لباس و پوشاک بعد از اسلام‏

در آغاز نهضت اسلامى، اعراب بادیه‏نشین پوشاکهاى ساده سرتاسرى براى حفظ بدن از سرما و گرما به تن مى‏کردند و از هنر خیاطى کمترین اطلاعى نداشتند ولى پس از آنکه حوزه قدرت و نفوذ سیاسى اعراب به آسیا و آفریقا و اروپا، بسط یافت، این قوم بادیه‏نشین، خواهى نخواهى تحت تأثیر تمدن و فرهنگ ملل مغلوب قرار گرفتند، از این زمان به بعد، دریافتند لباسهایى برازنده‏تر از آنچه دارند مى‏توان پوشید و طرز لباس پوشیدن بسیارى از ملل مغلوب را اقتباس کردند. شکوه و تجمل زندگى که در میان مردم ایران بسیار پیش‏رفته بود، اثر خود را بر افکار بعضى از آنان بخشید؛ دربار بغداد احساس کرد که متدرجا زیر تأثیر همسایگان شکست‏خورده خود قرار مى‏گیرد، گسترش تمدن و تجارت موجب پیدایش کارخانه‏ها و کارگاههاى مختلف پارچه‏بافى گردید؛ و شهر بغداد، به زودى صاحب تعداد بسیارى از این‏گونه موسسات شد و تولید انواع پارچه‏هاى لطیف ابریشمى و زربفت در آنجا رو به تزاید نهاد، در مغرب، بالعکس اعراب، با مورها و بربرها آمیختند، اینان مردمى خشن بودند که از جهت سطح تمدن از فاتحان خود اعراب نیز در مراحل عقبتر قرار داشتند … اعراب حتى آنها که در شهرهاى نزدیک یکدیگر مى‏زیستند، البسه مختلف دربر مى‏کردند … چنانکه مردم اقوام و قبایل مختلف، از شکل کفش و کلاه و لباس خود شناخته مى‏شوند … پوشاک مردان تونس، با پوشاک مردم مراکش تفاوت دارد.

علاوه‏براین در میان طبقات و صنوف مختلفى که افراد جامعه را تشکیل مى‏دهند، اختلاف عظیمى در پوشیدن لباس وجود دارد، نجیب‏زادگان و اشراف را از سربازان و مردم‏

______________________________
(۱ و ۲)- پوشاک باستانى ایرانیان، پیشین، ص ۲۱۵ و ۲۳۷٫

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۶۶

عادى مخصوصا از شکل عمامه‏شان مى‏توان بازشناخت و شغل و مقام هرکس را در برخورد نخستین تمیز داد.

پیشواى اسلام فرموده است که تجمل نباید در زندگى امت من راه یابد … لباس براى پوشانیدن عورت و حفظ انسان از تأثیرات سرما و گرماست و بهتر است از پنبه یا کتان باشد … پوشیدن لباس ابریشمى براى زنان مجاز و براى مردان ممنوع شناخته شده است … رنگهایى که انتخاب آنها بیشتر تأکید شده است، سفید و سیاه است … پوشیدن سیاه در نظر شیعیان مردود است؛ شاردن در سفرنامه خود درین‏باره مى‏نویسد: «در شرق، مخصوصا ایرانیان هرگز سیاه نمى‏پوشند این رنگ را شوم و مکروه مى‏دانند …

با اینکه رنگهاى سرخ و زرد کراهت دارد … دختران جوان غالبا لباسهاى سرخ مى‏پوشند، پوشیدن البسه سبزرنگ فقط براى سادات یا بازماندگان پیامبر مجاز است؛ ظاهرا در مسئله لباس اختلاف بسیارى میان حنفیها و شافعیها و مالکیها وجود دارد ولى فرقه حنبلى که سخت‏گیرترین فرق اسلامى است، در این مسئله قیود بیشترى را رعایت مى‏کند.

جنس و زیبایى لباس، به پوشنده آن اهمیت و اعتبار مى‏بخشد. تاورنیه، اصطلاح فارسى «قربت به لباس» را چنین معنى مى‏کند: «هرطور لباس بپوشى، به همان درجه مورد توجه و احترام هستى؛ و با لباس خوب به دربار و نزد بزرگان مى‏توان رفت.» در کتاب شرح مصر مى‏خوانیم: «اشراف مصر، هرچه بیشتر لباس بر تن خود کنند، بیشتر مورد توجه مردم قرار مى‏گیرند.» پس اگر شرقیان علاقه‏مند باشند که لباسهایشان تمیز و معطر باشد جاى تعجب نیست … معطر کردن آستینهاى لباس مخصوصا معمول بوده است … خلعت- بخشیدن به‏عنوان قدردانى، در نزد شرقیان، رسمى بسیار کهن است. به اعتبار قول مقریزى، نخستین کسى از امیران مسلمان که این رسم را معمول داشت، هرون الرشید بود که به جعفر بن یحیاى برمکى وزیر محبوب خود، خلعت داد … رواج این رسم تا آنجا پیش رفت که گاه امیر لباس خود را بیرون مى‏آورد و آن را بر تن کسى که مى‏خواست مورد لطف قرار دهد مى‏پوشانید … ترکیب خلعت همیشه ثابت نبوده، چه از جهت جنس پارچه و چه از جهت قطعاتى که آن را تشکیل مى‏داد، به نسبت خدمت پارچه‏گیرنده، متغیر بوده است … پوشیدن لباس سیاه به نشان ماتم، رسمى قدیم بوده که زن و مرد آن را رعایت مى‏کرده‏اند، مى‏دانیم که خلفاى عباسى نیز لباس سیاه را در مرگ امام ابراهیم بن محمد پوشیدند … در اسپانیا، هنگام حکمروایى خلفاى بنى امیه، لباس عزا سفیدرنگ بوده است … اعراب براى نشان دادن حال خشم خویش، لباسهاى زرد یا سرخ مى‏پوشیدند، در کتاب هزار و یکشب مى‏خوانیم که فلان: «لباس غضب، (یعنى لباس قرمز) پوشید ولى گویا این رسم، رسم ترکان‏

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۶۷

بوده است …» «۱»

امام محمد غزالى (متولد سال ۴۵۰ هجرى) در فصل سوم کیمیاى سعادت از همکارى صنعتگران با یکدیگر براى تأمین آسایش بشر سخن مى‏گوید و مى‏نویسد که «اصل دنیا سه چیز است، طعام و لباس و مسکن، اصل صناعت که ضرورت آدمى است، نیز سه چیز است برزگرى و جولاهى (بافندگى) و بنائى، لیکن این هریکى را فروع‏اند که بعضى ساز آن همى کنند، چون حلاج و ریسنده ریسمان که ساز جولاه مى‏کند و بعضى آنرا تمام مى‏کنند، چون درزى (خیاط) که کار جولاه تمام کند و این همه را به آلات حاجت افتد، از چوب و آهن و پوست و غیر آن، پس آهنگر و درودگر (نجار) و خراز و کفاش پیدا آمد؛ و چون اینهمه پیدا آمد، ایشان را به معاونت یکدیگر حاجت بود که هرکسى همه کارهاى خود نمى‏توانست کرد، پس فراهم آمدند تا درزى کار جولاه و آهنگر مى‏کند و آهنگر کار هردو مى‏کند .. پس میان ایشان معاملتى پدید آمد …» «۲»

