشار داد، بطورى که همه را مات و مبهوت ساخت. حتى یک نفر جرأت نداشت که از حکم او سرپیچى کند، و نیز توانست دلهاى مردمان را طورى با خود کند که همه مىخواستند جز اراده او، کسى بر آنها حکومت نکند.» در جاى دیگر مىنویسد: «کورش خوشگل، خوشاندام، جوینده دانش،
______________________________
(۶ و ۷). گزارشهاى باستانشناسى، مجلد چهارم. ص ۱۳۳ به بعد.
تاریخ اجتماعى ایران، ج۱، ص: ۳۸۶
بلندهمت، با محبت و رحیم بود. شداید و رنجها را متحمل مىشد و حاضر بود با مشکلات مقابله کند … کورش دوست عالم انسانیت و طالب حکمت و قوى الاراده و راست و درست بود.
به قول گزنفون، کورش معتقد بود که «هیچکس لیاقت حکومت ندارد مگر اینکه از لحاظ خصال روحى و اخلاقى قادرتر از زیردستان خود باشد.» گزنفون در کتاب سیروپدى یا تعلیم و تربیت کورش مىنویسد: «باید اذعان نمود که کورش فقط یک فاتح چیرهدست نبود، بلکه رهبرى خردمند و واقعبین بود و براى ملت خود پدرى مهربان و گرانمایه بهشمار مىرفت.» «۸»
به عقیده ریچاردن فراى:
… یک صفت دوران حکومت کورش همانا اشتیاق به فراگرفتن خویها و سنتهاى مردم فرودست و فرمانبر شاهنشاهى، و سپاسدارى دین و رسمهاى ایشان و میل به آفریدن یک شاهنشاهى آمیخته و بىتعصب بود. یک صفت دیگرش ادامه سازمانها و سنتهاى شاهان گذشته یعنى مادها بود، با این تفاوت که فقط کورش جانشین استیاک گشته بود، زیرا که بیگانگان، شاهنشاهى هخامنشیان را همان شاهنشاهى مادى و پارسى مىدانستند. درست است که پارسیان جایگاهى برتر داشتند و اگرچه وضع مانند سلطنت دوگانه خانواده هابسبورک نبود، اما بسیارى از صاحبمنصبان عالى در اوایل دوران هخامنشى از مادها بودند … فتوحات پارسیان واقعا بزرگتر از آن جهانگیران گذشته نبود … آنچه در این میان تفاوت داشت سیاست آشتىخواهانه کورش بود … براى رسیدن به این هدف، مردم فرودست مىباید با شاهنشاه همکارى کنند … «۹»
اشیل شاعر بزرگ یونانى ضمن نوشتهاى مىگوید: «کورش یک فانى سعادتمند بود، به تبعه خود آرامى بخشید.»
پیشوایان یهود. کورش را منجى و مسیح موعود مىخواندند و کتاب عزرا بابهاى اول و دوم و کتاب اشعیا، فصل چهل و پنجم مؤید این معنى است.
خاورشناسان نیز جملگى از بزرگى و کفایت کورش سخن گفتهاند و از متأخرین فضلا، مولانا «ابو الکلام آزاد» ضمن تفسیر چند آیه از سوره کهف معتقد است که ذو القرنین مذکور در قرآن همان کورش کبیر هخامنشى است.
در آرامگاه کورش این عبارت نوشته شده است: «اى انسان هرکه باشى و از هرکجا که بیایى، زیرا مىدانم که خواهى آمد، من کورشم که براى پارسیها این دولت وسیع را بنا کردهام. پس بدین مشتى خاک که تن من را مىپوشاند، رشک مبر!» پلوتارک مىنویسد:
«اسکندر پس از خواندن این جملات متأثر شد و چون دید که در آرامگاه کورش را گشوده و تمام اشیاء گرانبهایى را که با او دفن کرده بودهاند ربودهاند دستور داد مرتکب را بکشند.» «۱۰»
______________________________
(۸). گزنفون، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخى.
