شروع جنگ جهانی دوم

 

شصت و چهار سال پیش ، در نهم شهریور ماه ۱۳۱۸ هنگامی که نیروهای رایش سوم با حمله ناگهانی به لهستان جنگ جهانی دوم را آغاز کردند، ایرانیان هیجان زده شدند اما نگران نبودند ، چون میهن ما هزاران کیلومتر از جبهه های جنگ اروپا فاصله داشت و بر خلاف جنگ جهانی اول که نیروهای روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی بلافاصله بعد از شروع جنگ در آذربایجان وارد یک درگیری تمام عیار شدند، در آن شرایط هیچ خطری ایران را تهدید نمی کرد ، زیرا جنگ جهانی دور از مرزهای ما و مساله اروپایی ها بود و تنها پی آمدهای اقتصادی آن می توانست دامنگیر میهن ما شود که آن هم منحصر به ملت و مملکت ایران نبود. یک جنگ جهانی پی آمدهایی دارد که تا دوردست ها در همه جای دنیا تأثیرگذار می شود.

دولت ایران در شهریور ماه ۱۳۱۸، به محض شروع جنگ ، اعلام بی طرفی نمود ، همچنان که در جنگ جهانی اول در نخستین روزهای جنگ اعلام شد که ایران بی طرف است. لکن موقعیت میهن ما در شهریورماه ۱۳۱۸ با موقعیت سیاسی – جغرافیایی آن در جنگ جهانی اول تفاوت بسیار داشت.

در جنگ جهانی اول به هنگام آغاز درگیریهای نظامی ، احمدشاه قاجار چند هفته ای بیشتر از تاجگذاریش نمی گذشت ، او در کار سلطنت بی تجربه و مملکت دستخوش رقابت گروههای سیاسی گوناگون بود و ارتش قابلی هم در اختیار دولت نبود تا از حدود و ثغور مملکت حراست کند.

در جنگ جهانی دوم ۱۹ سال از کودتای ۱۲۹۹و به قدرت رسیدن رضاخان سواد کوهی می گذشت و او با عنوان رضا شاه پهلوی ، کاملا زمام امور مملکت را در دست داشت. با گذشت ۱۹ سال از کودتا ، گروههای سیاسی مختلف صحنه را ترک کرده ، رجال مخالف شاه ، معدوم یا خانه نشین شده بودند. دربار ، کانون قدرت و مرجع کارهای مملکت از کوچک و بزرگ بود و امور کشور توسط شخص شاه حل و فصل می شد. از سوی دیگر ارتشی که تحت فرمان او بود علاوه بر برقراری امنیت ، توانسته بود ایلات و عشایر را سرکوب کند.

در جنگ جهانی دوم ایران از ثبات و رونق اقتصادی قابل قبولی بهره مند بود و ذخایر مالی قابل توجهی در اختیار داشت.

در جنگ جهانی اول از آغاز جنگ ، ایران به اشغال نیروهای روس ، انگلیس و عثمانی درآمد و جاسوسان آلمانی برای سرگرم کردن نیروهای دشمن در این منطقه از جهان که دور از جبهه های اصلی نبرد بود به یاری مأموران و جاسوسان زبردستی چون ” واسموس” با دست خالی یک جنگ تمام عیار علیه روسیه و انگلستان به راه انداخته بودند و حضور و مداخله نیروهای خارجی در ایران به آنجا رسیده بود که سربازان روسی در شکارگاههای « ورداورد» کرج شیخ السفرا عاصم بیک سفیر کبیر امپراتوری عثمانی را به عنوان اسیر جنگی ربودند و با خود به روسیه بردند ، در حالی که ایران یک کشور مستقل بی طرف بود و به هیچ دولتی اعلان جنگ نداده بود و این گونه مداخلات در قاموس قوانین بین المللی تجاوز محض به حقوق یک ملت مظلوم به شمار می رفت اما در جنگ دوم جهانی تا لحظه یی که نیروهای روس از شمال و شمال شرق و قوای انگلیس از جنوب و جنوب غرب میهن ما را مورد تهاجم قرار دادند ، حتی یک سرباز خارجی در ایران حضور نداشت و بیگانگان مقیم ایران حتی آن دسته از نازی هایی که ستون پنجم آلمان به شمار می رفتند به شدت تحت نظر بودند و پلیس ایران از لحظه به لحظه زندگی و رفت و آمد آنها باخبر بود.

در جنگ جهانی اول رجال ودولتمردان ایران دو دسته بودند ، دسته اول طرفداران آلمان و دسته دیگر حامیان و هواداران روسیه و انگلستان.