لباس خلفا

بارتولد، ضمن توصیف خلافت عمر دوم، حتى از لباس او سخن مى‏گوید. راویان مى‏گویند که «خلیفه در خانه چگونه لباس مى‏پوشیده، رخوتش اعم از لباس رو یا زیر، چه‏رنگ بوده، عرض و طول ردایش چه‏اندازه بوده و بهاى همه پوشاکش به شرح زیر: کلاه (کمه) و دستار (عمامه)، پیرهن (قمیص)، لباس رو (قباء)، و گرته (قرطق) و کفش (خفتان) و بالابوش (رداء) که به دوازده درهم تقویم مى‏شده و از پارچه‏هاى مصرى تهیه شده بوده است.» «۳»

ابن خلکان، از قول ابو المقدام که معاصر عمر بن عبد العزیز و مردى فقیه بود مطالب سابق الذکر را تایید مى‏کند: «روزى عمر ابن عبد العزیز، خطبه مى‏گفت و من همه جامه‏یى که او بر تن داشت، نزد خود بها کردم، دوازده درهم بود و آن عمامه و قمیصى و سراویلى و ردائى و قلسنوه‏ «۴» و جفتى موزه بود …» «۵» باید توجه داشت که تمام خلفاى بنى امیه و بنى عباس، مانند عمر دوم ساده و بى‏پیرایه زندگى نمى‏کردند.

در منابع فارسى کتاب مخصوصى براى روشن ساختن انواع پارچه‏ها و چگونگى لباس مردان و زنان وجود ندارد، فقط در سفرنامه‏ها و بعضى آثار دیگر، گاه به مناسبت عروسى‏

______________________________
(۱)- ر. ب. آ. دزى، فرهنگ البسه مسلمان، ترجمه حسینعلى هروى، پیشگفتار، ص ۴ به بعد.

(۲)- امام محمد غزالى، کیمیاى سعادت، به اهتمام احمد آرام. ص ۶۵٫

(۳)- بارتولد، گزیده مقالات تحقیقى، ترجمه کریم کشاورز. ص ۳۸۷٫

(۴)- کلاه دراز.

(۵)- ابن خلکان، ج ۱، چاپ تهران. ص ۲۰۶٫

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۶۸

و یا جشنهایى که به افتخار سلاطین و خلفا برپا شده، اشاره‏یى به انواع پارچه‏ها و البسه معمولى آن روزگار شده است.

به‏طوریکه هجویرى متذکر شده است، پس از اسلام، نه‏تنها ساده‏پوشى و لباس بى‏پیرایه سخت معمول بود، بلکه پیشواى اسلام بخاطر تقوا اصرار داشتند که تا لباس کاملا پاره و وصله‏دار نشود، از دست ندهند، چنانکه خطاب به عایشه مى‏فرماید «رض لا تضیعى الثوب حتى ترقعیه» یعنى جامه را تا وصله‏ها و پیوندها بر آن نگذارى از دست مده؛ و مى‏گویند عمر مرقعه‏یى داشت که بر روى آن سى پیوند بود. «ولى از دوره بنى امیه به بعد در اثر کشورگشایى خلفا، و گرفتن غنایم از کشورهاى خاور میانه و سرازیر شدن سیل عوارض و مالیاتهاى گوناگون، عالم اسلام از هر جهت دگرگون شد و دیرى نگذشت که اعراب حتى در خوراک و پوشاک از ایرانیان و دیگر ملل متمدن تقلید و تبعیت کردند.

جاحظ مى‏نویسد: که هریک از پادشاهان را در پوشیدن لباس و به‏کار بردن عطر، رسمى و قرارى بوده است، برخى جامه نوین را فقط یکبار مى‏پوشیدند و بعضى لباس را ساعتى به تن مى‏کردند و به دیگرى مى‏بخشیدند؛ و جمعى پیراهن و جامه را چندان مى‏پوشیدند که از بها و رونق مى‏افتاد- اردشیر بابکان، یزدگرد، بهرام، انوشیروان و قباد، پیراهن را که دوبار به شستن رفته بود، براى خلعت به نزدیکان و اقربا، کنار مى‏گذاشتند؛ و ملوک عرب مانند معاویه و عبد الملک و سلیمان و عده‏یى دیگر هر پیراهن را چندبار به شستن داده و چندبار مى‏پوشیدند- یزید، ولید، مهدى، هادى، هارون و معتصم هیچ پیراهنى را جز یکبار نپوشیده‏اند، مگر پیراهنى که پارچه آن فاخر باشد و آنچه را که پادشاهان به روى پیراهن مى‏پوشیدند گاه تا یکسال به بر داشتند و برخى جامه‏هاى گرانبها را سالها مى‏پوشیدند- در استعمال عطر و به‏کار بردن مشک و دیگر عطریات، سلیقه پادشاهان متفاوت بود، بعضى موى خود را با روغن گل، معطر مى‏کردند و برخى تن خود را با عطرها و موى سر را با غالیه آلوده مى‏کردند و بعضى تن را با گلاب مى‏شستند …» «۱»

نظامى عروضى، ضمن گفتگو از جامه‏خانه عباسیان در عصر مأمون مى‏نویسد: مأمون در آن روز جامه‏خانه‏ها عرض کردن خواست و از آن هزار قباء اطلس معدنى و ملکى و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضى و اکسون هیچ نپسندید و هم سیاهى درپوشید و برنشست و روى به خانه عروس نهاد …»

به‏طوریکه اصطخرى در مسالک و ممالک نوشته، در منطقه پارس «پادشاهان قبا پوشند و بردگى، دراعه‏هاى فراخ (دراعه، یعنى جامه پنبه‏یى) پوشند و دستارهاى کوچک بندند و

______________________________
(۱)- کتاب تاج، پیشین، ص ۱۹۵ به بعد.

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۶۹

شمشیرها حمایل دارند و موزه‏هاى ایشان، تنگ‏ساق باشد و قاضیان، کلاهها بر سر نهند، چنان کى گوش بپوشند و طیلسان برافکنند و پیراهنهاى باریک پوشند و دراعه و موزه ندارند و دبیران پارس، دراعه و دستار دارند و اگر کلاه یا دستار دارند پوشیده باشد، و زى ایشان به زى اهل عراق نزدیک است …» «۱»

غزالى در نصیحه الملوک مى‏نویسد: «روز آدینه پیش از صبح برخیز و غسل کن و جامه درپوش که سه صفت در وى باشد؛ به تابستان دبیقى و تورى (توزى) و کتان؛ و زمستان، خز و دیبا و صوف و هر جامه که بدین صفت نبود، نه پسندیده حقست …»

عنصر المعالى در قابوسنامه از قول شیخ ابو سعید ابو الخیر مى‏نویسد: «آدمى از چهار چیز ناگزیر بود، اول نانى، دوم خلقانى (جامه کهنه)، سوم ویرانى (منزل)، چهارم جانانى (معشوق و همسر.») «۲»

یک مرد خوش‏لباس‏

در مقدمه کتاب تاج، اثر معروف جاحظ چنین نوشته شده است که «ابراهیم بن مهدى روزى به مجلس احمد بن ابى داود وارد گردید و احمد دید که خود را با زیباترین جامه‏ها آراسته است و پوششى دربر دارد، آهار و رنگین و از بهترین بافته‏هاى روى زمین و کلاهى بر سر نهاده است که دستارى از حریر به گردش بسته و از پیش‏وپس دو رشته آن آویخته و پیوسته و کفش زرد بر پا دارد و عصایى از چوب آبنوس و مکلل به طلا در دست و نگینى از یاقوت بر انگشترش دید که همى مى‏درخشید ..» «۳»