(۹). میراث باستانى ایران، پیشین، ص ۱۳۹٫
(۱۰). گزارشهاى باستانشناسى، پیشین، ص ۱۳۰ به بعد.
تاریخ اجتماعى ایران، ج۱، ص: ۳۸۷
با مرگ کورش آتش انقلاب و ناامنى در سراسر شاهنشاهى هخامنشى افروخته گردید، روح آزادیخواهى و استقلالطلبى ملل مغلوب زنده شد، و جانشینان کورش را برآن داشت که در سیاست آزادمنشانه او تجدیدنظر کنند.
کمبوجیه، پسر ارشد کورش، که در حیات پدر مدت هشت سال به عنوان پادشاه بابل حکومت مىکرد، پس از مرگ پدر نخست امنیت را در ایران برقرار ساخت و با کشتن برادر خود «بردیا» با خیال راحت به طمع کسب ثروت به مصر حمله برد و ظاهرا در این حمله پیروز شد و حدود امپراتورى ایران را تا رود نیل پیشبرد و پس از شکست فرعون و انتقال او به شوش با مردم مصر خوشرفتارى نمود و اصلاحاتى به نفع مردم آغاز کرد.
سپس کمبوجیه؛ براى آنکه تفوق پارسیان را به جهان آن روز تحمیل کند، تصمیم گرفت قواى خود را در سه جبهه براى جنگ گسیل دارد. در جنگ علیه قرطاجنه (کارتاژ) که در بحر الروم غربى تسلط داشتند؛ فنیقیان از به کار بردن نیروى نظامى علیه بستگان خود و مستعمره فنیقى سرباز زدند. در جبهه دوم پنجاه هزار قشونى که
پوشش عمومى یک نفر مادى
براى تسخیر واحه آمون فرستاده بود همه در بیابان تلف شدند. ظاهرا این شکستها در وضع روحى کمبوجیه تأثیر کرده و به او حال جنونى بخشید، تا جایى که مىگویند با خنجر خویش گوساله مقدس مصریان «آپیس» را که مىپرستیدند از پاى درآورد و نعشهاى مومیایى شده شاهان را از گور بیرون کشید. معابد را با پلیدیها آلوده کرد و به بتشکستن و بتسوزى پرداخت، و گمان مىکرد با این اقدامات تند و ابلهانه مىتواند تیشه به ریشه اندیشههاى باطل زند، و مردم مصر را از قید اوهام و خرافات رها سازد؛ غافل از آنکه مصریان چون او را دچار بیمارى صرع دیدند در صحت معتقدات خویش راسختر شدند و گمان بردند که بیمارى او کیفرى است که خدایان در حق او روا داشتند.
ویل دورانت مىنویسد: «کمبوجیه براى آنکه زشتیهاى حکومت مطلقه را هرچه بیشتر آشکار کند، همانکارى را کرد که ناپلئون بر اثر حملههاى دلدرد سخت خویش انجام
تاریخ اجتماعى ایران، ج۱، ص: ۳۸۸
مىداد؛ به این معنى که خواهر و همسر خود «روکسانا» و پسر پراکساسپس «۱۱» را به تیر زد و ۱۲ تن از بزرگان ایران را زندهبهگور کرد و به کشتن کراسوس فرمان داد و پس از آن پشیمان شد، و چون دانست که حکم او را اجرا نکردهاند خوشحال شد ولى کسانى را که از اجراى آن تن زده بودند، کیفر داد.» «۱۲» امستد مىنویسد: «داستان دیوانهگریهاى کمبوجى را در مصر باید گزافگویى شمرد. این دشنام، که بسیار بازگو شده که او یک گاو آپیس را کشت، دروغ است. در سال ۵۲۴ زمانى که کمبوجى با لشکرکشى در اتیوپى از مصر دور بود، گاو مقدس مرد. گاو آپیس بعدى تا سال چهارم سلطنت داریوش زنده ماند.» «۱۳» ریچاردن فراى نیز با امستد در این مورد همداستان است و مىگوید چون کمبوجیه از درآمد معابد کاست، کاهنان بر او شوریدند و داستانهاى دروغین درباره او پراکندند.
