دکتر علی شریعتی

«سیگاری بر لب ، سری بر دو دست نگاهی به گوشه ای میخکوب، اندیشه ای غرق در اعماق دور رنج ها، دلی سرشار از درد، لبخندی بیزار ، چشمانی بی اعتنا به هر چه و هر که هست و می توان دید و روحی تلخ و گرفتار و چهره ای همواره در پس سایه اندوه و اندیشه ! این بود طرح همیشگی سیمای من . این بود منی که همه می شناختند . در این دنیا هیچ فریبی مرا نمی گرفت ، دروغی هم مرا نمی فریفت. گل ها همه کاغذین و رنگ ها همه دروغین و روح ها همه چرکین و چهره ها همه بیگانه بود. هستی هیچ چیز نداشت که مرا به خود مشغول دارد . من احساس می کردم که در این اطاقک سرد و گرفته ی جهان مبحوسم. آفرینش را بر اندامم جامه ای تنگ وکوتاه می یافتم و….»

 

 

و من هرگز نتوانستم خود را در این مزبله خم کنم، پنجه هایم را که میتواند خدائی ترین عشق را بر نامه ای نقش کند در آن فرو برم ، زبانم را که میتواند اهوراترین کلمات وحی را زمزمه کند به حکایت از آنها بیالایم و دلم را که میتواند دریای بی کرانه ی طوفانی شگرف و زرین باشد با امید یافتن آنها به تپش آورم …اصلا گمشده ی من در این مزبله نبود، گمشده من این جور چیزها نبود ، چرا سر خم کنم و بجویم و بگردم و بکاوم؟ که چه پیدا کنم ؟ این بود که نه سر به زمین فرو نهشتم که بر آسمان نیز بر نداشتم که آسمان را نیز کوتاه تر از مناره ی معبد خویش می یافتم  ؛

سر در خویش داشتم و چشم در خویش گشوده بودم و نگاهم جز پنهانی های  خویشتنم را نمی نگریست ، جز درونم نمی نگریستم ، جز در عمق خودم نگاهم را نمیدوختم و افسوس که هر لحظه دنیا بر من تنگ تر می شد و آسمان بر سرم سنگین تر و جامه ی هستی بر قامتم کوتاه تر و رنگ ها پریده تر و زیباییها زشت تر و آشنا ها بیگانه تر و هر چه در نزدیکم بود دور تر می شد و دور تر می شد و دور تر می شدند و دور تر می شدند و هی من تنها تر می ماندم و تنها تر می ماندم و تنها تر می ماندم می دیدم که همه کس از پیرامونم به شتاب می گریزند و همه چیز از پیشم دیوانه وار محو می شود و دور می شود و فرار می کند و من می مانم و یک مشت درد و یک مشت اندیشه و یک مشت دریغ و یک مشت آرزوی بالدار و یک مشت کاشکی های بیسود و یک مشت  عاطفه های سر در گم و یک آسمان سکوت و یک ابدیت سکوت و یک آفرینش سکوت و سکوت و سکوت آنچنان که دیگر زبان را تکه گوشتی بیهوده می یافتم که در دهانم روئیده است و تنها به کار جویدن می آید و…

هر چه بزرگتر می شدم دنیا کوچکتر می شد و هر چه عمیق تر می شدم هستی سطحی تر و هر چه فهمیده تر می شدم آسمان نفهم تر و هر چه با خود آشنا می شدم  دیگران بیگانه ترو هر چه نیازمند تر می شدم زمین تهی دست تر و هر چه زنده تر می شدم زندگی مرگ زده تر وای که چه سخت می گذشت و چه سخت تر می شد و نمیدانم چه می شد اگر…اگر… آن دو نمی رسیدند …
یکی دوست دارد آنچنان که پول دارد و جاه و مقام دارد ، زور دارد ، دیگری دوستدار کسی است چنان که فرزند کسی است ، همزاد و هم نژاد کسی است ، خویشاوند کسی نمی تواند خویشاوندی را نابود کند اما رفیق کسی می تواند رفاقت را نابود انگارد.

http://www.vatanfa.com/?s=دکتر-علی-شریعتی
علی گفته:

همه دوستداران شهید دکتر شریعتی را به آخرین و بدیع ترین نظر ایشان در باره حضرت علی ( ع ) در کتاب ” هبوط ” جلب می کنم.

پری گفته:

سخنی از دکتر شریعتی من در کشوری زندگی میکنم که زبان ان پارسی است اما به ان فارسی میگویند چون اعراب پ ندارند.

saeedo گفته:


(نمیدونم و نمب تونم چی بگم!)

محمدفرزندایران گفته:

….نمیدانم هر سال که میگذرد یک سال از عمرم کم میشود یه یک سال به ان اضافه میشود….(دکتر شریعتی)

مهسا (دختر آریایی) گفته:

می خواستم زندگی کنم، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم، گفتند دروغ است
گریستم، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم

مهسا (دختر آریایی) گفته:

نامم را پدرم انتخاب کرد ، نام خانوادگیم را یکی از اجدادم، دیگریست پس
…راهم را خودم انتخاب خواهم کرد
هر دو از دکتر علی شریعتی

محمدفرزندایران گفته:

ایکاش به زمانی باز میگشتم که تمام اندوهم شکستن نوک مدادم بود..