در شرح حال شیخ الرئیس ابو على سینا (متولد به سال ۳۷۰) مى‏خوانیم که پس از ترک بخارا، در وصف هیأت و کسوت ظاهرى خود در آن دوران مى‏نویسد: «لباس و هیأت من عبا و عمامه و تحت الحنک بود به شیوه فقها …» «۴»

ابن حوقل ضمن بحث در پیرامون (جامه و وضع مردم فارس) مى‏نویسد: «… اما جامه آنان: سلطان قبا مى‏پوشد و گاهى سلاطین آنجا اگرچه ایرانى هستند، دراعه (نوعى جامه دراز که جلو آن باز است) مى‏پوشند، و دراعه آنان جلوش گشادتر و گریبانهایش پهن و جیبهاى آن چون جیبهاى کاتبان؛ در زیر عمامه‏هایشان کلاههاى بلند راست. شمشیرها را با حمایل مى‏بندند، کمربند نیز دارند و کفشهایشان کوچکتر از خراسانیان است و در زمان ما، جامه سلطان تغییر یافته، زیرا غالبا یاران او جامه دیلم مى‏پوشند و قضات، دنیه (کلاه‏

______________________________
(۱)- نقل از استخرى، مسالک و الممالک، به اهتمام ایرج افشار.

(۲)- قابوسنامه، پیشین، باب چهارم، ص ۷۰٫

(۳)- کتاب تاج، پیشین، مقدمه، ص ۳۶٫

(۴)- نقد حال، پیشین، ص ۱۶۳٫

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۷۰

مخصوص قاضى) و کلاههاى شبیه آن‏که از نزدیک گوش بالا زده مى‏شود به سر مى‏گذارند و طیلسان و پیراهن و جبه مى‏پوشند؛ و دراعه و کفش برگشته و شکسته و کلاهى که گوشها را فراگیرد نمى‏پوشند. جامه‏هاى کاتبان چون جامه‏هاى کاتبان عراق است و قبا و طیلسان نمى‏پوشند. جامه بومیان آنجا حد وسط جامه کاتبان و بازرگانان است از قبیل طیلسان، و ردا و پارچه‏هاى قومسى و خز و عمامه و کفش ناشکسته و پیراهن و جبه و جامه‏هاى آستردار و اینان در زیبایى لباس و خوش‏پوشى بر یکدیگر برترى مى‏جویند و جامه‏هایشان مانند جامه‏هاى عراقیان است …»

اهمیت لباس در تعیین شخصیت‏

در فرهنگ رجال ابن الخطیب حکایت زیر دیده مى‏شود: «پس به خانه خویش بازگشتم و با خود گفتم براى شستن لباسها و پاک کردن آنها از آلودگیهایى که در زندان یافته است، به دهانه پل بروم، سپس از آنجا به ساحل مقابل فرار خواهم کرد، نزدیک رودخانه زنى را دیدم که در کار شستن لباس بود، به او گفتم که لباسهاى مرا هم که از تن بیرون کرده بودم بشوید و او یک زنار (روپوش ضخیم) براى پوشیدن به من داد، چون این لباس را به تن کردم، خواجه‏باشى به سوى من آمد، او شصت مرد اجیر کوهستانى همراه داشت که همه زنار (روپوش ضخیم) پوشیده بودند و وقتى که مرا در همان لباس دید، امر کرد مرا به طرف قلعه مشقوط ببرند که در آنجا مدت ۱۰ روز به‏عنوان بیگار کار کنم …» «۱» از جمله اخیر مى‏توان به نقش لباس در شخصیت و به فقدان حقوق بشر و آزادى فردى در آن روزگار پى برد.

بیهقى لباس و هیأت حسنک وزیر را در روزى که براى دادرسى به دیوان آمده بود چنین توصیف مى‏کند: «حسنک پیدا آمد بى‏بند، جبه‏اى داشت حبرى‏رنگ با سیاه مى‏زد خلق‏گونه و دراعه و ردائى سخت پاکیزه و دستارى نشابورى مالیده و موزه میکائیلى نو در پاى و موى سر مالیده زیر دستار پوشیده کرده، اندک مایه پیدا مى‏بود …» «۲»

جامه مردم بخارا بیشتر قبا بود و کلاه بلند نوکدار و مانند جامه‏هاى دیگر مردم ماوراء النهر بود.» «۳»

در آثار شعرا نیز جسته‏جسته مطالبى در پیرامون البسه مردم به چشم مى‏خورد: انورى در اشعار زیر به پارچه‏هاى زمستانى و تابستانى در قرون وسطا اشاره مى‏کند:

______________________________
(۱)- فرهنگ البسه مسلمانان، پیشین، ص ۱۸۷٫

(۲)- تاریخ بیهقى، پیشین، ص ۱۸۴٫

(۳)- محیط زندگى و آثار رودکى، پیشین، ص ۷۳٫

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۷۱

در حدود رى یکى دیوانه بود

سال و مه کردى به کوه و دشت گشت‏

در تموز و دى به سالى یک‏دوبار

آمدى در قلب شهر از طرف دشت‏

گفتى اى آنان، کتان آماده بود

زیر قرب و بعد این زرینه طشت‏

قاقم و سنجاب در سرما، سه‏چار

توزى و کتان به گرما، هفت و هشت‏

گر شما را با نوائى بد، چه شد

ور چه ما را بود بى‏برگى چه گشت‏

راحت هستى و رنج نیستى‏

بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت‏

انورى‏

ناصر خسرو «تیغ» و «قلم» را بهترین زینت مردان مى‏داند:

چهره و جامه نکو، زیب و جمال مرد نیست‏

ننگ باید مرد را ننگ از جمال و زیب و زن‏

عیب تو جامه‏ات نپوشد تیغ پوشد یا قلم‏

گرنه‏یى زن، یا قلم‏زن باش یا شمشیرزن‏

دست را چون مرکب تیغ و قلم کردى مدار

هیچ غم، گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن‏

*

مصنفات تو برپوشى و برک‏

هرجا رفوگران هنرور نوشته‏اند

نظام قارى‏

پوشى، جامه‏یى است که از آن عمامه و شال کمر مى‏کرده‏اند.

نشان‏پوشى و نقش علم نخواهد ماند

نماند بندقى و ریشه هم نخواهد ماند

نظام قارى‏

فردوسى، در بیت زیر به لباس طبقات متنعم اشاره مى‏کند:

یکى را دهد نوش از شهد و شیر

بپوشد به دیبا و خز و حریر

فردوسى‏

ساده‏ترین لباسها جل گاو بود: «… دهقان گفت اى جوان خدایتعالى مى‏داند که به غیر از جل گاوى هیچ ندارم، اگر اجازت فرمایى بر تو پوشم.» (تذکره دولتشاه)

جان را به علم پوش چو پوشیدى‏

تن را به ششترى و به کاکوئى‏

ناصر خسرو

پوشاک اشراف‏

در اشعار زیر به لباس طبقات ممتاز اشاره شده است:

به خز و قاقم و سمور و سنجاب‏

به زیورهاى نغز و در خوشاب‏

دو صد درج و در و عقیق بلور

هزار و چهل تنگ خز و سمور

گرشاسب‏نامه‏

مراد از خز، پوست حیوانیست که از سمور کوچکتر است.