ظاهرا کمبوجیه پس از مراجعت به ایران خبر یافت که بردیا بر تخت و تاج او دست یافته و در اثر این نگرانى خودکشى کرده است. به عقیده امستد بردیا برادر تنى کمبوجیه است که در مارس ۵۲۲ خود را شاه خواند و مردم زیردست، پادشاهى او را پذیرفتند زیرا او سه سال باجها و سربازگیرى را معلق گذاشت ولى آزادگان شهرستانها به تحریک داریوش علیه او قیام کردند و به وى فرصت ندادند که اصلاحات اجتماعى خود را استوار کند. امستد مىگوید: «داریوش فقط از راه یک شاخه فرعى با خاندان شاهنشاهى بستگى داشت. هیچ دلیلى نیست باور کنیم که او را پس از شاه وارث تختوتاج مىدانستند.»
هرودت مىنویسد: «مغ … به آسودگى در مدت هفتماهى که تا پایان هشت سال سلطنت کمبوجیه باقى مانده بود، سلطنت کرد و در این مدت کارهاى نیک فراوان براى تمام اتباع خویش انجام داد، بطورى که وقتى کشته شد، همه در آسیا دریغ خوردند (به استثناى خود پارسیان). مغ براى تمام اقوام قلمرو پادشاهى خویش امریهاى فرستاد که از خدمت نظام و مالیات سهساله معاف مىباشند. این امریه را به محض جلوس بر تخت شاهى صادر کرد ولى در ماه هشتم از آن اطلاع یافتند.» داریوش پسازآنکه قدرت را به دست گرفت، قلم نسخ بر کلیه اصلاحات گئوماتاى کشید و بار دیگر سلحشوران و رؤساى دهکدهها را به مقام پیشین بازگردانید، چنانکه خود گوید: «من مرتعها و اموال منقول و کارکنان خانگى را به مردم سلحشور بازگردانیدم … در پارس و ماد و دیگر کشورها، من آنچه را گرفته شده بود بازگردانیدم …» البته در کتیبه بیستون که به امر قاتل گئوماتاى نوشته شده است، فقط آن طبقه از مردم را که بر اثر اصلاحات گئوماتاى زیان دیده بودند، جزء مردم به معنى وسیع کلمه، آورده است؛ و این شیوه کهنه مخالفان پیشرفت است که اکثریت مردم و عامه خلق را به حساب نمىآورند و فقط طبقات ممتاز را در شمار مردم مىشناسند. با اینحال و با توجه به آراء و نظریات مختلفى که از طرف مورخان ابراز شده است دیاکونوف معتقد است که: «ما نباید گئوماتا را کمال مطلوب مردمدوستى بدانیم. وى البته درمیان عامه خلق متحدانى براى خود
______________________________
(۱۱).Praxaspes
(۱۲). تاریخ تمدن (کتاب اول- بخش اول)، پیشین، ص ۵۲۰٫
(۱۳). شاهنشاهى هخامنشى، پیشین، ص ۱۲۳٫
تاریخ اجتماعى ایران، ج۱، ص: ۳۸۹
مىجست … از جهت دیگر نباید غلو کرد و پنداشت که گئوماتا پهلوانى انقلابى بود و بخاطر آزادى ماد مبارزه مىکرده است. کودتاى گئوماتا نهضت مردم نبوده، تحولى دربارى بود.» «۱۴» وى در جاى دیگر کتاب خود مىنویسد «گئوماتا که با یک کودتاى دربارى به قدرت رسیده بود، بر اثر کودتاى دربارى دیگرى نابود شد.» «۱۵»
«دکتر خنجى» طى رسالهاى با توجه به ریشههاى اقتصادى قیام گئوماتا مىنویسد:
… در جریان کار گئوماتا، حوادث به انتقال قدرت از دستى به دستى و از خاندانى به خاندان دیگر منحصر نمىماند و کار به مصادره اموال و مراتع و سوزاندن معابد و بخشودن مالیاتها و الغاى بیگارى مىکشد. آیا این
گئوماتا عامل کودتا علیه کمبوجیه
مطالب کافى نیست که ما را بر آن دارد تا مسائل حادى را که در آن زمان در جامعه ایرانى مطرح بود، بررسى نماییم و با تشخیص صحیح اینکه از مصادره اموال و اقدامات دیگرچه کسانى سود برده و چه کسان زیان دیدهاند و اینکه نظامات گئومات پاسخ چه نوع ضروریاتى بوده است و نیز با توجه به نقش مالیاتها و خراجها و اهمیت اقتصادى- اجتماعى آنها در قالب نظام هخامنشى، معلوم سازیم که اگرچه گئومات با نهضت خلق هم بر روى کار نیامده و گرچه شکل کار در ظاهر یک کودتاى دربارى بوده باشد، ولى این جریان و اقدامات او، علامت و نشانه بروز حالت بحران در روابط اجتماعى- اقتصادى جامعه هخامنشى بوده است. «۱۶»
داندامایف مىنویسد: به حکایت منابع تاریخى در دوران سلطنت گئوماتا (بردیا) در کشور هیچگونه شورش و طغیانى به وقوع نپیوسته. هرودت مىنویسد که در عهد بردیا آرامش برقرار بود و وى در مدت ۷ ماه سلطنت خود به الغاء بعضى عوارض دست زده، معافیت از مالیات در ایران عهد هخامنشى سابقه داشته و هربار شاهى که به تخت مىنشست، بقایاى مالیاتها را اخذ نمىنمود.» «۱۷»
ریچاردن فراى مىگوید:
برخى از تاریخنویسان در این نکته اصرار دارند که داریوش مردى غاصب و دروغگو بوده است. برخى دیگر از او دفاع مىکنند که بازگرداننده تخت شاهى به خاندان هخامنشى بود … در هرحال، داستان گئوماتاى مغ و به قدرت رسیدن داریوش، یکى از مهمترین داستانها و پرشورترین غوغاهاى تاریخ باستان بهشمار است.
______________________________
(۱۴ و ۱۵). تاریخ ماد، پیشین، ص ۵۲۹ تا ۵۳۲٫
(۱۶). دکتر خنجى (مقاله)، راهنماى کتاب، شماره ۳، ص ۲۸٫
(۱۷). ایران در دوران نخستین شاهان هخامنشى، پیشین، ص ۱۹۰ به بعد.
تاریخ اجتماعى ایران، ج۱، ص: ۳۹۰
بطورى که داریوش در کتیبهها با صراحت تمام نوشته، کمبوجیه، پسر کورش، براى آنکه با خیال راحت فرمانروایى کند، بردیا، برادر خود، را محرمانه کشت و این ماجرا را از مردم پنهان داشت. پساز چندى، مردى مغ به نام گئوماتاى از موقع استفاده کرد و گفت من بردیا پسر کورش هستم. همه مردم پارس، ماد و دیگر استانها به هواخواهى او برخاستند و او به تخت نشست. بالاخره داریوش به کمک یاران خود علیه او توطئهاى مىکند و او را مىکشد و به قول خودش، پادشاهى را که از دودمان او بیرون رفته بود بازمىستاند. بطورى که از نوشتههاى هرودت برمىآید پس از پایان کار، هواداران داریوش راجع به طرز حکومت جدید باهم مشاوره مىکنند. عدهاى از حکومت خاندانهاى اشرافى (اولیگارشى) و بعضى از دموکراسى و برخى از حکومت سلطنتى طرفدارى مىکنند، ولى سرانجام چنانکه بتفصیل خواهیم گفت، بنا به میل داریوش، حکومت فردى برقرار مىشود.