داریوش سوم و پایان سلسله بزرگ هخامنشی

 

باگواس خواجه پس از کشتن ارشک ، چنین صلاح دید که فردی را به شاهی برگزیند که هم از خاندان هخامنشی باشد و هم فردی دور از دربار بوده باشد ، تا بتواند خودش زمام امور را در دست داشته باشد . کشتاری هم که توسط او در خاندان هخامنشی شده بود دیگر کسی را بر جای نگذاشته بود که سزاوار پادشاهی باشد .

از اینرو داریوش را که از شاخه فرعی خاندان هخامنشی بود ، به قدرزت رسانید ، اما مدتی بعد داریوش حاضر به تمکین از باگواس خواجه نشد ، باگواس که انتخاب خود را اشتباه می دید درصدد بر آمد تا داریوش را نیز به قتل برساند . اما داریوش از قصد او آگاه شد و باگواس را به نزد خود خوانده ، دستور داد تا در حضور او زهری را که تهیه کرده بودند بنوشد .باگواس نیز به ناچار چنین کرد و درگذشت .

 

 

 

در آغاز سلطنت داریوش سوم ،شورشی در سال ۳۳۴ قبل از میلاد به وقوع پیوست که داریوش آنرا سرکوب نمود . اسکندر مقدونی در سال ۳۳۵ قبل از میلاد پس از درگذشت پدرش – فیلیپ دوم – جانشین او گشت و بدون هیچ تردیدی توانست یونان را مجبور کند او را سپهسالار کل یونان بشناسند ، داریوش بعد از درگذشت فیلیپ خیالش از بابت مقدونیه راحت شده بود ، اما چندی نگذشت که با آگاهی از فتوحات اسکندر ، داریوش به فکر جنگ افتاد ، اما هنوز تشویشی را در خود احساس نمی کرد . تشویش ضروریی که اگر در وجودش پیدا می شد ، قطعا می توانست سرنوشت خودش و ایران را به گونه ای دیگر رغم بزند . در بهار ۳۳۴ قبل از میلاد اسکندر بدون هیچگونه ممانعتی از جانب ایرانیان از تنگه داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد . در اولین جنگ به نام گرانیک ، در سال ۳۳۴ قبل از میلاد سپاه ایران با ۲۰۰۰۰ سواره نظام و ۲۰۰۰۰ پیاده نظام اجیر یونانی در برابر سپاه اسکندر با ۳۵۰۰۰ سپاهی قرارگرفت ، ایرانیان از غایت غرور حاضر نشدند که سواره نظام را به کار گیرند ، اما اسکندر از تمام توان خود استفاده نمود ، در ابتدا به مدد تیر انداران ایرانی پیشرفت با ایرانیان بود اما با یاری سواره نظام سنگین اسلحه وضع فرق کرد .

 

اسکندر توانست مهرداد – داماد شاه – را بکشد ، سرانجام قلب قشون ایران شکافته شد ، و سواره نظام پارس شکست خورد و گریخت . پس از این جنگ داریوش سوم تصمیم گرفت فرماندهی سپاه را شخصا به عهده گیرد ، پس بابل را لشگرگاه خود قرارداد ، و سپاهی ۳۰۰ تا ۵۰۰ هزار نفره ترتیب داد ، سپس با شکوه و جلال بسیار ، در حالیکه زنان ، خدمه ، گنجها و سپاهیانش به طرز پر غرور با او بودند ، از فرات گذشت ، اما درخشندگی سپاه اسکندر تنها از آهن بود ، نه از طلا و نقره . سرانجام جنگ در دشت مجاور شهر ایسوس از نواحی کلیکیه درگرفت که به جنگ ایسوس مشهور گشت ، اسکندر پس از نطقی آتشین به قلب لشکر ایران حمله برد و سپس به سوی گردونه شاه تاخت اما  ایرانیان به زحمت مانع رسیدن وی به گردونه شاه شدند ، اما در همان هنگام اسبان گردونه شاه رم کرده و داریوش متوحش بر زمین افتاد ، سپس بیدرنگ بر اسبی نشست و فرار کرد. سپاهیان نیز با دیدن فرارشاه ، فرار کردند و سپاه اسکندر پیروز شد.و حرم شاه به دست اسکندر افتاد و تمامی بستگان شاه اسیر اسکندر شدند . داریوش در نامه ای خطاب به اسکندر حاضر شد دخترش را به همسری اسکندر درآورد و جهیزیه دخترش را نیز ممالک غربی ایران تا رود داردانل قراردهد به علاوه تا ۱۰۰۰ تالان برای باز خرید خویشانش – که اسیر اسکندر بودند – بپردارید ، اما اسکندر در پاسخ به سفرای داریوش گفت که تمام خزانه و ممالک داریوش از آن اسکندر است و اگر دخترش را هم بخواهد خواهد گرفت .بدینگونه اسکندر تنها راه چاره برای داریوش را تسلیم و یا جنگ قرارداد.