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۷۲

ز کتان و ابریشم و موى و قز

قصب کرد پرمایه دیبا و خز

فردوسى‏

*

تا نبافند بریشم، خز و دیبا نشود

منوچهرى‏

قصبهاى زربفت و خزهاى نرم‏

که پوشندگان را کند مهد گرم‏

نظامى‏

پر کتان و قصب شد، انبارش‏

زر به صندوق و خز به خروارش‏

نظامى‏

به خز و اطلس اگر روزى التفات کنى‏

به قدر کن، نه اطلس کم است در بازار

کلاه و لباس اهل تصوف‏

دکتر ذبیح اللّه صفا، ضمن پژوهشى در تاریخ تعلیم و تربیت در ایران، از خرقه و لباسهاى اهل تصوف چنین یاد مى‏کند: «… داوطلبان ورود به عالم تصوف که معمولا به نام «سالک» خوانده مى‏شوند، پس از توبه و آمادگى، از کلاه و لباس مخصوصى استفاده مى‏کردند؛ و معمولا دادن کلاه به وسیله شیوخ و پیشوایان متصوفه صورت مى‏گرفت و کلاه صوفیه که تاج نامیده مى‏شد، اقسام مختلف داشت، مانند تاج نمد (که مولوى بر سر مى‏گذاشت) و تاج پوست که در دوره تیمورى اغلب متصوفه بر سر مى‏گذاشتند و تاج هزار بخیه و تاج قریشى و مفتولى و کله‏پوش و مزوجه و شمسى و دوازده ترک و چتر و صوف و دو ترک و امثال اینها. بر دور تاج معمولا چیزى مى‏پیچیدند (دستار) … تاجها و وصله‏هایى که بر آن مى‏بستند، نیز رنگهاى گوناگون بود و هر رنگى معنى و مفهومى خاص داشت …» «۱»

پس از آنکه پیر از جهات مختلف صلاحیت مرید را تشخیص مى‏داد او را تحت مراسم خاصى به دست خود خرقه مى‏پوشانید. «خرقه را رنگهاى مختلف است از قبیل سیاه و سبز و سفید و کبود، و هر رنگ، خاص طایفه‏ئیست و جز ابریشم هر پارچه‏یى خرقه را مى‏شاید، و بهتر آن است که از پشم و لا اقل از پنبه باشد و خرقه‏ها را انواع گوناگون است …» «۲»

از لباس زنان در قرون اولیه اسلامى کمتر سخنى به میان آمده است، درج، دوکدان و طبله زنان صندوقچه‏یى بود که زیور و پیرایه زنان را در آن مى‏گذاشتند:

______________________________
(۱ و ۲)- نقل و تخلیص از ذبیح اللّه صفا، تعلیم و تربیت در ایران، مجله مهر، شماره ۹، سال ۱۳۱۵٫

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۷۳

بگویم به درج اندرون هرچه هست‏

نسایم بر آن درج و آن قفل دست‏

شیخ احمد جام، در یکى از داستانهاى خود ضمن توصیف زنى، به لباس او نیز اشاره کرده است: «زنى است سبزارنگ و بر لب زیرین خالى دارد و جامه غزنئى (غزنى) پوشیده دارد، سپید؛ و مقنعه سرخ بر سر دارد» و نیز از جبه سیاه و مقنعه سیاه زنان سخن گفته است.

رخت و لباس و طرز دوخت آن‏

«مسلمانان دوره قرون وسطا عموما به نظافت و پاکیزگى خود علاقه و توجه داشتند. شعائر مذهبى و مقررات آن از قبیل وضو، غسل و غیره، سبب مى‏شد که مردان و زنان مسلمان، ساعتها در حمام توقف کنند و به دستیارى دلاکها، سلمانیها و مشت‏ومال‏گران در پاکى و نظافت خود بکوشند.

مردان عموما ریش داشتند و از روى بلندى ریش و شکل و رنگ آن ممکن بود به‏طور قطع موقعیت اجتماعى هرکس را مشخص کرد. شهرنشینها و تجار، ریشى متوسط داشتند که رنگ آن ممکن بود کبود، زرد، سبز یا سرخ باشد. کارگران و غلامان با ریش کوتاهى که داشتند از دیگر طبقات مشخص بودند، اشخاص مورد توجه و کسانى که مشاغل آزاد داشتند، نظیر پزشکان، قاضیان، مدرسان و امامان جماعت، با ریشى غالبا سفید و بلند از دیگر افراد خود را ممتاز مى‏داشتند. برخى در داشتن ریشهاى دراز، غلو مى‏کردند و از استهزاء مردم نمى‏هراسیدند. شاعرى در وصف درازریشى گوید:

یا ایها الناس خذوا حذرکم‏

قد برزت لحیه بهلول‏

فطولها فرسخ فى فرسخ‏

و عرضها میل الى میل‏

لوضم ما یقطر من دهنها

اسرج منه الف قندیل‏

و لو سما الحجام عن قصها

لخالطت ما فى السراویل‏

یعنى اى مردم، پشت‏پشت که ریش دیوانه‏اى پدیدار شد، درازى ریشش فرسنگها و پهناى آن میلهاست، اگر جمع کنند قطرات چربى این ریش را هزار قندیل ازش برفروزند اگر دلاک دیگر آن را نچیند، با پشم درون شلوار برآمیزد. و «ابن الرومى» شاعر، ریش‏دراز دیگرى را از بزرگان بغداد هجو مى‏کند و مى‏گوید:

و لحیه یحملها مائن‏

مثل الشراعین اذا شرعا

تقوده الریح بها طایعا

قودا عنیفا یتعب الاخدعا

و ان غدا و الریح فى وجهه‏

لم ینبغت مى مسه اصبعا

لو غاص فى الیم بها غوصه

صاد بما حیتا نه اجمعا

این است ریشى، که مى‏کشد او را دروغگویى (عالمنمایى) چو دو بادبان برکشیده، باد مى‏وزد و ریش حیلتگر را مى‏جنباند و او را رنج مى‏دهد و اگر بامدادان بیاید و باد

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۷۴

به سوى او وزد، یک انگشت از آن را نتواند نگاه داشت؛ و اگر در آب دجله فروکند ریش را، به هر سویى یک ماهى صید تواند کرد.

نظامیان ریش خود را سیاه و به دو قسمت مساوى تقسیم مى‏کردند و سر خود را کاملا مى‏تراشیدند. غیر از شاهزادگان، که موى سرشان بافته و دراز بود، غلامان موى سر خود را به اندازه متوسط و به حال طبیعى نگاه مى‏داشتند و از رنگ کردن و آرایش آن خوددارى مى‏کردند.

از مقایسه و مقابله مینیاتورهاى گوناگونى که از دوره قرون وسطا به یادگار مانده است، مى‏توان به وضع لباس مردم آن دوره پى برد.

شهرنشینان ممالک شرق، در قرن دوازدهم، پیراهنى از کرباس یا از کتانى سفید که از نه قسمت ترکیب شده بود بر تن مى‏کردند. این پیراهن به وسیله دکمه‏اى چوبى یا شیشه‏اى یا فلزى کروى که بر روى شانه قرار داشت بسته مى‏شد. همچنین مردم آن روزگار زیرشلوارى بلند از کرباس یا کتانى سفید مى‏پوشیدند، که به وسیله بندى گرانبها (که ممکن بود نخهاى آن از ابریشم و نخهاى نقره‏اى مطلا ترکیب شده باشد) بسته مى‏شد، و بالاخره مردان قباى صوف خوشرنگ مى‏پوشیدند که اطراف آن قیطان ابریشمى دوخته بودند.

