کودتاسازی برای چهره پردازی

در طول تاریخ، کسانی هستند که قدرت را به ارث نبرده و معمولاً با ابتکار و لیاقت و جنگاوری توانسته‌اند سلسله‌ای را بنیان نهند. شاه اسماعیل صفوی، نادرشاه افشار و آقامحمدخان قاجار از این گونه‌اند. رضاشاه پهلوی هم در اینکه قدرت را از پدر به ارث نبرده و توانست بنیانگذار سلسله حکومتی گردد با افراد یادشده همانند است. اما چگونگی دستیابی او به قدرت، متفاوت با آنان است. درباره همه شاهان و قدرتمندان، غلو و گزافه فراوان گفته و نوشته شده است و معمولاً درباره سرسلسله‌ها بیش از دیگران گفته و نوشته می‌شود. درباره اینان معمولاً تلاش می‌شود تا افزون بر شرح و وصف دوره حکومتشان، از دوره زندگی قبل از سلطنتشان هم چهره برجسته و درخشانی به نمایش گذاشته شود. به نظر می‌رسد چون قدرت‌یابی رضاخان، اصالت و سلامت و قدرتیابی دیگر سلسله جنبانان را نداشت، بیش از دیگر قدرتمندان برای درخشان‌سازی پیشینه وی و فوق‌العاده وانمود کردن شخصیت پیش از سلطنتش تلاش شده است. بررسی ماجرای برکناری کلرژه از فرماندهی نیروی قزاق در سال ۱۲۹۶ش و نسبت دادن آن به رضاخان، از جمله این گونه چهره پردازیهاست که آن را به اجمال، آن گونه که در جلد اول کتاب « تاریخ مختصر احزاب سیاسی» نوشته ملک‌الشعرای بهار آمده است، مورد برسی قرار می‌دهیم.