دختر آریایی(ایرانی) گفته:

یادش بخیر کودکی قهر میکردیم تا قیامت و لحظه ای بعد قیامت میشد..

دختر آریایی(ایرانی) گفته:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارارا
حافظ

اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل مارا
بدوبخشم تن و دست و سروپارا
جوانمردی بدان باشد که ملک خویش را بخشی
نه همچون حافظ که میبخشد سمرقندوبخارارا

امیرنظام گروسی

اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل مارا
یه لبخند ترش بخشم تمام روح و معنارا
تن و دست و سروپارا به خاک گور میبخشند
نه به مه لقای ما که شورافکنده دنیا را
دکتر انوشه
مطلب جالب و خوبی بود گذاشتم که شما هم بخونید و بخندید حیفه که لای دفتر یادداشتم میموند.

دختر آریایی(ایرانی) گفته:

بچه ها هوا ابری شده اینجا هوای شاعری اومده سراغم که مدت ها نیومده بود.(چون خودم شاعرم و دست به قلم خوبی دارم در نگارش ادبی و نویسندگی و مقام هایی هم کسب کردم) اینه که قلم دکتر شریعتی رو خیلی دوست دارم و بیشتر درش غرق میشم تا سرسری بخونم نوشته هاش رو.
مخصوصا این دو تا که محشره و اولی منو یاد کسی میندازه که از دستش دادم و از دنیای خاکی رفته به سرای بقا روحش شاد و یادش همیشه جاودان…
شگفتا!
وقتی که بود نمیدیم.وقتی که میخواند نمیشنیدم!
وقتی که دیدم نبود.وقتی که شنیدم نمی خواند.
چه غم انگیز است وقتی چشمه ای سردوزلال دربرابرت می جوشد و می خواند و می نالد”تو تشنه آتش باشی و نه آب.
وچشمه که خشکید..چشمه که از آن آتش که تشنه اش بودی بخارشد و به آسمان رفت.وآتش کویر را تافت و از آسمان آتش بارید تو تشنه آب گردی و نه آتش و بعد…
عمری گداختن”از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو
می گداخت.

“دکترشریعتی”

سهیل گفته:

دختر آریایی چند تا شعر بگو اوقات مفرحی رو تجربه کنیم.

دختر آریایی(ایرانی) گفته:

من شعرام احساسی هستند بدرد اینجا نمی خورند و خیلی طرفدار داره حتی دبیرام ازم خواستند براشون بنویسم و تحویلشون بدم .شعرام نصفش برای مادرم هست و علاقه ای که به آغوشش دارم.
و در حال حاضر دارم یه شعر برای ایران و کورش بزرگ میگم که تموم نشده چند بیتش رو الان مینویسم:

بنام خداوند منان و پاک
همان آفریننده ی آب و خاک
که آب را فرستاد از آسمان
زمین را پاک گرداند ز اهریمنان
اهورامزدا را گویم سپاس
که داده به سرزمینی چو پارس
زهربوم و بر سبزه دارد به تن
که دورباد از خاکش هر اهریمن
زپارسایی لبریز است این مرزو بوم
ندارد زخود هرچه هست زشت و شوم
و…….
شاعر”دخترآریایی(ایرانی)”

سهیل گفته:

بزنید دست قشنگه رو.
لی لی لی لی لی لی
هووررررااااااا
آفرین گل دختر آبجی خودم.

دختر آریایی(ایرانی) گفته:

ممنونم.

محمدفرزندایران گفته:

دختر اریایی سلام اولا ازین که نظرت رو در مورد مقالم گفتی ازت ممنونم .دوما اینکه نسبت به سنت شعرات خیلی زیباست .چون من خودمم هم شعر میگم باید بگم شعرت قشنگ بود و جای پیشرفت زیادی داری.البته اگر گرم و سرد روزگار چشمه ی ذوقت رو کور نکنه

دخترآریایی(ایرانی) گفته:

متشکرم البته ادامه داره که حوصله نداشتم اون همه رو بنویسم.درمورد کورش بزرگه هنوز برای کسی نخوندمش یکسال لای دفترم هست منتظره که تمومش کنم خیلی دارم سعی میکنم همینطور نگه اش دارم من چشمه رو میگم. من معمولأ شعرام رو به کسی نشون نمیدم خیلی هاشم نابود کردم که مامانم بفهمه اینکارو میکنم ناراحت میشه از دستم بعد باهام قهر میکنه وسرسنگین میشه .هه بیشتراشعارم رو مادرم لای وسایلم پیدا میکنه.

دخترآریایی(ایرانی) گفته:

ببخشید منی که قبل از چشمه هست اضافه هست باید حذف بشه . توی شعرم هم یه ما قبل از سزمینی جا موند لطف کنید اضافه کنید.ممنون

محمدفرزندایران گفته:

ببینید چه عروسه هنر مندی دارم.

سهیل گفته:

محمد اگه یکم سنش بیشتر بود نمیذاشتم عروس شما بشه!!
بگذریم همون آبجی کوچولوی خودم باشه بهتره.