نیمتنه‏یى که به تن مى‏کردند، بلندى آن تا بالاى زانو بود. این قبا نیز از ۹ قسمت ترکیب مى‏شد. آستینهاى کمابیش دراز و دو جیب بزرگ قسمتهایى از آن را تشکیل مى‏داد.

هنگام پوشیدن، چینهاى آن روى هم مى‏افتاد و به وسیله شال ظریفى که دور کمر مى‏بستند به بدن مى‏چسبید. در قسمت پایین این لباس شکافهایى بود و با دست قسمت پایین لباس را مى‏توانستند به راحتى زیر شال قرار دهند، تا به این تدبیر بتوان از جایى بالا رفت، یا سوار کشتى شد. علاوه‏براین با بالا زدن قسمت پایین قبا به زیر شال، هرگونه حرکت و جنب‏وجوشى امکانپذیر مى‏شد و محل مناسبى براى گذاشتن کیف و دستمال و سایر چیزها به دست مى‏آمد. قبا برحسب فصل ممکن بود کمابیش از صوف کلفت یا برک و مویینه نازک باشد. طرز دوخت و زیبایى قبا، منوط به این بود، که آن را براى استفاده در منزل دوخته باشند یا براى پوشیدن در مهمانیها و گردشگاهها. البته لباس نوع اخیر را با دقت و ظرافت بیشترى مى‏دوختند. از مینیاتورهاى مغولانه و از دیوان (نظام قارى) مشهور به «البسه» و از جزویات دفاتر قبل از او و بعد از او چنین معلوم مى‏شود که از اواسط دوره اشکانى تا اواخر قرن سیزدهم میلادى، لباس زیر و رو هردو را از قطعات مربع مستطیل مى‏ساختند، ولى بسیار گشاد، به‏طورى که جامه هرکسى را کس دیگر مى‏توانست بپوشد.

لیکن پس از استیلاى مغول، دوخت مغولانه یعنى لباس به طرز دوره «سونگ» چین معمول شد و کلمات تازه مثل «بوقچه» و «بوقچه‏چى» و «قیچى» یا (قین‏چى) و «الگو» و «اتو» که‏

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۷۵

جمله چینى است، معمول و متداول گشت. فرق خیاط چینى که او را (قین چى‏چى) یا (قیچى‏چى) مى‏گفتند با خیاط قدیم که او را «ابزینگر» مى‏گفتند در این بود که قیچى‏چیان لباس هرکس را به قامت او مى‏بریدند و پس از آنکه لباس را (اریفى) و طبق الگو مى‏دوختند، آهار زده و اتو مى‏کردند (کلمه چینى اتو «یوته‏ئو» است) دامن لباس یعنى چینها را نیز اتو مى‏زدند.

برش لباس طبق اصول صحیح یا (دوخت مغولانه) مدتها مختص شاهزادگان مغول و نجبا و خوانین آنها بود، پادشاهان تیمورى هرات، ملوک صفویه، هرکدام یک (قیچى‏خانه) و در رأس آن چند (قیچى‏چى) داشتند که جملگى زیردست (قیچى‏چى‏باشى) کار مى‏کردند.

در این دوره قباها را از صوف یعنى پشم مى‏دوختند و از ابریشم آستر مى‏کردند؛ و پیراهن را نیز از کتانهاى مختلف به طرز مغولانه مى‏دوختند. از چیزهاى تازه (یاقه) یا یقه پیراهن و قبا بود. دگمه‏هاى گوناگون را نیز تجار از چین وارد مى‏کردند و به‏طور زینتى از هر طرف به یقه و گریبان مى‏دوختند و آن را (آهن‏جامه) مى‏گفتند. (دوخت مغولانه) کم‏کم از ایران به اروپا هم سرایت کرد. در آنجا هم خیاطى قدیم منسوخ و برش لباس به طرز چینى معمول شد. در خود ایران هم رفته‏رفته مردم پولدار به طرز جدید گراییدند.

قبل از اشکانیان، اصولا لباس دوخته معمول نبود و در دوره کلدانى که هخامنشیان آخرین آن بودند لباس مرکب بود از دو فوطه یا لنگوته دراز از جنس کنف که یکى را دور کمر مى‏بستند به شکل نوار و یکى را هم بر دوش مى‏پیچیدند. یونانیان و رومیان و هندوان قدیم نیز لباس نادوخته داشتند و هنوز براهمه هند همان لباس یعنى دوفوطه دارند.

در اسلام، در دو مورد، یکى در طرز احرام بستن حاجیان، و یکى در مورد حنوط و کفن و دفن میت، مطلقا از لباس دوخته استفاده نمى‏کنند. سه لنگوته را دور کمر یکى را عباوار دور شانه و سومین را دستاروار بر گرد سر مى‏پیچند. بالاخره مورد دیگر حنوط و کفن میت است که به همین طریق (احرام) معمول مانده است. در حالى‏که امروز فرنگیان حتى میت خود را در دوخت مغولانه تکفین کرده و با ریش تراشیده در صندوق آخرت مى‏گذارند و این طرز را بعد از (رنسانس) به عادت مغول و چینى پذیرفته و معمول داشته‏اند. گز خیاطان اروپا تاکنون از جهت مقیاس به عینه گز خیاطان و مقیاس عادى چینیان است؛ و ابدا ربطى به (یارد) لندنیان و امریکائیان و متر فرانسویان و سایر مقیاسهاى معمولى فرنگیان قدیم و جدید ندارد.

در دوره قرون وسطا، هنگام خروج از منزل براى آنکه لباس کاملى دربر کنند، عبا یا ردایى نیز به دوش مى‏گرفتند، این عبا مانند شنل گشادى بود که آستینهایى فراخ داشت جنس آن از موى بز بود و بافت آن برحسب اینکه براى زمستان یا براى تابستان است، فرق مى‏کرد. رنگ آن قهوه‏اى،

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۷۶

خاکسترى، سیاه یا سفید بود، به‏طورى‏که ابن جبیر نوشته، بعضى از خوش‏پوشهاى عصر او چندان عبا را بلند مى‏گرفتند که روى زمین کشیده مى‏شد. کلیه مردان آزاد (طاقیه) یعنى فینه بر سر مى‏گذاشتند و دورادور آن را، پارچه‏اى رنگین که همان عمامه یا مندیل باشد مى‏بستند. غلامان حق بستن عمامه نداشتند و فقط کلاهى نمدى بر سر مى‏گذاشتند. (دستار) سرپوش احرار و علما و نجبا و بزرگان بود که احیانا آنها را (دستاربندان) مى‏گفتند.

مردان خوش‏لباس، کفشهاى رنگارنگ به پا مى‏کردند که جنس آنها ممکن بود از کتان یا پشم باشد. نقش زیباى این کفشها، بى‏شباهت به قالى نبود. موزه را از چرم یا صوف مى‏دوختند. بعضى پاپوشها تا پاشنه پا بود و ممکن بود برحسب فصل ساغرى یا از صوف یا از کتان رنگین باشد. پاپوشهاى قرمز را توده مردم مى‏پوشیدند؛ ولى طبقات ممتاز و خوشپوش، کفشى را که رنگ آن زرد یا سیاه بود ترجیح مى‏دادند.