بهار در صفحه‌های ۷۸-۷۴، زیر عنوان « دو کودتا» پس از اشاره به اینکه در جنگ جهانی اول، ملت روسیه از سیاست حکومت کرنسکی مبنی بر ادامه جنگ ناراضی بوده و احتمال به قدرت رسیدن لنین رهبر حزب بلشویک که بر پایان دادن جنگ تأکید داشت، بسیار بود، می‌نویسد:
…. انگلیسها که می‌خواستند جنگ را تا شکست آلمان دنبال کنند از بیم اینکه مبادا لشکر قزاق ایران به فرماندهی افسران روسی دستخوش افکار انقلابی روسیه شده و دامنه انقلاب به ایران (که از اوضاع متفقین ناراضی بود) کشیده بشود صلاح دیدند هر طور شده سرهنگ کلرژه فرمانده لشکر قزاق را که هواخواه حکومت روسیه بود برکنار دارند. برای انجام این منظور با سرهنگ ستاروسلسکی معاون فرماندهی لشکر قزاق که در گراند هتل سابق منزل داشت مذاکره کردند و او صلاح کار را چنان دید که با کمک یکی از افسران دیگر روس این منظور را انجام دهد و خود او به جای سرهنگ کلرژه فرمانده لشکر قزاق ایران شود. افسری که برای کمک درنظر گرفته شد از دوستان صمیمی سرهنگ ستاروسلسکی و فرمانده آتریاد همدان قزاق، سرهنگ فیلارتف بود.
در این موقع سربازخانه آتریاد همدان بیرون دروازه قزوین و سرهنگ رضاخان فرمانده گردان پیاده آتریاد بود. سرهنگ فیلارتف به مناسبت گفتگویی که با سرهنگ ستاروسلسکی کرده بود، سرهنگ رضاخان را به دفتر خود خوانده او را متقاعد کرد که در اجرای نقشه با او همکاری کند و صریحاً به او گفته بود که من فرمانده تو هستم و مسئولیت هر پیشامدی به عهده خود من است.
پس از مطالب یادشده، بهار به شرح چگونگی حمله قوای تحت فرمان فیلارتف به محل استقرار کلرژه و محاصره او پرداخته و می‌نویسد : « سرهنگ رضاخان به دستور سرهنگ فیلارتف به عمارت فرمانده لشکر قزاق رفت». همو در ادامه می‌نویسد :
سرهنگ فیلارتف به من [بهار] می‌گفت چند بار به سرهنگ رضاخان گفتم کلرژه بازداشت شده و نمی‌تواند بیرون برود. در اطاق را باز کن و داخل شو و او تردید داشت و می‌ترسید، و در فکرم کسی که در آن موقع این اندازه شهامت نداشت چگونه تغییر اخلاق داده و اینک پادشاهی می‌کند.
سرهنگ فیلارتف در را باز کرده به درون دفتر سرهنگ کلرژه رفته با صدای بلند سرهنگ رضاخان را به درون خوانده و او هم ناچار به اطاق رفته است.
بهار در ادامه مطلب، چگونگی مجبور کردن کلرژه به استعفا به وسیله فیلارتف را بازگو کرده و می‌نویسد که فیلارتف به او گفت :
به شما دستور می‌دهم برای نجات خود این کار را انجام دهید. پس از انجام کار دولت ایران هم تصویب خواهد کرد و انگلیسها در این کار همراهی می‌کنند و سرهنگ رضاخان مأمور است شما را به انجام این کار وادار نماید.
سرهنگ کلرژه ناچار استعفای خود را نوشت و سرهنگ ستاروسلسکی را به جای خود معین کرد.
تقریباً این همه آن چیزی بود که بهار درباره برکناری کلرژه در کتاب خود آورده است و خواننده محترم با خواندن آن به روشنی می‌بیند که اصل ماجرا، خواسته انگلیسیها بوده و اجراکننده آن هم تنها ستاروسلسکی و فیلارتف بودند و رضاخان در این تصمیم کوچک‌ترین نقشی نداشته، بلکه به تصریح بهار و فیلارتف، شهامت لازم برای اطاعت امر مقام مافوق و اجرای تصمیم آنها را هم از خود نشان نداد تا جایی که فیلارتف به او نهیب زده است. حال، شگفت آنکه با این همه، خود بهار در پی همین مطالب روشن می‌نویسد :
بدین ترتیب اولین کودتای نخستین پادشاه دودمان پهلوی انجام گرفت.
ایشان پس از نوشتن جمله بالا، خواننده را به پاورقی ارجاع داده و در آنجا نوشته است « در شماره ۹۹ همان روزنامه (نوبهار) خبر کودتای رضاخان را تحت عنوان « صف‌آرایی در قزاقخانه» و « ستاروسلسکی و کلرژه» شرح دادم. اما با مراجعه به شماره یادشده، خواننده می‌بیند که در آنجا نیز بر اخراج کلرژه با « امر و اشاره» استاروسلسکی تصریح و تأکیده شده و در آن خبر از رضاخان حتی نامی هم برده نشده است.
حال با توجه به آنچه گفته شد این پرسش پیش می‌آید که آیا اصولاً بر پایه تعاریف و اصطلاحات شناخته شده علم سیاست، می‌توان واقعه برکناری کلرژه را « کودتا» خواند؟ و اگر بشود چنین نامگذاری ناصوابی را بر آن واقعه تحمیل کرد، آیا می‌توان آن کودتا را به نام رضاخان قلمداد کرد و از آن به « اولین کودتای نخستین پادشاه دودمان پهلوی» تعبیر کرد؟
بدون تردید، پاسخ این پرسشها منفی است و بدین ترتیب، نمونه‌ای از جعل و تحریف واقعیت و قربانی کردن حقیقت برای وجهه بخشی کاذب به پیشینه « نخستین پادشاه دودمان پهلوی» روشن می‌شود.

http://www.vatanfa.com/?s=کودتاسازی-برای-چهره-پردازی