دسته اول در پی تغییر پایتخت و بردن شاه به اصفهان بودند و تلاش دسته دوم معطوف بر جلوگیری از تغییر پایتخت و استقرار شاه در پایتخت و حمایت از سیاستگذاری های روسیه وانگلستان بود.

در جنگ جهانی دوم نیز رجال ایران دو دسته شدند ، یک دسته که شاه و ولیعهد را کنار خود داشتند ، معتقد به پیروزی نهایی آلمان بودند. دکتر متین دفتری نخست وزیر وقت بنا به اظهارات خودش هر وقت که شاه به تحلیل مسائل جنگ می پرداخت و از او اظهار نظر می خواست در پاسخ شاه می گفت : “خاطر مبارک آسوده باشد ، آلمان پیروز است” در آغاز جنگ شاه از وزرای کابینه خواسته بود تا هر یک تحلیل خود را بنویسند و تقدیم کنند ، دکتر متین دفتری وزیر جوان کابینه که در مدرسه آلمانی درس خوانده و یک « آلما نوفیل » به حساب می آمد ، در تحلیل خود پیروزی همه  جانبه آلمان را پیش بینی کرد و این تحلیل آنقدر به مذاق شاه خوش آمد که چندی بعد با وجود سن و سال کم و جوانی و کم تجربگی او ، وی را بر خلاف عرف به نخست وزیری برگزید . در ضمن این انتخاب چراغ سبزی بود برای آلمان ها که علاقمندی شاه ایران را به رایش سوم به ثبوت برساند.

رجال استخوان دار، پایان جنگ را به سود آلمان ها نمی دانستند ، اما جرات دم زدن نداشتند.

متقابلاً گروهی از رجال استخوان دارو وارد به سیاست، نتیجه جنگ را به درستی ارزیابی کرده ، هیتلر و آلمان را به خصوص پس از حمله آن کشور به اتحاد جماهیر شوروی پاک باخته می دانستند اما از ترس شاه جرات دم زدن نداشتند و با توجه به سرنوشت عبرت انگیز یاران قدیم شاه مانند “تیمورتاش “و “فیروز” و “اسعد” لب فرو بسته از ترس جان حتی در محافل خصوصی اظهار نظری نمی کردند ، زیرا به تجربه پی برده بودند که در حکومت پلیسی شاه ، دیوار هم گوش دارد …

آن روزها شایع بود که تیمورتاش شبی در حال مستی در محفلی کاملاً خصوصی و دوستانه با اشاره به خدمات خود به رضاشاه گفته بود :

که رستم یلی بود در سیستان

منش کرده ام رستم داستان !

شنود این خودستایی را به گوش شاه رسانده و آن بدفرجام را به آن روزگار سیاه نشانده بودند…

اما مردم ایران چه در جنگ جهانی اول که ویلهلم امپراتور آلمان بود و چه در جنگ جهانی دوم که هیتلر مقام پیشوایی و رهبری آن کشور را داشت اکثراً طرفدار آلمان ها بودند و پیروزی آن کشور را آرزو می کردند برای مردم ایران پیروزی آلمان و شکست روس و انگلیس مطرح بود و تفاوتی نمی کرد که “ویلهلم” و “هیندنبورک” در رأس حکومت باشند یا هیتلر و گورینگ و گوبلز …. این محبت و عشق یک سویه و احساس عمیق عمومی ناشی از دو انگیزه مهم و اساسی بود ؛ اول این که مردم ایران تحت تأثیر فرهنگ حماسی باستانی خود پهلوان پرست بودند، از این جهت ارتش توانمند آلمان را که با رقیبان قویتر از خود پنجه در پنجه افکنده بود ، از صمیم قلب دوست می داشتند و دیگر اینکه از روس ها و انگلیس ها نظر به سوابق تاریخی منزجر و متنفر بودند . سالدات های روسیه تزاری بارها دست به کشتار ایرانیانزده بودند. عموم مردم ایران به ویژه آذربایجانی ها فاجعه عاشورای ۱۳۳۰ قمری ( ۱۳۱۲ میلادی ) را به خاطر داشتند که نظامیان روس چگونه با قساوت و بی رحمی در این روز مقدس آزادیخواهان ایرانی را که گناهی جز وطن دوستی و دفاع از آب و خاک و ناموس خود نداشتند ، به دار آویخته بودند …