طبقه کارگر یا اهل ربض، مانند (شهرنشینان) یعنى اهل شارستان لباس نمى‏پوشیدند.

شلوار و قباى آنها غالبا از کرباس یا متقال نیلگون بود، چون این رنگ به اصطلاح چرکتاب و با کار آنها متناسب بود، لباس آنها نیمتنه یعنى تا سر زانو بود و آستینهاى کوتاه داشتند.

بدیهى است که طبقات زحمتکش از پوشیدن عبا و ردا و شنل خوددارى مى‏کردند، آستینهاى لباس آنها چندان گشاد نبود و کفش بى‏پاشنه مى‏پوشیدند، زیرا توجه به این امور مختص به خواجگان و خواجه‏شماران یعنى طبقات بیکار و مرفه بود.

سپاهیان، کرته (قرتق) یعنى کت نظامى مشکى و کارمندان دولت (دراعه) یعنى شنل صوف آستیندار سینه‏باز به تن مى‏کردند.

در فصل زمستان، متمولان انواع و اقسام مویینه، خز و سمور و سنجاب دربر مى‏کردند.

قضات، پزشکان، امامان جماعت، عمامه‏هاى بزرگى بر سر مى‏گذاشتند و دور آن طیلسان یعنى مندیلى ابریشمى و نیلگون مى‏بستند که روى شانه حرکت مى‏کرد.

خفتان، لباس بلندى بود که از یقه بسته مى‏شد و در آغاز امر مورد استفاده سواره‏نظام شرق بود ولى بعدها عموم مردم از آن استفاده کردند. مردم با لباسها، کلاهها، طرز اصلاح و نگهدارى موهاى سر و ریش خود هوى و هوسها و علاقه خودشان را به باب زمان یا «مد» نشان مى‏دادند. تا قبل از قرن یازدهم، مردان باشخصیت و صحیح النسب! یعنى شهرنشینها مطلقا، لباس سفید یا سیاه بر تن مى‏کردند. تنها هنرپیشگان، آوازخوانها و نقالان که در امور تفننى آزادى عمل داشتند و نیز غلامان و کشاورزان، لباسهاى رنگارنگ مى‏پوشیدند. ولى از قرن دوازدهم به بعد در رنگ لباسها تغییرات زیادى پدید آمد و به جاى لباسهاى سفید و سیاه، پارچه‏هاى ابریشمى و پنبه‏اى که روى آن شاخ و برگهاى خوشرنگ و براق انداخته بودند، معمول شد. لباسهاى این دوره از لحاظ نقش و رنگ‏

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۷۷

مانند گلهاى روى قالى بود. در بغداد، عهد مستعین، خلیفه عباسى (۸۶۲- ۸۶۶) آستینهاى بلند و گشاد معمول شده بود. در میان ترکان دربار آل طاهر، در نیشابور، گاه طول آستین به یک متر و نیم مى‏رسید، معمولا این آستینها را برمى‏گردانیدند و از آن به‏عنوان یک جیب بسیار جادار استفاده مى‏کردند. مهندسان و معماران، پرگار و خطکش و صرافان، برات و حواله و قاضیان، دفتر و قلمدان و خیاطها، گز و قیچى خود را در آستین مى‏داشتند. علاوه براین، گاه شهرنشینان کفش خود را درمى‏آوردند و توى آن مى‏گذاشتند و درازى آستین نشان خواجگان و کلانان بود، چنانکه سعدى گوید:

برو خواجه کوتاه کن دست آز

اگر بایدت آستین دراز

استفاده از کلاههاى نوکدار (شبیه میوه کاج) که بعدها از صوف و پوست بره (قراکول) مى‏ساختند، نخست در بین زنان آسیاى مرکزى معمول بود، بعدها مردان شرق نزدیک از این کلاه استفاده کردند، در حالى که زنان (سرآغج) خود را در حجاب پوشانیده بودند، در دوره جنگهاى صلیبى استفاده از این کلاه در اروپا نیز معمول گردید و بعدها همین کلاه با تغییر صورتى به شکل کلاههاى زنانه و بلند مخروطى‏شکل قرن سیزدهم اروپا درآمد.

استفاده از این کلاهها در دوره هارون الرشید بسیار معمول بود، ولى در عصر مستعین (۸۶۲- ۸۶۶) از بلندى این کلاهها کاسته شد و فقط قاضیان همچنان از این کلاهها بر سر مى‏گذاشتند. استفاده از این کلاه بار دیگر در عصر مستعصم (۱۲۴۲- ۱۲۵۷) معمول و متداول گردید. در قرن نهم «زریاب» خنیاگر معروف که به اندلس رفت، چون در ظرافت و خوشپوشى نیز معروف بود، راه و رسم خودآرایى را به مردم قرطبه آموخت. او نه‏تنها هنر دقیق و ظریف بزک و مشاطگى و طرز کندن موى صورت و کوتاه کردن و گرد کردن مو و طرز آرایش ابرو و مژه و پس گردن و گوشها را به مغربیان یاد داد، بلکه وى به مردم عصر خود آموخت که در هر فصل از چه نوع پارچه و لباسى استفاده کنند. زریاب گفت: که از اواخر بهار تا پایان تابستان باید سفید پوشید، و در بهار باید لباسى از پارچه ابریشمى نازک و کمرنگ دربر کرد و در زمستان باید مردان و زنان پوستین و صوف بپوشند که موى آن زبر و کاملا گرم باشد. در سایه تعلیمات زریاب، درباریان و مردم شهرى، بسیارى از عادات و رسوم خود را تغییر دادند. در قرون بعد در شهر قرطبه هروقت از مد لباسها سخن مى‏رفت، مانند نام (پطرونیوس) در شهر رم، نام زریاب بر سر زبانها مى‏افتاد.

مسلمانان بیروت «سبیل» را از میان مى‏چیدند، ولى به دو طرف آن مجال رشد مى‏دادند. تا به‏این‏ترتیب از یهودیان که وسط سبیل را رها نموده، اطراف آن را کوتاه مى‏کردند کاملا مشخص و ممتاز باشند. هر چهل روز یک‏بار زیر بغل را مى‏تراشیدند، ناخنها

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۷۸

را هفته‏اى یک‏بار روزهاى جمعه کوتاه مى‏کردند. ظرفا و مردم خوش‏اندام این دوران به صورت و بدن خود توجه بسیار داشتند. آنها به ریش خود روغنى معطر مى‏مالیدند و چشمان خود را با سرمه اصفهان مانند زنان کحل‏آلوده مى‏کردند. خاصیت طبى سرمه، حفاظت چشم از آفاتى است که موجد تراخم مى‏گردد؛ و این عمل مجرب است و به همین جهت تمام داروهاى چشم را کحل و چشم‏پزشک را کحال مى‏نامیدند.

مردم از اینکه مدتى دراز در مقابل آینه فولاد به سر و وضع خود رسیدگى کنند، بیمى به خود راه نمى‏دادند. آنها در معابر و کوچه‏ها هرجا که آینه‏دارى مى‏دیدند، به نظاره جمال خویش مشغول مى‏شدند. آینه‏داران کسانى بودند که آینه فولادى صیقل‏زده و صاف تمیزى را به دیوار یا درختى مى‏آویختند و روى آن را با پارچه‏اى مى‏پوشانیدند. همینکه مشترى پشیزى مى‏داد، پرده را بالا مى‏زدند تا بتواند به سر و وضع خود رسیدگى کند و ریش خود را در مقابل آینه شانه نماید.