محمدفرزندایران گفته:

چیه؟حسودیت میاد یه عروس مثه من نداری؟

فاطمه گفته:

سلام دخی اریایی جالب بود بچه ها خواهشا کوتاه کامنت بذارید حالشو ندارم همرو بخونم…
ایران همیشه سربلنده به کوری چشم دشمناااااااااااااششش
زت زیاد

ستاره (***مهسا***) گفته:

درود

افرین چه دوست با ذوقی دارم من …..
افرین دختر اریایی به نظرم نگهشون دارو توی یه سایتی بذار تا همه بخوننش من یه چند تاسایت سراغ دارم که میتونی شعراتو بذاری تا همه بخوننش وحتی نظرم بدن تا شعراتو بهتر کنی و باشاعرای دیگه همسن خودت تو سایت حتی رقابتم کنی….
هوای استعداداتو داشته باش خواهر گلم….

دخترآریایی(ایرانی) گفته:

وا تروخدا خجالتم ندید. اصلأ من کلا هنرمندم و همین هنر و سلیقه ام بعضی موقع کار دستم داده.همه از من میخوان براشون طراحی و کارای دیگه شون رو انجام بدم.مهسا خانواده ام هم بسیار مشوق هستند و برام استادی میخواستند بگیرن ولی من خواهش کردم بیخیال شند و اشعار فروغ دیونه اشم و از اونا الهام میگیرم.من دنبال اینم که استعداد دیگه ای رو تقویت کنم و اون صدای خوبمه…

محمدفرزندایران گفته:

اینا همش به خاطر اینه که پدر شوهری مثه من داری .

فاطمه گفته:

سلان تو ایران صداتو باید بذاری لب کوزه ابشو بخوری دخی جوووون
زت زیاد

دخترآریایی(ایرانی) گفته:

فاطمه جون من از بازیگری و خوانندگی و همچین چیزایی متنفرم.من فقط برای خودم آواز میخونم .خستگی رو در میکنه امتحان کنید تازه خجالت میکشم برا کسی حتی آجی خودم آواز بخونم. میخوام از یکی که بلده یه نکته های کلی رو یاد بگیرم که بیشتر لذت ببرم از نغمه های خودم وگرنه من دنبال چیزایی که تو فکر کردی نیستم وعلاقه ای هم ندارم اصلا.از بچگی همینطوری بودم برعکس خیلی از همسن هام که رویای شهرت دارند من اصلا دنبال این چیزا نبودم.

دخترآریایی(ایرانی) گفته:

راستی بابایی محمد، شما که رقم فرزندانتون گفتین ۳۰ تا هست.کدوم کاکل زری میشه مال من؟

سهیل گفته:

دختر آریایی ترشی نخوری ۱ چیزی میشی.

محمدفرزندایران گفته:

اونی که کچل تره رو میدم بهت .اخه میگن کچلا پولدارن

سهیل گفته:

محمد کچل ها خوش شانس ترین و عاقل ترین آدم های دنیا هستن.
امیدوارم یک پسر خوشگل و کچل نصیب دخی آریایی بشه.
هههههههههه

دخترآریایی(ایرانی) گفته:

از اونجایی که من زیبای خفته ام باید یه پرنس با اسب سفید برام رزرو کنید.خیلی بی مزه ای بابامحمد من کچل دوست ندارم خیلی بدین قهرم باهاتون ایشاا… یه مادرشوهر کچل گیرم بیاد …هه هه هه آقا سهیل من حالم از ترشی بهم میخوره.اصلا لب نمی زنم به ترشی پس حتما یه چیز میشم ترجیحا پزشک زیبایی و پوست و مو میشم چون اینجا مشتریام زیادن.

دخترآریایی(ایرانی) گفته:

ببخشید ترجیحأ اون کاکل زری که اوضاع مالیش خوبه برام درنظر بگیرید نه اونی که پولداره .چون پولدارا خطرناکن من دوسشون ندارم اصلا.وترجیحا اون اسب سپید یهkia mohaviباشه خب؟ سال دیگه نه سال بعدش که میرم دانشگاه جلو در منتظرشم به پسرت بگو جانانه راندگی کنه چون حوصله ۳ساعت نشستن تو ماشینو ندارم وگرنه مجبورم خودم برم پشت فرمونا…منم که راندگیم طوریه که بهتره از سابقه هام نگم…

دخترآریایی(ایرانی) گفته:

اونطوری پولی رو که براش دادی و برا پسرو عروس گلیت ماشین خریدی دودمیشه میره.حالا خود دانی.

فاطمه گفته:

سلام بچه ها اگه یه نگاه به عنوان این مقاله کنین متوجه میشین که نوشته دکتر علی شریعتی

محمدفرزندایران گفته:

فک کردی عروسم کم از دکتر شریعتی داره

دخترآریایی(ایرانی) گفته:

هه هه شنیدی آجی فاطمه؟ آدم اگه یه پدرشوهر اینطوری داشته باشه چقدر خوبه.راست میگه فاطمه جون اینجا جای این حرفا نیست .