از سیاست مزورانه دولت انگلستان هم که در این منطقه از جهان که جز به منافع خود نمی اندیشید و هر زمان که مصالحش ایجاب می کرد ، با دشمنان ایران دست به یک می شد مردم ایران یکسره منزجر و متنفر بودند. مردم ایران به یاد داشتند که در وقایع عاشورای ۱۳۳۰ و قتل عام مردم تبریز ، انگلستان نه تنها کوچکترین حمایتی از مردم مظلوم ایران نکرد بلکه تمامی توان و امکانات تبلیغاتی خود را به کار گرفت تا تبریزیان را متهم به قتل عام روسها کند و به خاطر زدو بند با روسها ، وجهه جهانی آنها را حفظ کند تا آنجا که مردم انگلیس و روزنامه های بی طرف به صدا درآمدند و با خطوط درشت، تیتر اول خود را به مسائل ایران اختصاص داده ، نوشتند : « هیچ کس به داد ایران نمی رسد»

دولت انگلستان که جاسوسان او در سراسر این مملکت حتی در زمان قدرت رضاخان دست اندرکار کسب خبر و دسیسه چینی بودند به منفور بودن انگلیسی ها پی برده بودند و می دانستند که آب رفته به آسانی به جوی باز نخواهد آمد و این نکته برای مقامات انگلیسی روشن بود که موقعیت و محبوبیت انگلستان که در وقایع مشروطیت به نقطه اوج رسیده بود ، به بی آبرویی انجامیده و دیگر از انگلیس و انگلیسیها یک چهره محبوب نمی توان ساخت. لذا با اطلاع از طرز تفکر ایرانیان ، پس از اشغال ایران ، تمام قوای خود را صرف تخریب شخصیت صدراعظم آلمان کردند و بدین منظور با استفاده از حافظه تاریخی و ملی ایرانیان هیتلر را با ضحاک ماردوش مقایسه نموده پوسترهای تبلیغاتی فراوانی را در شمارگان بسیار وسیع چاپ و توزیع کرده به در و دیوار چسباندند. با این امید که چهره هیتلر طرفدار ملت های مشرق زمین مخدوش شود. اما این کارها بی فایده بود زیرا مردم ایران حتی بچه ها تحت تأثیر تبلیغات آلمان ها بودند. « سر ریدر بولارد » سفیر کبیر انگلستان در ایران در یادداشت مورخ ۲۵/ ۱۲/ ۱۳۱۹ ( ۱۶ مارس ۱۹۴۱) خود می نویسد: “ایرانی ها در مجموع طرفدار آلمان هستند و انسان گه گاه مجبور است  این دشمنانش را ملاقات کند.”

در جنگ جهانی اول مردم ایران از پادشاه خود تنفر و انزجاری نداشتند و کارهای خلاف پدر را به حساب پسر که در هنگام رسیدن به سلطنت کودک ده دوازده ساله یی بیش نبود نمی گذاشتند و به خاطر داشتند که این کودک کلاه بر زمین می کوفت و با گریه و زاری پدر و مادرش را می خواست و می گفت : من نمی خواهم پادشاه باشم ، از جان من چه می خواهید؟ به یاد داشتند که آن طفل به بهانه سواری از کاخ صاحبقرانیه فرار کرده و نایب السلطنه و گارد سلطنتی با هزار زحمت او را پیدا کرده بودند و نایب السلطنه ( عضدالملک قاجار ) به زور و با تشر ، شاه را به قصر بازگردانیده بود….

اما در جنگ جهانی دوم ، همه از شاه می ترسیدند و به دلیل سختگیری های بیش از اندازه مأمورین دولت به ویژه شهربانی ، از شاه دل پری داشتند. مردم ایران هنوز به گلوله بستن مردم را در حرم مطهر حضرت رضا (ع)  از یاد نبرده بودند . روحانیان و پیشوایان دینی به دلیل مواضع ضد مذهبی شاه سقوط او را آرزو داشتند . خانه ها و مالکین بزرگ و روسای ایلات و عشایر هم که بر جان ومال خود ایمن نبودند از رفتن شاه خوشحال بودند خرده مالکین به ویژه  روستاییان شمال که املاکشان  به زور ضبط  و به بهای نازلی خریداری  می شد  سقوط شاه را تفضل الهی می دانستند . رجال کشوری و لشکری  هم که مورد سوء ظن شاه بودند  و بیم جان داشتند ، برای رفتن شاه لحظه شماری می کردند .