محتوى صندوقخانه زنان عبارت بود، از پارچه‏هاى سفید، پیراهن، تنکه یا شلوار کوتاه که از کرباس یا متقال سفید مى‏دوختند، علاوه‏براین، لباسهاى مجلل و زیبایى داشتند که در خانه مى‏پوشیدند، و شکل آنها برحسب فصل و مد تغییر مى‏کرد، لباس خارج آنها، یعنى چادر الوان بدون کوچکترین تغییرى از حیث شکل باقى بود. کدبانوان کمتر از خانه خارج مى‏شدند و اغلب اوقات بر تخت روانهاى مخصوص یا بر خر و استر سوار مى‏شدند و به ندرت پیاده راه مى‏رفتند. خارج از محیط منزل، زنها کاملا خود را مى‏پوشانیدند. هرچند برقعها و روپوشهاى آنان رنگارنگ بود، شکل و دوخت همه آنها یکسان بود. پارچه چادر آنها قماش ابریشمینه یا شاره بود که از دو قسمت لنگوته و فوطه تشکیل مى‏شد. نخست، فوطه‏وارى که از کمر مى‏بستند، تمام قامت را تا گوزک پا مى‏پوشانید و فوطه‏وار دوم که بر سر مى‏افکندند و تمام پشت و شانه‏ها و سر را تا پیشانى فرومى‏گرفت و زن کدبانو روى خود را با تور نازکى که بر سر داشت، مى‏پوشانید. این تور را در ماوراء النهر (پرنجه) و در مادون النهر (روبند) مى‏نامیدند. از کمر به پایین زنان خوشپوش شلوارى از اطلس بسیار گشاد که تا گوزک پا را فرومى‏گرفت مى‏پوشیدند. این شلوار به جوراب و کفش ساغرى پاشنه‏درازى منتهى مى‏شد. کدبانوان در خانه شلوار کوتاهى داشتند، در بالاى آن شلیته بسیار گشادى از اطلس یا تافته به تن مى‏کردند که تورى اطراف آن گلدوزى شده بود.

همچنین کرته یا ستره و جورابهاى صوف رنگارنگ از لباسهاى داخلى آنها بود. در محیط داخلى منزل و اتاقها، زنان از پوشیدن هر نوع کفشى یا پاپوشى خوددارى مى‏کردند، زیرا که درون سراى و کف هر اتاقى را از نطع یا گلیم یا حصیر یا قالى فرش کرده بودند.

آرایش زنان عبارت بود از تعداد زیادى گیس بافته یا طره که شماره آنها گاهى‏

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۷۹

به سى تا چهل مى‏رسید و طول آن تا کفل و پهلو ادامه داشت، در مواردى که زنان از داشتن موى زیاد بى‏نصیب بودند، از گیس عاریتى استفاده مى‏کردند تا موى خود را انبوه و دراز جلوه دهند. چه، تعداد طره گیسوان معرف طبقه و موقعیت اجتماعى زنان بود.

گاه گیسوان را مرتب کرده روى سر قرار مى‏دادند و گاه به وسیله دام گیسو و سرآغج گلدار و زیبایى گیسوان را نگاه مى‏داشتند. «حرات» و کدبانوان کلان، کلاهى طاقیه‏وار چون اکلیل به سر مى‏گذاشتند که جنس آن از اطلس و حاشیه‏اى طلایى داشت، باوجود این کلاه، هرگز بى‏نقاب از خانه خارج نمى‏شدند.

در قرن سیزدهم خاتونان مغول، پرى بر تاج خود مى‏زدند و دیرى نگذشت که زنان زیبا، روسرى و کلاههاى خود را با موهاى زیبا زینت دادند. به وسیله آنها استفاده از جامه‏هایى که طرح و شکل و دوخت چینى داشت نیز معمول گردید.

زنان همیشه خود را به انواع جواهرات، گردنبندها، انگشتریها، گوشواره‏ها و دستبندها مى‏آراستند. دستبندها معمولا از طلا، نقره، احجار گرانبها، عاج یا شیشه‏هاى رنگین بود که با کوچکترین حرکت و برخورد صداى دلنشینى از آنها به گوش مى‏رسید.

در قرنهاى دوازدهم و سیزدهم، لباس زنان مانند مردان، آستینهاى بلندى داشت که نشان خواجه‏شمارى و شهرنشینى بود و به شرف و نجابت ارتباط نداشت.

آنچه گفتیم مربوط به آرایش حرات و زنان اشراف و بورژوازى است، زیرا زنان میانه‏حال و فقیر لباسى ارزان‏قیمت مى‏پوشیدند و لباس و چادر آنها مانند زنان دولتمند و اشراف از ابریشم نبود، بلکه بیشتر از فوطه کرباس استفاده مى‏کردند.» «۱» به‏این‏ترتیب، اکثریت قاطع زنان وابسته به طبقات محروم اجتماع، از خوراک و پوشاک و مسکن شایسته‏اى برخوردار نبودند. لباس آنها از نخهاى زبر و درشتى بود که با دوکهاى خود مى‏رشتند؛ و در کارگاههاى محلى مى‏بافتند. مسئله رعایت بهداشت و فرار از «میکروب» و بیمارى و استفاده منظم از حمام و صابون براى زنان و کشاورزان و پیشه‏وران خرده‏پا و دامداران، امرى ناشناخته بود؛ به‏همین‏علت، هشتاد درصد فرزندان آنان در اثر اسهال، آبله و دیگر امراض عفونى در نخستین ماهها و سالهاى زندگى، دستخوش مرگ‏ومیر مى‏شدند. طبیعى است در چنین شرایط دشوارى، زنان وابسته به طبقات محروم که از ابتدایى‏ترین وسایل زندگى مقرون به رفاه و آسایش بى‏نصیب بودند، نمى‏توانستند در اندیشه لباس زیبا، یا آرایش خود باشند و یا از ساعات فراغت، براى کسب دانش یا فنون و هنرهاى مربوط به زندگى استفاده نمایند.

______________________________
(۱). زندگى مسلمانان در قرون وسطى، پیشین، ص ۸۶ به بعد.

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۸۰

اتو

یعنى آلتى که به کمک آن چین و کیسى لباس را زائل کنند؛ از قرنها پیش در ایران معمول بوده است. به‏طورى‏که در لغت‏نامه دهخدا آمده است: «پیش از این به جاى آلت آهنین کنونى نیم‏خمى را بر جایى نصب کردندى و به زیر آتش افروختندى و جامه بر نیم‏خم کشیدندى و کلمه روسى اوتوک از فارسى گرفته شده است …» ناگفته نماند که از «اتو» استفاده طبى نیز مى‏کردند، یعنى در دردهاى مفاصل، موضع را با «اتو» گرم مى‏کنند.