 

اخرین نبرد به نام گوگمل در سال ۳۳۱ قبل از میلاد رخ داد . با دراوایل جنگ به لطف ارابه های داس دار کار به نفع ایرانیان بود اما اینبار نیز اسکندر به قلب سپاه ایران زد و با نیزه گردونه شاه را هدف گرفت ، گردونه سرنگون شد ، و سپاهیان پنداشتند داریوش کشته شده اما داریوش به زحمت مجددا در گردونه نشست ، اما بجای جنگ راه فرار را در پیش گرفت ، او عازم سفری بی بازگشت به ماد شد ، درست در همین لحظه سلطنت هخامنشی به پایان رسید ، وگرنه مرگ داریوش در اندکی بعد ، تنها در حد پدید آوردن یک صحنه دراماتیک بود وبس . پس از این جنگ اسکندر رو به سوی پارس نمود و تخت جمشید و گنجینه های عظیم شاهی را تصاحب نمود ، سپاهیان اسکندر نیز به درون شهر پارسه ریخته و شروع به غارت و تجاوز و کشتار نمودند ، بسیاری از اهالی شهر با دیدن آن شهر دست به خودکشی زدند و خانه های خود را سوزاندند ، گفته می شود در جشنی که بعدا مقدونی ها برگزار کردند یکی از زنان بدکاره آتنی به نام تائیس ، اسکندر را در حال مستی وادار کرد تا کاخ تخت جمشید را به آتش بکشد ، “خواه بدینگونه بود خواه اسکندر عمدا دست به اینکار زد “، تخت جمشید دیگر کمر راست نکرد ، اما ویرانه های آن همچنان باقی است تا برای برخی مایه عبرت گردد و برای برخی دیگر ، دریغ .

 

اسکندر در سال۳۳۰ قبل از میلاد برای به چنگ آوردن داریوش به سوی همدان رفت ، سرداران خائن داریوش که از امدن اسکندر خبر دار شدند ، در هراس افتاده ، زخمهای مهلکی به داریوش زدند ، او را در حالت احتضار رها ساخته و گریختند ، اسکندر در آخرین لحظات حیات داریوش سوم در حوالی دامغان به بالین او رسید . و بدینشکل سلسله هخامنشی با مرگ داریوش سوم به پایان رسید

http://www.vatanfa.com/?s=داریوش-سوم-و-پایان-سلسله-بزرگ-هخامنشی
parisa گفته:

سلام
واقعا ممنون از سایت بسیار عالیتون.
موفق باشید.

نگار گفته:

مطالب سایت خیلی خوبه ولی میتونه از اینم بهتر بشه.ممنون

ارش گفته:

ممنون از مطالب شما.
ای کاش زمان دکمیه برگشت داشت تا تاریخ میشد عوض کرد یا بازم کسانی مثل کوروش کبیر یا امیر کبیر پیدا میشدن تا مملکت از این وضع نجات میدادن.

رضا گفته:

ممنون از سایت بسیار خوبتون

علي گفته:

سیأتتون خیلى باحاله و زیباست