در جنگ اول جهانی سرنوشت مملکت در دست یک نفر نبود ، لذا  می بینیم که در پایان جنگ به رغم تلاشی که انگلستان برای تحت الحمایه کردن ایران به خرج دادند ، در برابر تنی چند از رجال خود فروخته که دست اندر کار بند و بست با انگلستان بودند ، همان رجال قدیمی و همان افکار عمومی در برابر روزنامه های خود فروخته و مدافع قراداد، صف آرایی کرده  ، نقشه های شوم انگلستان را با عزم ملی نقش بر آب دادند .

اما در جنگ جهانی دوم مقدرات کشور تنها در دست یک نفر بود ـــ شاه بود و دیگر هیچ !

شاهی که بهترین دوستان و مشاورانش را معدوم کرده یاران بازمانده را خانه نشین نموده و خود سرانجام تک و تنها مانده بود .  شاهی که به زمین و آسمان مشکوک و مظنون بود و حتی ولیعهد خودش را که عزیزترین  فرزند او بود ، عامل بیگانه می پنداشت . در چنین اوضاع و احوالی وقتی که ایران به ناگهان مورد هجوم نیروهای متفقین قرار گرفت ، شاه  در کار خود درمانده و تردیدها و دودلی های او در آن روزهای سخت بحرانی سرا پا به زیان ملت و مملکت تمام شد .

در جنگ جهانی اول  با آن که روسها  تا دروازه های تهران پیش آمده بودند ، با وجود این در سایه تدبیر رجال با ایمان و وطن خواه  و آگاه از سقوط پایتخت پیشگیری  شد .

اما در جنگ جهانی دوم  با آن که قرار بر این نبود که تهران به اشغال  نیروهای متفقین درآید و رسماٌ اعلام کرده بودند که  در فاصله  بسیار دوری از پایتخت متمرکز خواهند شد بر اثر سوء مدیریت و ادامه تکروی های شاه بهانه هایی به دست متفقین افتاد تا تهران را اشغال کنند .

با سقوط  پایتخت و استعفای شاه کار به آنجا کشید که سربازان روسی  یکی از وزرای کابینه  فروغی را در خیابان ونک لخت کردند .

در  جنگ جهانی اول آگاهی عمومی نسبت به مسائل داخلی و سیاست بین المللی در سطح بسیار بالایی قرارداشت زیرا مطبوعات آن دوره وظیفه اطلاع رسانی خود را به نحو بسیار  شایسته ای انجام دادند و به خوبی از عهده بر آمدند .

ملت  ایران از همه جا بی خبر بود .

اما در جنگ دوم  مردم ایران از همه جا بی خبر بودند و حتی مسوولان  دولت و نمایندگان مجلس  تا روز سوم شهریور نمی دانستند  در پس پرده  چه می گذرد . این بی خبری  زیانهای بی شماری  به بار آورد  و مردم غفلت  زده در برخورد با مصائب و مشکلات بعد از جنگ با دشواریهای فراوان روبرو شدند . کوتاه سخن آن که فاجعه سوم شهریور هنگامی  به وقوع  پیوست که ارگانهای مملکتی و مردم از همه جا بی خبر ایران هیچ گونه آمادگی قبلی برای روبرو شدن با چنین بحران بزرگی را نداشتند .

واقعه سوم شهریور  ۱۳۲۰ اگر چه حادثه یی ناگهانی بود ، اما بی مقدمه نبود . زیرا کودتای  ضد انگلیسی عراق به رهبری “رشید عالی” وزیر دربار پیشین و فعالیتهای گسترده عوامل نفوذی آلمان  در ارتش عراق و نقشه های پنهانی نازی ها برای خرابکاری  در پالایشگاه آبادان  و مناطق نفتی ایران متفقین را نسبت به موقعیت سوق الجیشی  ایران حساس تر کرد و از همان زمان تذکراتی به زبان دیپلماسی پیرامون  خطر بالقوه کارشناسان آلمانی در ایران  به دولت داده شد که مورد اعتنا قرار نگرفت .

واقعه مهم دیگری که بعد از جریان کودتای  عراق به وقوع پیوست  و اوضاع جبهه های  جنگ و موقعیت ایران را به کلی  دگرگون نمود . حمله ناگهانی قوای آلمان به اتحاد جماهیر شوروی و پیشروی سریع این نیروها به سوی قفقاز  و چاههای نفت  بود که متفقین را نسبت به مسائل ایران حساس تر کرد . از آن تاریخ به بعد از یک سو تذکرات جدی درمورد آلمانی های مقیم ایران آغاز می شود و از سوی دیگر  نقشه های پنهانی  برای اشغال احتمالی ایران تحت بررسی قرارمی گیرد .

http://www.vatanfa.com/?s=شروع-جنگ-جهانی-دوم