مگر اطلس و صوف دارد مفاصل‏

که داغ از «اتو» کردنش بود واجب‏

*

جامه‏ها سربسر از داغ «اتو» سوخته‏دل‏

جز نپرداخته کرباس که خامست اینجا

نظام قارى‏

صوف و اطلس مى‏نهند از عشق هم داغ «اتو»

آفرین او را که داغ شهریارى بر دلست‏ «۱»

صائب‏

در کتاب اسرار التوحید شیخ ابو سعید ابى الخیر (تألیف در حدود سال ۵۷۵ هجرى قمرى) صورت ظاهر و لباس و اسباب سفر یک صوفى وارسته چنین توصیف شده است:

«… چون نزدیک آمد، مردى دیدم بلندبالا، سپیدپوست، ضخیم، فراخ‏چشم، محاسنى‏ «۲» تا ناف، مرقعى‏ «۳» صوفیانه پوشیده و عصایى و ابریقى‏ «۴» در دست و سجاده بر دوش افکنده و روستره‏ «۵» با مسواک بر دوش دیگر و کلاهى صوفیانه بر سر نهاده و چمچمى‏ «۶» برپاى کرده … به کنار آب آمد و سجاده بیفکند، به شرط متصوفه و ابریقى آب برکشید و بدان پس بالایى فروشد و استنجایى‏ «۷» به‏جاى آورد و بر کنار چشمه بنشست …» «۸»

چنانکه احمد غزالى در «فضائل الانام» متذکر شده است از دیرباز طبقه ممتاز جامعه ایران به «لباس نیکو و جامه زیبا» و کسب مقام و موقعیت دلبستگى و علاقه داشتند، غزالى، خطاب به خواجه مجیر الدین که به خدمت سنجر کمر بسته بود از سر خیرخواهى مى‏گوید: «… هرکه‏

______________________________
(۱)- لغت‏نامه دهخدا، (ابو سعد اثبات)، ص ۹۹۸٫

(۲)- ریش‏

(۳)- جامه صوفى‏

(۴)- آفتابه‏

(۵)- منظور از «روى ستره» همان دستمال صورت‏خشک‏کنى است.

(۶)- گیوه‏

(۷)- تطهیر و شستشو

(۸)- کریم کشاورز، هزار سال نثر فارسى، کتاب سوم، ص ۷۴۹٫

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۸۱

خدمت ترکى کند اگر بدان کند، تا ممکن شود از لباس نکو و جامه زیبا، اسیر رعونت (خودآرایى و خودخواهى) بود و به حقیقت زنى بود در لباس مردى، و اگر بدان کند تا عوانان و سوقیه (بازاریان) وى را خدمت کنند (احترام و تعظیم) اسیر کبر بود …» «۱»

پوشاک مغولان‏

مغولان، پس از آنکه در ایران استقرار یافتند، پوشاک خود را تغییر دادند، این قوم قبل از ظهور چنگیز، لباسى از پوست داشتند، اما در دوران چنگیز، مغولان از پارچه، لباس کیسه‏مانندى مى‏دوختند و زنان در زیر این لباس شلوار بلند مى‏پوشیدند، آنان این لباس را بر روى شانه راست گره مى‏زدند. مردان از کلاه پوستى استفاده مى‏کردند؛ غازان سعى کرد عمامه را جایگزین کلاه معمولى کند ولى ظاهرا در این راه توفیق نیافت. زنان، کلاه و دستمال سر به‏کار مى‏بردند، مغولان از پارچه‏هاى خارجى نیز استفاده مى‏کردند، اندک‏اندک مغولان در پوشیدن لباس راه تجمل پیش گرفتند و گذاشتن دستمال در جیب بین آنان معمول شد و لباسهاى قومى و ملى مغول جاى خود را به لباسهاى محلى داد، ما نمى‏توانیم بگوئیم که لباسهاى محلى تا چه‏اندازه تحت تأثیر لباس مغولان قرار گرفته است …» «۲»

لباس در عهد تیموریان‏

کلاویخو، در سفرنامه خود از یکى از ضیافتهاى رسمى سمرقند که زن بزرگ تیمور و خود او نیز شرکت داشته‏اند سخن مى‏گوید و لباس زن تیمور را چنین توصیف مى‏کند: «جامه این خانم از پرند سرخ زردوزى شده و بسیار گشاد بود و دامنى بلند داشت که به زمین مى‏کشید، این جامه بى‏آستین بود، یقه پیراهن تا بالا بسته بود … دامن او فوق العاده پهن و عریض بود؛ و دنباله آن را ۱۵ خانمى که ملازم او بودند مى‏کشیدند، تا او بتواند راه رود، چهره خانم با سفید- آب یا چیزى مانند آن آرایش شده بود و چنان مى‏نمود که پندارى بر سیما نقابى سفید دارد، این رسم آنهاست که هنگام بیرون آمدن در آفتاب براى حفظ چهره خود این ماده را زمستان و تابستان به صورت مى‏مالند، همه بانوان دربارى این ماده را استعمال کرده بودند.

خانم بزرگ بر چهره نقابى نازک و سفید داشت بر روى سرش چیزى شبیه «خود» قرار داشت که از پارچه سرخ تهیه شده بود و در کنار آن بر روى شانه‏هایش افتاده بود، قسمت پشت خود بلند و با مرواریدهاى گرانبها آرایش شده بود، علاوه‏براین گرداگرد آن با سنگهاى گرانبها و لعل و بدخشان و فیروزه و غیره تزئین شده بود.

گیسوان او باز و آشفته بود و هنگام پیش‏آمدن حرکت مى‏کرد، رنگ گیسوان بسیار

______________________________
(۱)- احمد غزالى، فضایل الانام من رسائل، با مقدمه و حواشى موید ثابتى، ص ۷۷٫

(۲)- برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ترجمه دکتر محمود میرآفتاب، ص ۴۴۳- ۴۴۲٫

تاریخ اجتماعى ایران، ج‏۷، ص: ۸۲

سیاه بود، زیرا این رنگ بسیار مورد توجه است و زنها گیسوان خود را سیاه مى‏کنند. بر بالاى سر خانم، مردى چترى گرفته بود که دسته آن به اندازه یک نیزه بود، این چتر از پرند سفید و به شکل گنبد و گرد همچون چادر بود. به‏این‏ترتیب زن بزرگ شاه با عده کثیرى ملازم به شاه‏نشین که نزدیک تیمور بود نشست، و ۹ شاهزاده خانم از خاندان تیمور هریک در محل مخصوص خود قرار گرفتند، درحالى‏که هریک از آنها به نحوى جامه بر تن کرده و گوهرهاى مختلف آویخته بودند.

در جاى دیگر کلاویخو درباره زنان مى‏نویسد «زنهاى شهرى معمولا روى پوشیده‏اند و عجب آنکه چادر سفید داشته‏اند و نقاب سیاه! واقعا مثل ماه زیر میغ مى‏رفته‏اند، زنهاى تیمور در مجلس مهمانى عمومى که از جمله مدعوین همین سفرا بوده‏اند، حاضر شده و به موجب عادات مغول شراب زیاد هم مى‏خورده‏اند. در این دوره، خوردن گوشت اسب معمول بود. کلاویخو مى‏گوید یک اسب کامل را با کله و دم سرخ کرده سر سفره آوردند. در سفره، شراب به حد وفور صرف مى‏شده و از اینکه کلاویخو از خوردن شراب خوددارى مى‏کرد، درباریان عموما و ملکه زن تیمور سخت متعجب بود.» «۱»

http://www.vatanfa.com/?s=لباس-و-پوشاک-بعد-از-اسلام‏
seyed hassan گفته:

من که لذت بردم دمت گرم